باز هم قصه آن زوجه مطلقه است و تهمت جدیدی که به مرد زده «مرا ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه نامیده!» - چرا؟! چه گفتی که ضد انقلابت پنداشته و آیا چیزی علیه رهبری از دهانت بیرون آمده؟! «نه اخوی! پدرش را حاقّ انقلاب میداند و ولایت فقیه را در خط پدر او بودن میشناسد»
عجیب است و باور نکردنی ولی حقیقتی است کتمانناپذیر زوجه پیامک زده و شوهر را کسی دانسته که از انقلاب دست کشیده است از رهبری دست کشیده است چرا؟ زیرا از پدر مقدّس دست کشیده! - پدر مقدّس؟! «میدانی که این هفت فرزند پدر را چون بت میپرستند» قصهای است که در پدرپرست توضیح داده بودم «یادت هست همسایهشان آنان را مفتون پدر مینامید» راست میگفت قصه عجیبی است اما از آن عجیبتر: زوجه مطلقه حاضر شده از انقلاب دست بکشد از رهبری دست بکشد همه را رها کند تا دوباره به زندگی با شوهر سابق باز گردد و مادری فرزندانی که رها کرده از سر گیرد!
- چه گفت؟ «پیامکهای بسیاری زد، از جمله این...»
30/5/1391 - 17:08 «... درحال حاضر آبرویم انقلاب وآقاوفرهنگستان وپدرم هست،که حاضرم باشما که ازاینهادست کشیدیدزندگی کنم! ...» [همه پیامکها را داد که به زودی در وبلاگ میگذارم برای عبرت]
- حالا واقعاً از اینها دست کشیدی؟ ؛) «دقت کن اخوی! انقلاب و آقا و فرهنگستان را به پدرش میشناسد من پدر او را یک منحرف خطرناک در عرصه اندیشه میدانم جزوهای که در تشریح مغالطات او نوشتهام را که خواندهای پس من ضد انقلابم، چون با پدر او مخالفم. همین!» - آری! اما قضیه فرهنگستان چیست؟ مگر پدرش را از فرهنگستان بیرون نیانداختند و ورود خود و پیروانش را ممنوع نکردند؟! «کردند! ولی میدانی که...»
آری میدانستم پدرش فرهنگستان را یک مفهوم میدانست و خود را ولی فرهنگی و تنها مسئول فرهنگستان و جانشین ولی قبلی و معتقد بود سلسله ولات فرهنگی باید حافظ آن مفهوم باشند مأموریتی که به او واگذار شده بود وقتی در صحرای عرفات خبر رحلت استاد را شنید! اما اشتباه میکرد یادم هست پسر استاد جواب خوبی داد: «پدرم دو چیز بر جای گذاشت: مفهوم و سازمان» هر دوی اینها داخل در عنوان فرهنگستان هستند کسی که قدرت تفاهم ندارد یا باید تسلیم اندیشه برتر شود آنچه که توانسته تفاهم ایجاد کند و یا... اگر متکبّر باشی و خودشیفته معلوم است که باید منزوی شوی باید کنار بکشی و برای خود یک سوراخ، یک غار پیدا کنی و در فضای موهوم ذهن خود تصور کنی - فقط تصور - که اندیشهای برتر داری و قدرت تفاهمی شگرف که چون برادران یوسف حق تو را خوردهاند و موسی به خضر ِ راه تن نداده امروز به این انزوا دچار شدهای...! انحراف این است برادر... انحراف در ساحت اندیشه!
هنوز نوار صحبت پدر آن مطلقه را دارد وقتی با جسارت تمام فریاد میزد: «توی این انتخابات همه اشتباه کردن [انتخابات سال 84] همه مراجع و همه دانشگاهیها، فقط دو نفر درست فهمیدن؛ یکی آقا، یکی من [در اینکه بین آقای فلان و آقای بهمان کدام را انتخاب کنند!]» برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|