- گویا این لعن آخری فتح بابی شد؟ این لعن که برای فامیل شیرازی فرستادی «کاملاً روشن بود که با هم ارتباط دارند لعن را عیناً به زن سابق داده و او را... شاید کمی... فقط برای چند روز... به فکر واداشته!»
آری، فقط چند روز! این را درست میگفت وقتی پیامکها را نگاه میکنی کاملاً مشخص است که دو سه روز شکسته است آن کبر و غرور و نخوتی که در پیامکها و نوشتههای سابق زن دیده میشد این که اقرار میکند به تهمتهایی که زده است اگر چه نام نمیبرد ولی همینکه میپذیرد دروغهایی فیالجمله گفته است و حاضر است اقرار کند
«از همه مهمتر که عزم یافته CD ارسالی را بعد از دو سال ببیند» - قضیه این CDها چیست؟ و آن جزوه؟ «جزوه نود صفحهای اسناد دادگاه است» تمام جلسات دادگاه را ضبط کرده بود با یک رکوردر کوچک و بعد خلاصهبرداری این جزوه حاوی تمامی دادخواستها و لایحهها به انضمام این خلاصهها بود «جزوه را داده بودم خیلی وقت پیش که ادعا میکرد دروغی نگفته است که بخواند و دروغهایش را به خاطر آورد اما انکار کرد» - نوشتهها را انکار کرد؟ «چون من از نوار پیاده کرده بودم قبول نداشت گفت خود نوار صوتی را بده»
یکی از CDهایی که در اختیار زن سابق گذاشت نوارهای صوتی دادگاه بود - و دیگری؟ «همان محتوای سایت افشاگری خانوادگی!» اولین باری که زن بازی دادگاه را آغاز کرد زوج تمامی قصه گذشته خود را نوشت از زمان ازدواج روز تولد حضرت زهرا(س)، سال 1384 تا زمانی که زوجه قهر کرد و رفت درست شب عید غدیر سال 1388 «یک نسخه از آن را روی اینترنت گذاشتم و چند نسخه هم روی CD رایت کردم صد عدد CD خریده بودم، با کاور» - صدتا؟! برای چه؟ «میخواستم تکثیر کنم و در اختیار تمام خانوادهشان قرار دهم که بدانند چه کردهاند این خانواده و چقدر بیانصاف و لامروّت بودهاند در تمام این سالها»
- از همه بیشتر کجایش تو را اینقدر آزار داد که تصمیم گرفتی صد نسخه تکثیر کنی؟ «همان قصهای که قبلاً برایت گفتم اینکه مردی به جوانی پیشنهاد بدهد با دخترش ازدواج کند و هنوز سه ماه از ازدواج نگذشته او را فرابخواند و بگوید: شما اشتباه کردی با دختر من ازدواج کردی! و پسر بگوید: به پیشنهاد شما این کار را کردم و مرد بگوید: من فقط پیشنهاد کردم که شما فکر کنی شما اگر با خود من هم مشورت میکردی، میگفتم که اخلاق شما به هم نمیخورد!»
وقتی این حرف را یادآوری میکرد غمی در چهرهاش نمایان شد ولی تا کلامش به پایان رسید قهقهه زد که من هم خندهام گرفت پرسیدم: به چه میخندی؟! گفت: «به نادانی خودم! چه کارهای عجیبی گاهی از آدم سر میزند!» گفتم: انگار هنوز هم چندان عاقل نشدهای! :) خندهاش را ادامه داد و گفت: «به همین دیوانگی دلخوشم! عقل باشد برای شما...»
- حالا چرا بعد از دو سال تازه یادش افتاده CDها را ببیند و جزوه را بخواند؟ معتقد بود آن لعن آخری کارگر شده تکانی داده ولو مختصر اما مفید اما نه آنقدر مفید که دوام داشته باشد «قامت داشته ولی استقامت نداشته انگار!»
[ادامه دارد هنوز، کانال را عوض نکنید!]
مطلب اصلی: این همه پیامک!؟ برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|