سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

بدانید که از جمله بلاها درویشى است و سخت‏تر از درویشى بیمارى تن ، و سخت‏تر از بیمارى تن بیمارى دل . بدانید که از نعمتها فراخى مال است و بهتر از فراخى مال ، درستى تن و بهتر از درستى تن ، دل از گناه محفوظ بودن . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بازی ِ حضانت + چهارشنبه 91 خرداد 10 - 8:0 صبح

«برایش امنیت روانی و آرامش بچه‌ها مهم نبود»
با غصه این جمله را می‌گفت
و توضیحش از این‌جا آغاز شد:
«ناگهانی بچه‌ها را داده بود و ترک‌شان کرده
هر چه تماس می‌گرفتیم حتی حاضر نبود تلفنی صحبت کند با دخترش
چه برسد به ملاقات!»

قصه را باز هم تعریف کرد
همان که قبلاً گفته بود و در وبلاگ گذاشته بودم
که حتی فرزند را مادرشوهر برده منزل برادر این خانم
زن ِ برادر تلفن کرده بلکه بیاید و فرزندان را ملاقات کند
حاضر نشده بچه‌ها را ببیند!

«ولی ناگهان با مأمور کلانتری آمد که بچه‌ها را بگیرد»
بعد از یک‌سال
که فرزندان را رها کرده
مرد بی‌هیچ منّتی
اساس وظیفه الهی است
با تمام لذّت
یک‌سال زندگی را رها کرد
کار را
اشتغال و تحصیل را
همه چیز را و در خانه ماند و بچه‌داری!
عصبانی بود: «حالا که بچه‌ها را برده دارد بازی در می‌آورد»

سؤالش این بود: «چطور حالا بعد این همه مدت
بچه‌ها را به زور سرنیزه گرفته
حالا به یاد تحصیل افتاده و قصد دارد حضانت را تقسیم کند؟!»

بیشتر از این ناراحت بود که از واژه «معامله» استفاده کرده
«مگر می‌شود سر فرزندان معامله کرد؟»
انگار داشت می‌سوخت و این جمله را می‌گفت:
«پسرم وقتی داشت می‌رفت یک جمله گفت: بابا منو پیش خودت نگهدار، نده به مامان!»
به این‌جاهای بحث که رسید
حالت چهره‌اش از دردی حکایت می‌کرد
که تمام وجودش را فرا گرفته بود:
«ناچار شدم برای فرزند دوساله‌ام توضیح دهم که حضانتش را مادر گرفته
و او اگر چه نمی‌فهمید، ولی قانع شد!»

خندید!
در اوج تمام این قصه دردناک
در جواب پرسشم از دلیل خنده‌اش:
«ناشزه ملعونه! در پزشکی قانونی می‌دانی چه می‌گفت؟
برای گواهی عدم بارداری که رفته بودیم، از طرف محضر»

- چه گفت؟
«تو به فلانی حضانت را یاد دادی؟
هر بار دلش برای تو تنگ می‌شود
می‌گوید مامان حضانت مرا از بابا گرفته و باید پیش مامان باشم»

این‌طور خود را تسکین می‌داد آن طفل بیچاره!

پرسیدم: چه کردی؟
«چه می‌توانستم؟! دو سه دفعه‌ای فرزندان را آوردیم منزل
به حکم ملاقات قانونی، هفته‌ای 24 ساعت جمعه‌ها»

می‌گفت بچه‌ها شب خوابشان برد
زن زنگ زده و دعوا
و بعد برادرش
که اگر بچه‌ها را پس نیاورید همین الآن پلیس می‌آورم
«گفتم بچه‌ها خوابشان برده، ساعت 10 شب است
فردا 7 صبح می‌آورم خودم»

- قبول نکردند؟
می‌گفت داد و هوار راه انداخته‌اند که وقت شما تمام شده است
«بچه‌ها را آمدند در خواب بردند
دخترم از خواب پرید و ترسیده بود!»

- منظورشان از این کارها؟
«اذیت، لج‌بازی، مردم‌آزاری، چزاندن و...»
حالا گویا می‌خواهد از دست بچه‌ها خلاص شود
از ابتدا هم حضانت را نمی‌خواسته
تحلیلش این بود که برای آزار برده است:
«به مادرم گفته از اول حضانت بچه‌ها را نمی‌خواسته!»
دادگاه شکایت کرده بود
این‌طور که می‌گفت
14 اسفند احضاریه که حضانت را تحویل بدهد و زوج نرفته دادگاه!
«نمی‌شود با بچه‌ها بازی کرد
دل‌شان می‌ترکد
هی جای‌شان عوض شود و اعتمادشان تا دوباره بازگردد
خیلی سخت است برای آن‌ها در این سنّ!
دو روز دیگر دوباره هوس کند حضانت را پس بگیرد
وقتی فرزندان برایش مهم نیستند
هر غلطی می‌کند!»

- پس حضانت دائم را برای چه می‌خواست؟
«نمی‌دانم، تو بگو! یک روز حضانت دائم می‌خواهد
روز بعد دادخواست می‌دهد که حضانت را تحویل بدهد
این بیماری نیست؟ مرض نیست؟ پس چیست؟!»

و بعد از این ناملایمات
گفت دیگر بچه‌ها را نگرفتم
که آرام‌شان را به هم نزنند
گفتم اگر دعوا سر دیدن ِ من است
امنیت روانی آن کودکان بی‌گناه مهم‌تر است

«خدا لعنت‌شان کند و از گناهان‌شان نگذرد»
بحث فرزندان که پیش آمد
این عبارت را زیاد در لابه‌لای کلامش می‌گفت
بارها لعن کرد این خاندان را
بارها و بارها... هم پدرش را و هم خودش را

برای رفع تلخ‌کامی و اندوه بحث
حرف را عوض کردم و گفتم:
این چه اسمی است برای او گذاشته‌ای در گوشی‌ات؟!
خندید: «تو هم تعجب کردی؟!
آره، از وقتی دادگاه رفت و آن اکاذیب را طرح کرد
اسمش را در گوشی‌ام تغییر دادم
به بهترین واژه‌ای که می‌توانستم!»

و باز هم هر دو با هم خندیدیم
به عبور از سختی‌ها
با وعده الهی که «إنّ مع العُسر یُسرا» (شرح:6)
هر پیامک را که نشانم می‌داد
به جای نام فرستنده نوشته شده بود: «ناشزه [...]» :) [نام خانوادگی زوجه حذف شد]

مطلب اصلی:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

دوشنبه 103 آذر 5

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
بازی ِ حضانت - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X