چقدر این قطار تکان میخورد. نمیتوان چیزی نوشت! به همین جهت نوشتن را به تأخیر انداختم. یکشنبه صبح همه خواب بودند که تنهایی پیش شیخ ایوب رفتم. گفته بود هشت سر کار میآید. راه دوری نبود. همهاش ده دقیقه پیاده. مسئول فرهنگی دفتر رهبری در سوریه است. روحانی است و خیلی با شور و هیجانو خیلی تحویلم گرفت. میگفت نیازی به سفارش آقا محسن که نبود، ما داماد سادات هستیم و به ایشان ارادت داریم. با لباس رفته بودم. بر خلاف انتظار، سفارش کرد که حتماً لبنان بروید. میگفت من به هر کس که تا سوریه میآید میگویم که لبنان را هم ببینید، جای دیدنیای است. باید فرهنگ و زندگیشان را ببینید. مفصل یک ساعتی در خدمتش بودم. یک کتاب معرفی اماکن مقدسه سوریه به دستم داد.
برگشتم فندق و بچهها را جمع کردم و بعد صبحانه آمدیم دفتر رهبری. حاج آقای سیبویه، شیخی که نماز صبح مصلای کنار حرم حضرت زینب (س) را میخواند را دیدیم. قرار شد سفر لبنان را حتماً انجام دهیم، حتی اگر یک روزه باشد. میگفت با همین تورهای سیاحتی بروید. قصد من از ملاقات با شیخ ایوب این بود که به روش غیر مرسوم برای ما ویزا جور کند. گفت سفارت ایران در سوریه میتواند دو روزه از طریق ارتباط با سفارت لبنان در ایران ویزا بگیرد، ولی در شرایط اضطراری و فوقالعاده مهم. متوجه شدم! از دیدن محیط کار و کتابهای پیرامونش متوجه شدم در این زمینه نفوذ خاصی ندارد. گفتم قصد ما از رفتن به لبنان سیاحت و تفریح نیست، میخواستیم رفقای حزبالله را ببینیم و بیشتر با آنها آشنا شویم و یا اگر شد دیداری با سید حسن نصرالله، این یکی را گفت که اصلاً! مسئولین کشور لبنان هم فعلاً هیچ تماسی با سید ندارند، اختفای سنگینی از دست اسرائیلیها دارد. علّت پیروزی حزبالله را قدرت اطلاعاتی برتر آنها نسبت به اسرائیل میدانست! برچسبهای مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
|