پس شما هم موافق این قضیه هستید که در مباحث اختیار نمیتوان با ادله فلسفی به مقصود رسید.و گاهی فکر میکنم مکتب تفکیکی ها پر بی راه نمی گویند. اما جناب موشح عزیز من متوجه نشدم که آیا در مبحث علیت عمومی خلقت همه اتفاق نظر دارند یا خیر؟یعنی اینکه بالاخره این معلولات، علتی دارند که حال توحیدی ها به علت العلل می رسند و ماتریالیست ها به تسلل.اما در این مورد می خواستم بدانم که آیا در مورد علت داشتن معلولات که خدشه ای به این مساله وارد نمی کنند؟یا اینکه در این مورد هم اشکالاتی وارد می کنند؟ و سوال دیگر که یادم می آید در مبحثی فرمودید ابوعلی سینا می گفت آنها را بزنید و علامه طباطبایی می گفت آنها را بسوزانید که میخواستم بدانم در چه مبحثی آنها این شیوه و یا گفته را عنوان کرده بودند.
اشکال مکتب تفکیک شاید این باشد که علیّت را میپذیرد روش فلسفی را قبول میکند برای استدلال عقلی احترام قائل میشود ولی میگوید در غیر جایی که موضوع قرآن و حدیث باشد! در حالی که اگر فلسفه را پذیرفت و عقلانیت را برتری داد عقل خود را محدود به غیرنقل نمیکند قطعاً داخل برداشت از نقل هم میشود
علیّت در یک جمله یعنی: الشیء ما لمیجب لمیوجد! تمام اشیاء عالم هستی هر چه که هست چون نسبت به بود و نبود مساویست یعنی میتوانست نباشد پس اکنون که هست علّت میخواهد و این علّت باید باشد تا آن را از حالت تساویالطرفین وجود و عدم خلاص کرده خارج نموده و به یک طرف یعنی وجود کشیده باشد پس اگر علّت نباشد معلول نخواهد بود اما اگر علّت باشد و معلول بتواند حاضر نباشد اینجا علّت تخطّیبردار شده و دیگر علّت بودن آن زیرسؤال میرود لذا در ادامه رابطه علیّت این لازم است که پذیرفته شود اینکه هر گاه علّت حاضر شود، معلول لاجرم و بالجبر حاضر میشود کی؟! چه زمانی؟! دو ثانیه بعد؟ یک ثانیه؟ هر زمانی که تصوّر نماییم حتی کسری از ثانیه پس زمانی خواهد بود که علّت بوده و معلول نیامده و این تخلّف است تخلّف معلول از علّت و ناقض رابطه علیّت پس همان آن و لحظه که علّت موجود شود باید معلول موجود شود! این اساس رابطه علیّت است
بنده تمام آراء را بررسی نکردهام باید به کتابها و منابع تحقیقی وسیع مراجعه کرد اینکه آیا تمام ماتریالیستها منکر علیّت هستند یا خیر ولی مثلاً هگل او قطعاً با علیّت مشکل دارد و برای اینکه جهان هستی را بینیاز از علت بداند در پیدایش و تداوم حرکت قائل به دیالکتیک شده نظریهای که حرکت و فعلیّت را بینیاز از علّت میداند میگوید: ب ضد الف است ب قدرت میگیرد و بر الف غلبه میکند سپس با الف ضعیف شده ترکیب میشود و ج میسازد اکنون ج که قدرت گرفته دچار یک ضد میشود که مثلاً د باشد پس از مدتی د بر ج غلبه کرده و دوباره ترکیب جدیدی ساخته میشود بدینترتیب حرکت در عالم وجود دارد بدون اینکه نیاز باشد یک عامل خارجی علّت این حرکت باشد البته او به جای الف و ب و ج این نامها را گزارده: تز، آنتیتز و سنتز!
اما اینکه ماتریالیست معتقد باشد معلولات علّت دارند بعضی هستند که قائل به علّت نیستند به این معنای جبری که با پیدایش علّت معلول موجود شود یعنی یک ماتریالیست معمولاً نمیتواند حسب اعتقادات خود قائل به علّت شود بله چیزی به عنوان سبب و مسبّب میپذیرد ماتریالیست قبول ممکن است بکند که مرغ از درون تخممرغ بیرون میآید ولی دلیلی نمیبیند که تخممرغ علّت مرغ باشد زیرا هر آن ممکن میداند که تخممرغی بشکند و از میان آن مثلاً ماهی درآید چرا نیاید؟ چه دلیلی وجود دارد که همیشه تخممرغ به مرغ برسد؟ به نظر راسل تمام اینها ناشی از تجربه است یعنی ما اینقدر دیدیم از تخممرغ مرغ بیرون آمد که خیال میکنیم رابطهای حقیقی بین آنها وجود دارد و آن را رابطه علیّت نامیدیم در حالیکه هیچ دلیل عقلی نداریم تا چنین رابطهای را اثبات کند! طبق این نظر راسل از هر چیزی هر چیزی ممکن است درآید!
سراغ فیزیک هم که برویم نظریه اوربیتال برای گردش الکترون به دور اتم نظریه عدم قطعیتی که به عنوان اصل میان فیزیکدانها مقبول شده به هایزنبرگ هم منسوب است اینها رگههایی از اعتقاد نداشتن به علّت برای این پدیدههاست زیرا علّت تعیّن میآورد اندازه و کیفیت خلق میکند اگر حرکت الکترون به دور اتم تابع علّت باشد علّت تعیین میکند که الکترون کجا باشد و کجا نباشد یک وقت کسی میگوید که علّت هست ولی ما نمیشناسیم شاید قدما در غرب چنین میگفتند ولی در صد سال اخیر به نظر میرسد سیر حرکت فلسفی در غرب به فراتر از این رفته و کسانی پیدا شدهاند که از اساس منکر علّت هستند اصلاً علّتدار بودن پدیدهها را غیرقابل اثبات میدانند
بنابراین کسانی هستند که منکر اصل علیّت باشند به اینکه چیزی باشد که علّت نداشته باشد
ابنسینا و علامه طباطبایی در اثبات اصل واقعیت که زیربنای فلسفه شرق است به چنین شیوههایی اذعان کردهاند اگر یک مخالف ادعا نماید که واقعیتی وجود ندارد یعنی منکر وجود داشتن تمام چیزهایی شد که ما حس میکنیم بعضی حتی پا را فراتر گذاشته سوفسطاییانی بودهاند که منکر وجود خود نیز شده بودند اینکه قابل اثبات نیست که: من هستم! فلاسفه معمولاً در مقابل چنین شکگرایانی چنین میگویند که آنها را با چوب میزنید او دردش میآید میگوییم: تو نیستی، درد هم نیست، فریاد نزن! او ناگزیرم میشود بگوید: من هستم، چوب هم هست، چون درد هست! اگر چه این بیشتر به شوخی میماند ولی نشان میدهد که فلسفه نظری چقدر محتاج فلسفه عملیست یعنی فلسفهای که عمل و رفتار انسان را تحلیل نماید و عملکردها را مبنای استدلال خود قرار دهد هدف این دو بزرگوار علیالظاهر این است که شکگرا را متوجه اشتباه نظری خود کنیم از طریق یک اثبات عملی و فعلی ولی بنده از این مطلب اینطور استفاده کردم که عرض شد نیازمندی و احتیاج استدلال نظری در منطق به استدلال عینی و رفتاری
زیرا این مطلب در عرفان و علم اخلاق پذیرفته شده است که ادراکات و مفاهیم و ملکات و اعتقادات به تبع رفتار تغییر میکنند تبعیت اعتقاد از عمل در عرفان و اخلاق اصل موضوعه است ولی در فلسفه بالعکس پرداخته میشود آنان عمل را تابع نظر میدانند
استاد حسینی(ره) به شدت معتقد به گزاره اول است وی تفکر را یکی از رفتارهای بشر میداند مانند دیدن، شنیدن، راه رفتن اگر چنین باشد تفکر هم تابع همان قواعد و قوانینی خواهد بود که سایر افعال ما از آن تبعیت میکنند هم اختیار و اراده در آن حاضر میشود هم خطا و عصیان و طاعت و ثواب و عقاب و ... بگذریم موفق باشید
[ادامه دارد...] برچسبهای مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
|