چند وقت پیش صحبت میکردند دو کارشناس در یکی از شبکههای سیما موضوع گفتگو: تبلیغ در رسانه آدمبزرگها را مصون میدانست از اینکه فریب نمادها را بخورند اما آنچه «بیچارگی» مینامید دلیل موفقیت تبلیغ «بچهها بیچاره میکنند بزرگترها را به خاطر تبلیغ» و دیگری گفت: «اصلاً کار تبلیغ همینه که مصرفکنندههای اصلی بیچاره کنند پرداختکنندگان را»
کودکان من نیز بارها تأثیر گرفتهاند «بابا از این پفکهای موتوری بخر» «بابا از اون بستنیها که شکل موشَکه» «بابا...» و من هر بار پیچاندم قضیه را گذاشتم تا فراموش کنند اما اکنون دیگر بزرگتر شده حافظهشان قویتر است فراموش نمیکنند چند وقتی است سراغ میگیرند حرفهای گذشته را «بابا مگه نگفتی خامه میخری» «بابا مگه قرار نبود بریم پارک» «بابا...»
اصلاً چرا رسانه باید تبلیغ پخش کند که کارشناسان خودش هم بگویند مبتنی بر بیچارگیست؟! یادم هست سال 1385 جلسهای شرکت داشتم در ساختمان شیشهای جام جم یکی از مسئولین امور اداری و مالی سازمان هم بود: «دولت و مجلس تنها نصف بودجه مورد نیاز ما را مصوّب کردهاند گفتهاند نیمه دیگر را از آگهی درآورید!» خیلی مایه گذاشتهاند بندگان خدا که در برابر تبلیغ اجناس خارجی مقاومت کردهاند و گرنه صداوسیما بدون تبلیغ که چرخش نمیچرخد!
به دوری باطل میرسیم: صداوسیما ناگزیر است تبلیغ کند تا هزینه برنامههایش را تأمین نماید شرکتها و کارخانجات مجبورند تبلیغ کنند تا در میدان رقابت شکست نخورند تا حقوق کارمندانشان و سود بانکی را تأمین نمایند بچهها مجبورند تبلیغ را ببینند چون در بین برنامههای رسانه منتشر میشود نمیشود تا تبلیغ آمد، کانال را عوض کرد من مدتی این روش را امتحان کردم جواب نداد بچههایی که تبلیغ را دیدند هوس میکنند شهوت پیدا میکنند به آنچه در تبلیغ دیدهاند آدم بالغ هم به هوس میافتد گاهی از رنگ و لعابی که همه چیز در رسانه دارد از کیفیت تصویری که تولیدکنندگان تیزرها در طراحیشان به کار بردهاند اما... بزرگترها چه؟! ما به چه مجبوریم؟! به گمانم ما هم مجبوریم مقاومت نماییم در جبری سه محوره که همهمان را درگیر کرده است؛ تولید، تبلیغ، مصرف ما در بُعد مصرف نمیتوانیم مقتصد نباشیم وقتی درآمد محدود است خواستهها نامحدود نمیتوان بدون اولویتگذاری خرج کرد
ناگزیر تدبیر کردم مطلب را، تدبیراً مؤثراً به بچهها گفتم: «تبلیغ نوعی فریب است دوست دارید فریب بخورید؟! اگر ما هر چه تبلیغ میشود را بخریم یعنی فریب تصاویر رنگی و جذاب تلویزیون را خوردهایم پس... ما دیگر از روی تبلیغ هیچ چیزی نمیخریم!» این را قانون گذاشتم و امروز لذت بردم وقتی یکی از بچهها تبلیغ بستنی دید کوچکتر بود و قانون را فراموش کرده: «بابا از اینا بخر» کودک بزرگتر نهیب زد و گفت: «مگه یادت رفته ما از تبلیغ هیچ چیز نمیخریم!»
باز هم برایشان بستنی میخرم خامه و شیر و سایر محصولات لبنی و غذایی اما... اما انتخاب را میگذارم بر عهده تشخیص خودم بر عهده موجودی فروشگاه نزدیک خانهمان بر عهده انتخابی که مبتنی بر ترکیبی از کیفیت و قیمت کالا باشد ذهن خود را باز میگذارم در گزینش دیگر «بیچاره» نیستم آنطور که آن کارشناس میگفت بچههای من دیگر مرا «بیجاره» نمیکنند که مجبور شوم در چرخه فریبکارانه و جاهلانه سرمایهداری مدرن بیافتم که مجبور شوم جزیی از چرخدندههای نظام استکباری اقتصادی امروز دنیا باشم بچههای من خیلی آگاهند! خدای را سپاس! برچسبهای مرتبط با این نوشته: فرزند 535 -
|