مثال شهید صدر برای درک وجدانی سلطنت این است: رغیفَی الجائع (دو لقمه برای گرسنه) و طریقَی الهارب (دو راه برای فرارکننده)
تصوّر کنید بسیار گرسنهاید دو یا چند لقمه نان پیش روی شما بگذارند مثلاً در یک سینی فوراً یکی را بردارید بدون اینکه اصلاً فکر کرده باشید خب اینجا ترجیح بلامرجّح رخ داده است اگر هیچ تفاوتی میان لقمهها نباشد هر کدام را که برداشته باشید!
یا در حال فرار باشید از یک حیوان درّنده به دو راهی برسید هیچ برتری نداشته باشد یکی بر دیگری لاجرم یکی را انتخاب میکنید متحیّر هم نمیمانید که مثلاً با خود بگویید چون هر دو مثل هماند من نمیتوانم انتخاب کنم و چون ترجیح بلامرجّح ممتنع است همینجا باید بمانم و حرکت نکنم!
اگر انسان اختیار میکند این اختیار مبتنی بر سلطنت کار میکند لذا محتاج وجوب و ضرورت نیست تا محقق شود پس انسان میتواند خلاف حتی آگاهیهای خود نیز عمل نماید یعنی باید بتواند از حُسن و قبح تخلف کند آیا میتواند؟
البته میدانم چه به ذهنتان رسیده است به ذهن من هم فوری اشکالی آمد از مثالهای ذکر شده دقیقاً همین اشکال در پاورقی کتاب هم آمده «شاید مرجّحی بوده و شما متوجّه نشدهاید؟» یعنی مثلاً وقتی راه ِ سمت راست را انتخاب کردهاید شاید تجربه به شما نشان داده از سمت راست رفتن مطمئنتر است شاید این راه شباهتهایی به مسیرهای قبلی شما داشته و ناخودآگاه آن را انتخاب کردهاید! شاید این لقمه که برداشتید تفاوتهایی با دیگری داشته که سبب انتخاب شده است!
میگوید: «فهذا الردّ غیر وارد» چون غرض از این مثالها این ادعای وجدانی است که حتی اگر هیچ ترجیحی در عالم واقع نباشد بین دو چیز حتی در علم خداوند و علم ملائکه هم ترجیحی بر یکی از آن دو نباشد کسی که گرسنه است یا کسی که در حال فرار است به حکم وجدان متحیّر نمیماند! این یعنی فعل ِ مبتنی بر سلطنت!
اما اصلاً اختیار یعنی چه شهید صدر تعریفی هم برای اختیار بر مبنای خود دارد...!
[این بحث را ادامه خواهم داد] (بر اساس سلطنتی که بر افعال خود دارم! :) برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|