آقای موشح عزیز: 1-آیا علامه طباطبایی هم در مطالب و مبانی فلسفی که مطرح کرده اند و درحوزه یا دانشگاه تدریس میشود مانند ملاصدرا اشکالاتی وارد است؟اگر بلی پس چرا این اشتباهات تصحیح نمی شود تا طلبه یا دانشجو مطالب اشتباه یاد نگیرد و الان دانشجویان و طلبه هایی که حکمت متعالیه فرا گرفته اند سرشار از اشتباه هستند و خود نمی دانند؟ 2-موضوع فلسفه تحلیلی چیست و در مورد چه چیزی صحبت میکند؟تفاوت آن با فلسفه در چیست؟
همانطور که پیش از این خدمت شما عرض شد فلسفهای که با عنوان حکمت متعالیه توسط صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا ابداع گشت و البته ایشان بنمایه آن را یعنی همان اصالت وجود و اعتباریت ماهیت به ایرانیان باستان و گروهی به نام فهلویّون نسبت میداد در حوزههای علمیه جایگاهی نداشت و علما و فضلای شیعه نسبت به آن معمولاً نظر مثبتی نداشتند نداشت و نداشت تا چند ده سال پیش به نظر میرسد نخستین عالمی که به این وسعت این فلسفه را در حوزه علمیه قم گسترش داد علامه طباطبایی (ره) بوده است بسیاری از آنانیکه امروزه پرچمداران فلسفه ملاصدرا هستند شاگردان مستقیم علامه به حساب میآیند بنابراین اشکالاتی که به ملاصدرا وارد میشود در حقیقت ابتدا به علامه وارد است بنده خود اسفار ملاصدرا را کامل نخواندهام اگر چه ده جلدی آن را یک روزی ده هزار تومان خریدم ولی اندیشه ملاصدرا را از قلم علامه طباطبایی (ره) فراگرفتم از طریق کتابهای معروف فلسفی ایشان
اما این حرف که فلسفه ملاصدرا که از طریق علامه طباطبایی (ره) گسترش یافته کاملاً اشتباه و نادرست است مخالفان بسیاری دارد بزرگانی از علما و فضلا هستند که به فلسفه ایشان اعتقاد جدّی دارند و آنچه فرمودهاند را صحیح و درست میدانند بنده نظر مخالفان را عرض کردم و اشکالاتی که از سوی اساتیدی مانند استاد حسینی (ره) وارد شده و بنده با مطالعات اندک خود پاسخی نیافتم از پارهای اساتید موافق با مسیر ملاصدرا هم که پرسیدم پاسخ آنان مرا قانع نساخت لذا تصریح به انحراف اندیشه ملاصدرا یا علامه طباطبایی از چون منی ساخته نیست و بنده حقیر صرفاً به بیان نظریات اساتید مبادرت میکنم و آنچه توانسته و یا نتوانسته بنده را قانع کند
به نظر میرسد اگر چه ملاصدرا تلاش بسیار کرده و علامه نیز و بسیاری از بزرگان ما از شهید مطهری و استاد مصباح و استاد جوادی و استاد حسنزاده آملی ولی به نظر میرسد که عقلانیت امروز بیش از آن رشد کرده است که بتواند آنطور ذاتیّت و تباین و کثرت را در اصالت ماهیت و آن طور وحدت و یکپارچگی و بساطت را در اصالت وجود بپذیرد و نمیتوان امروز وجود را مانند نور مشکّک تصوّر نمود و با تشأن و طبقات فاعل و قابل سعی در تبیین کثرت کرد بنده نتوانستم قبول کنم که جهان هستی بر مبنای اصالت وجود یا ماهیت بنا شده باشد
البته که دانشجویان و طلبهها اگر اهل دقّت باشند وقتی سؤالاتی در ذهن خود یافتند به دنبال پاسخ خواهند بود متأسفانه معمول ما عادت میکنیم فقط یاد بگیریم آنچه را به ما میگویند نه اینکه قضاوت کنیم و آنگاه انتخاب نماییم یادم هست وقتی نهایةالحکمة علامه طباطبایی (ره) را میخواندم شاید بیست سال بیشتر نداشتم بدون استاد میخواندم و با طلبهای مباحثه میکردم جایی رسیدم که علامه از «مفاهیم جزئی» صحبت کرده بود تقسیم مفاهیم به کلّی و جزئی را در منطق خوانده بودیم اما این را در کلام علامه نپسندیدم همانجا عرض کردم که این خلاف مبنای اصالت وجود است علامه اگر معتقد است که تشخّص به وجود است چطور میتواند مفهوم جزئی و کلّی را اینطور تعریف نماید هر مفهومی لاجرم کلّی است و اصلاً مفاهیم نمیتوانند جزئی باشند بعد که حواشی و تعلیقات استاد مصباح را میخواندم دقیقاً دیدم که آقای مصباح همین ایراد را به حرف علامه گرفتهاند و سعی نمودهاند پاسخ دهند البته این عرض حقیر بوی نفسانیّت ندهد بنده کجا و استاد مصباح کجا نمیخواهم عرض کنم که آنچه ایشان میفهمند بنده میفهمم قطعاً چنین نیست اما اینکه اگر یک طلبه یا دانشجو مطلبی را که میخواند قضاوت کند با دانستههای خود بسنجد یک اتفاقات دیگر میافتد این کافی نیست که بگوییم چون استاد گفت، پس درست است یاد جمله داوینچی میافتم هر وقت که بحث استاد و شاگرد به ذهنم میآید جملهای معروف که میگوید: «بیچاره شاگردی که از استاد بهتر نشود!»
اشتباهات را باید طلبهها تصحیح کنند استاد نمیتواند استاد جنس ذهنش سنخ اندیشهاش طرز تفکرش با آنچه تعلیم میکند خو گرفته است استاد کار خود را کرده هر چه خوانده خوانده و هر چه اندیشیده اندیشیده امروز استاد فقط یاد میدهد استاد سنّ بالایی دارد تفکّرش در ساحت دستاوردهایش مستقر شده از اساتید نباید توقّع نوآوری داشت این تصوّر و تجربه بنده است استاد در جوانی هر کار که باید میکرده کرده امروز تنها تعلیمدهنده آنهاست شاگرد است که باید باز بنگرد حرف نو بسازد کار جدید بکند استادیِ دهههای بعد را امروز بسازد حرفها و سخنهایی را که سیسال بعد به عنوان استاد خواهد گفت متن نوشتههایی که یک روز خواهد نوشت امروز است که در ذهن شاگرد نقش میبندند شاگردِ خوب، استاد فرداست و استاد فردا امروز باید بسازد وقتی استاد شد نه فرصت ساختن دارد و نه توانایی ذهنی کافی برای این کار
فروپاشی حکمت متعالیه امروز آغاز شده است این اتفاق خواهد افتاد توسط اساتیدی که امروز شاگرد هستند دانش اینگونه رشد مییابد و چارهای از تدریج نیست که رشد و تعالی دفعی واقع نمیشود و هیچ پدیدهای در این عالم ناگهانی روی نمیدهد
موضوع فلسفه یک چیز است فلسفه کارش تحلیل واقعیت است تحلیل علم است به قول استاد حسینی (ره) فلسفه باید سه چیز را توضیح دهد و برای توضیح آن سه چیز ناگزیر است شش چیز را تعریف نماید: فلسفه باید وحدت، کثرت، زمان، مکان، اختیار و آگاهی و علم را تعریف کند و سپس سه نسبت: نسبت میان وحدت و کثرت نسبت میان زمان و مکان و نسبت میان اختیار و آگاهی را ترسیم نماید استاد حسینی (ره) تمام فلسفهها را موظف به این کارها میداند و تقریباً هر آنچه از کارهای فیلسوفان دیده میشود در همین موضوعات است
فلسفه تحلیلی نیز همین است یک فلسفه است پس همین موضوعات را دارد اما تفاوت آن با فلسفهای که ما میشناسیم حکمت متعالیه در پاسخ به همین سؤالات است در تبیین واقعیت؛ کثرت و وحدت، در تبیین علم و نسبت آن با اختیار در همین موضوعات است که تفاوت پیدا میکند در روشی که برای تفلسف پیش میگیرد
بنده مطالعات عمیق در فلسفه غرب نداشتهام اما آن مقداری که از یک استادی درس گرفتهام و مقداری که در پارهای جزوات و کتابها خواندهام این است که فلسفه تحلیلی در حقیقت به «فلسفه تحلیل زبانی» مشهور است فلسفهای که پذیرفته قادر به تحلیل واقعیت نیست و به سراغ مفاهیم رفته است اجازه دهید مختصری توضیح عرض کنم
منطق در همان اولین توصیفاتی که از «فهم» میکند به عنوان موضوعی که بر عهده دارد دو چیز را توصیف مینماید: حاکی و محکی محکی یا مدلول: آنچیزی است که در واقعیت هست مانند آن هستی روان، مایع، سیّال، گرم و قرمز رنگی که در بدن ما جریان دارد و حاکی یا دال: «خون» که دلالت بر آن مایع مینماید وقتی ما واژه خون را بر زبان میآوریم از مفهومی سخن میگوییم که در ذهن ماست نه از مایعی که در بدنمان جریان دارد آن واقعیت را «محکی» مینامند و آنچه در ذهن ماست را «حاکی» پس حاکی در حقیقت حکایت مینماید از محکی یا به عبارت دیگر: دال دلالت میکند بر مدلول لفظ حکایت میکند از معنا یا مفهوم نشان میدهد حقیقت را همه این عبارات به یک معناست
پارهای فلاسفه که خود را رئالیست میدانستند یعنی واقعگرا دقیقاً مانند علامه طباطبایی (ره) که اصلاً کتابی با همین عنوان دارد تفلسف و سخن گفتن را حول آن واقع بیرونی انجام میدادند و از الفاظ و مفاهیم تنها به عنوان حاکی از واقع استفاده میکنند یک چنین فیلسوفی وقتی میگوید: «خون روان است» منظور وی آن «خون خارجی» است اصطلاحاً در اصطلاح منطق به چنین قضیهای «شایع صناعی» گفته میشود یکی از نوآوریهای ملاصدرا همین بوده که تفاوت روشنی قائل شده بین این دو نوع قضیه قضیه «شایع صناعی» که عرض شد و قضیه «اولی ذاتی» اگر من بگویم که «خون رنگ ندارد» و در این حالت منظورم «مفهوم خون» باشد مفهومی که از خون در ذهن من است قطعاً این قضیه صحیح است ولی به حمل اولی ذاتی چرا؟! زیرا واقعاً مفهوم خون دارای رنگ نیست اما مصداق خون چطور؟! به حمل شایع صناعی باید گفته شود که: «خون قرمز است»
یک فیلسوف واقعگرا یا اصطلاحاً رئالیست از حمل شایع صناعی استفاده میکند زیرا معتقد است (1) واقعیتی وجود دارد و همچنین معتقد است که (2) میتواند واقعیت را بشناسد و درباره آن صحبت کند درباره آن قضیه بگوید و قضاوت نماید و حکم کند
اما فیلسوفانی وجود دارند که چنین اعتقادی ندارند پارهای سوفسطایی حقیقی بوده و اصلاً اعتقادی به وجود واقعیت خارجی ندارند یعنی اعتقاد ندارند که وراء ما چیزی هست و پارهای اگر چه میپذیرند که ورای ما چیزی هست و واقعیتی غیر از خود ما وجود دارد ولی راه علم به آن را مسدود میپندارند یا علم حاصله را بسیار مشکوک و غیر قابل اعتماد میدانند یا شکگرا شدهاند و یا تجربهگرا چنین فلاسفهای نمیتوانند از قضایای شایع صناعی در فلسفه استفاده نمایند نمیتوانند بگویند: «خون قرمز است» اینها برای هر قضیهای میگویند: «ما میپنداریم که...»
بعضی از فلاسفه شکگرا یا تجربهگرا متوجه این مطلب شدهاند در همین سدههای اخیر و دانستند که باید بگویند: «ما میپنداریم که خون قرمز است» و گرفتار قضایای «اولی ذاتی» گشتند اینها وقتی خواستند تفلسف کنند و جهان را توصیف نمایند صاف رفتند سراغ «زبان» گفتند ما باید «زبان» را تحلیل نماییم و «مفاهیم» را بشناسیم ما «فقط و فقط» میتوانیم درباره مفاهیم ذهنی خود صحبت کنیم ما فقط میتوانیم از اندیشه خود سخن بگوییم ما فقط از ذهن خود خبر میدهیم زیرا علم ما منحصر در همین است در همین ذهنیّتها
ظاهراً این فلاسفه برای شناخت ذهن به سراغ تحلیل زبان رفتند واژهها را پردازش کردند جملات را کلمات را قضایا را اصلاً به نظر مفهومی نگریستند و فلسفه جدیدی پیدا شد: فلسفه تحلیلی این فلسفه شقوق مختلفی دارد نحلههای متفاوتی اما همهشان ظاهراً در یک چیز مشترک هستند در همین که راه رسیدن به واقعیت را مسدود میداند و خود را در مفاهیم اسیر کردهاند
فلسفه تحلیلی فلسفهایست که به دالّ میپردازد، به حاکی بر خلاف فلسفهای که معتقد است باید از مدلول سخن گفت، از محکی!
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
|