1-فرمودید هاید سوفسطایی حقیقی بوده و اصلاً اعتقادی به وجود واقعیت خارجی ندارند یعنی اعتقاد ندارند که وراء ما چیزی هست پس این افراد وقتی گرسنه می شوند غذا میخورند یا برای عبور از خیابان به اطراف نگاه می کنند مگر این ها غیر از واقعیت خارجی است؟
2-رشته ی فلسفه در دانشگاه این مسائلی که در حوزه خوانده میشود از باب اسفار و منظومه ی ملاهادی سبزواری و... خوانده نمیشود آیا این موارد برای خواندن فلسفه لازم است؟
3-در فلسفه ی غرب نیز مباحث وحدت وجود و کثرت و ماهیت و.... خوانده نمی شود آیا می شود گفت آنها چون این مطالب را نمیخوانند از فلسفه عقب هستند؟
4-آیا برای خواندن فلسفه حتما باید عربی دانست؟نمیشود ترجمه ی کتب را خواند؟
مشخص است که برای کسب هیچ دانشی زبان لازم نیست اما اگر منابع علمی و اصلی آن دانش به زبان خاصی نگاشته شده باشد هیچ ترجمهای نمیتواند فرد را بینیاز کند از رجوع به زبان اصلی مثلاً اسفار آخوند و نهایةالحکمة علامه طباطبایی (ره) حکم رفرنس فلسفه را دارند فلسفه حکمت متعالیه نهایه را به تازگی به فارسی ترجمه کردهاند معلوم هم نیست ترجمه بتواند وافی به مقصود نگارنده بوده باشد در این موارد شاید نیاز به کسب زبان عربی باشد
مثال: پارهای از فلاسفه جدید معتقدند اگر امثال فارابی و ابنسینا نیز برای کسب اندیشههای ارسطو به جای مراجعه به ترجمههای ضعیف یونانی به عربی به متون اصلی مراجعه میکردند بعضی خطاها که به تازگی معلوم شده است روی داده روی نمیداد مثلاً در تقسیم علم و حکمت به دو سرشاخه: نظری و عملی امروز با رجوع به ترجمههای لاتین و انگلیسی از یونانی معلوم شده است که سه قسم در نظر ارسطو بوده، نه دو قسم
فلسفه عقب و جلو ندارد که یکی عقب بماند و دیگری جلو چون فلسفه بر عقل محض استوار است هر انسانی با تفکر و تعقل میتواند فلسفه خویش را پی بریزد و بر آنچه اندیشیده عمل کند ولی به قول یکی از فلاسفه (میل) امروزه نمیتوان در علمی صاحبنظر شد مگر آنکه تمام اقوال گذشتگان آن علم را دانست نظریات فحول و بزرگان آن علم را قطعاً اگر فیلسوفی بخواهد نظریاتی صائب و قابل قبول داشته باشد اگر بخواهد نظریات خود را به استحضار دیگران برساند به نحوی که بپذیرند و قانع شوند باید نظریات پیشینیان را به خوبی فهمیده و نقد کرده باشد
اما نسبت به فلسفه غرب اگر وحدت وجود خوانده نمیشود زیرا اصلاً نیاز بدان نمیافتد وقتی در نخستین گزارههای بنیادین فلسفی یک فیلسوف، واقع را به نحوی تعریف نماید که از ریشه با اصالت وجود و ماهیت در تعارض باشد اصلاً به فروعات بحث آنها دیگر نمیرسد اما بالاخره فیلسوفان غرب هم از موضوعات بنیادین فلسفی سخن گفتهاند علم را تعریف کردهاند، اراده و اختیار را معنا کردهاند ناگزیر بودهاند که از وحدت و کثرت و زمان و مکان صحبت کنند اما اینکه مثلاً از اصالت وجود و ماهیت بحثی در میان نباشد مانعی بر سر راه نظریاتشان شاید نباشد که البته تا آنجا که بنده دیدهام از اصالت وجود و ماهیت هم صحبتها در فلسفه غرب زیاد است و یکی از شاخههای معروف آن اگزیستانسالیسم اصلاً ناظر به «اگزیست» یعنی وجود است! فلاسفه غرب نیز مانند فلاسفه مسلمان از تفاوت «هست» و «است» سخنها گفتهاند با بیان تفاوت میان «IS» و «EXIST»
سوفیست به معنای «دانشمند» است در زبان یونانی اما چون سقراط دانشمندان عصر خود را متهم کرد به بازی با الفاظ فریب و نیرنگ واژه سوفیست یا سوفسطایی اصطلاحی شد در فلسفه برای کسانی که با فلسفه مخالفند با نظریات سقراط زیرا سقراط خود را «دانشدوست» نامید (فیلوسوف)
سوفسطاییان در فلسفه نحلههای گوناگون دارند موضوع سفسطه نفی واقعیت است بعضی بالکل سوفسطایی هستند و اصل واقعیت را منکرند اینان حتی واقعیت داشتن خود را نیز قابل اثبات نمیدانند بعضی اما به «من» معتقدند یعنی خود را موجود و واقعی میپندارند به اینکه به جهت علم حضوری که به واقعیت خود دارند میدانند «هستند» اما واقعیتی را ورای خود نمیپذیرند یعنی قابل اثبات و استدلال علمی و یقینی نمیدانند میگویند شاید هر آنچه ما خیال میکنیم هست فقط در ذهن ما باشد و تصور و اوهام ما از خیال ما نشأت گرفته باشد و واقعیت نداشته باشد
گروههای جدیدتر سوفسطایی البته واقعیت خارج را انکار نمیکنند ولی علم به آن را منکرند یعنی میگویند نمیتوان به کیفیتی که از آنها درک میکنیم استناد کنیم و بگوییم چنینند مثلاً شما بگو خون قرمز است میپرسند از کجا میدانی؟ حس در ادراکات خود خطا میکند و تا وقتی این مطلب را بدانی در تمام ادراکات حسّی خود تردید خواهی داشت
فلاسفه اسلامی حس را بدون خطا میدانستند و میدانند البته آنها مانند شهید مطهری اعتقاد صریح دارند که حس خطا نمیکند و خطا از جایگزین شدن محسوس با غیرمحسوس توسط نفس است شهید مطهری میگوید شما سیاهی از دور میبینید که نزدیک میشود میگویید: زید آمد وقتی میرسد میفهمید اشتباه کردید و عمرو بوده است! شهید مطهری معتقد است که حس اشتباه نکرده است شما چیزی که محسوس نبوده جایگزین محسوس نمودهاید شما باید میگفتید: سیاهی آمد اما تلقّی ساخته شده توسط خیال خود را جای آن نشاندید فیلسوفان شرق معمولاً حس را کامل و دقیق و بدون خطا میدانند
اینکه سوفسطایی در هنگام گرسنگی نان میخورد دلیل نمیشود برای او، که به وجود واقعیت ایمان بیاورد زیرا او مدعیست تمام اینها خیال و اوهام میتواند باشد یعنی سوفسطایی میگوید شما نمیتوانید اثبات کنید من واقعاً گرسنه بودم و واقعاً نان خوردم بله من احساس کردم که گرسنه هستم اراده کردم که نان بخورم سپس احساس کردم که نان خوردم از کجا معلوم در واقعیت هیچکدام از اینها وجود داشته باشد؟ شاید من یک «مغز درون خمره» باشم؟ این مغز درون خمره هم از آن شبهاتیست که سالهاست فلسفه غرب را زمینگیر کرده و به شرق هم راه پیدا کرده تیشه میزند به ریشه هر چه واقعیت و اندیشه و پندار است فیلمهای «ماتریس» را مشاهده اگر کرده باشید فیلم «سورس کد» فیلم «اینسپشن» فیلم «روبوکاپ» خیلی فیلمها اخیراً ساخته میشود فرانکشتاینهای پروفسوری را ترسیم مینمایند که انگار بر ذهن شما مسلط شدهاند تصوّر کنید یک مغز را درون یک مایع سیتوپلاسمی گذاشتهاند تمام آکسونهای نرونهای عصبی مغز را متصل کردهاند به یک رایانه سامانهای نرمافزاری اطلاعات غلط به مغز میدهد آن مغز چه میبیند؟ چه میشنود؟ چه میچشد؟ چه لمس میکند؟ چه بوهایی را استشمام مینماید؟ همه آنچیزهایی که نرمافزار مزبور تدارک دیده باشد وقتی مغز اراده میکند دست حرکت کند دستی که دیگر وجود ندارد رایانه تصویر حرکت دست را به عصبهای چشم ارسال مینماید او میبیند دقت کنید بیشتر دقت بفرمایید او یعنی همان مغز درون خمره یا همان مایع زنده نگهدارنده او «میبیند» که دستش حرکت کرد اما آیا واقعاً دستی حرکت کرده است؟!
این شبهه در سالهای اخیر تمام باورهای بشری را زیر سؤال برده است و آنچنان دامنه یافته گسترش و پراکندگی که فیلمهای زیادی را به سمت خود کشیده است شما حتی اگر قصههای خانم رولینگ را بخوانید همین «هری پاتر» معروف در ته نگاه این قصه هم متوجه توهم عصر جدید میشوید وقتی که زمان و مکان در هم میآمیزد آیا واقعاً زمان و مکان وجود دارد؟!
سوفسطایی اینچنین «نان» را انکار میکند اگر چه هر روز «نان» میخورد و سیر میشود!
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
|