سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

نیکوترین خوى زنان زشت‏ترین خوى مردان است : به خود نازیدن و ترس ، و بخل ورزیدن . پس چون زن به خویش نازد ، رخصت ندهد که کسى بدو دست یازد ، و چون بخل آرد ، مال خود و مال شویش را نگاه دارد ، و چون ترسان بود ، از هر چه بدو روى آرد هراسان بود . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش چهاردهم + پنج شنبه 85 مهر 6 - 11:0 عصر

بعد از استحمام رفتیم و خوابیدیم و صبح بعد از نماز و صرف صبحانه به کنار مرز رفتیم. از مرز نُصَیبین وارد سوریه شدیم، شهر قامشلی. اتوبوس پیدا کردیم که به دمشق می‏رفت. در مرز سوریه مأمورین خیلی سفیه بودند! از این مرز ایرانی تردّد نمی‏کند و او با پاسپورت ما آشنا نبود. من را به پشت گیشه دعوت کرد و کار همه رفقا را خودم انجام دادم. تک تک اسامی را هجّی کردم و وارد رایانه نمود، آن قدر ساده بود که رمز شبکه و نرم‏افزار فوق محرمانه گمرک سوریه را گفت و من یاد گرفتم! و بعد ثبت در دفتر و در نهایت کارت اقامت را تکمیل کرد.

در سوریه خیلی به ایرانی‏ها احترام می‏گذارند. تمام خیابان‏ها پر از خودروهای ایرانی است. پراید، GLX ، ریو و…. از راننده پرسیدم این ماشین چیست؟ گفت صبا است، ایرانی است! 9 ساعت در اتوبوس بودیم. در راه یک بار که نگهداشت دیدم که چقدر کثیف است شهر. دستشویی‏ها قابل تحمل نیست. تصیور بشار اسد در کنار نصرالله همه جا هست. در پشت بام تمام خانه‏ها دیش ماهواره نصب است. در بیابان بودیم، هشت ساعت و ساعت هشت شب به دمشق رسیدیم. شهر بزرگی است، مثل تهران تمام اتوبان است. در ورودی شهر نمایشگاه‏های اتومبیل بی‏داد می‏کند. اولی ایران خودرو است که تابلوی بزرگی بالای سالن بزرگی نصب شده و تمام ماشین‏های ساخت ایران و بعد تمامی شرکت‏های معتبر تولید خودرو در جهان هر کدام شعبه‏ای دارند و نمایشگاه مفصلی!

از ترمینال با تاکسی به محله زینبیه آمدیم. سوریه سنی هستند و محله زینبیه تا حدودی شیعه دارد. چقدر لبنانی این‏جا هست و ایرانی‏ها که همه جا را گرفته‏اند. هنوز شام نخورده‏ام و خستگی امانم را بریده، چهار روز در راه بودیم تا به اینجا رسیدیم.

شب جمعه برای زیارت به حرم حضرت زینب (س) رفتم، بعد از آن‏که خستگی‏ام در رفت. ولی درب را بسته بودند. هر روز ساعت یازده شب تعطیلش می‏کنند. صبح رفتیم. مفصل زیارت کردیم. نماز ظهر و عصر را خواندیم. نهار و اندکی استراحت و عصر جمعه را به زیارت حضرت رقیه (س) رفتیم. یکی این سوی شهر است و دیگری آن‏سو. مرقد حضرت زینب، جایی که او را دفن کرده‏اند خیلی دور از مرکز شهر است. جزء حومه یعنی ریف دمشق محسوب می‏شود. نقشه دمشق را خریدیم. تمام اماکن تاریخی را در خود دارد. ولی مدفن حضرت رقیه دختر سه ساله امام حسین (ع) در مرکز شهر،‌ محله حمیدیه، کنار مسجد جامع اموی است. یعنی در کنار قلعه معاویه و یزید، لعنت‏الله علیهما! قلعه بسیار بزرگی است. همه از سنگ‏های صخره‏ای بسیار بزرگ ساخته و تراشیده شده است، ولی مرقد دختر کوچک مظلوم امام در خرابه شام، اندکی آن‏سو تر، پشت قلعه قرار دارد. زیارت کردیم و زیارت عاشورایی در حرم شریفش کاسب شدم، بماند برای آخرتم.

چه قلعه مخوفی داشتند این سلاطین ظالم. هنوز صحنه همان صحنه شام است. ایوانی در ارتفاع ده متری که یزید تخت خود را می‏نهاد. وسط صحن جامع فضایی است که اسیران کربلا را در دربار یزید گردآورده بودند. جایی که خواهر امام رو به روی یزیدی که بر تخت خود بالای ایوان تکیه زده بود خطابه قرّاء خود را چون پتکی بر پشت تاریخ بت‏پرستی و طاغوت اموی کوبید و نشان داد فرزند خلف همان مادر (س) است. همین جا حضرت سجاد (ع) آرمان‏های متعالی بشری را برای همه آینده ترسیم نمود. مکان عجیبی است. اموی‏های کافر امروز هم به احترام آن نفاق پیشین نمی‏گذارند کسی با کفش وارد سرای ابلیس شود. تمام این بنا را باید پابرهنه لگدکوب کنی! همه سنی هستند و هنوز پیام عاشورا را در نیافته‏اند! مقام دفن سر حضرت یحیی همان جاست. در شبستان مسجد که ضریحی دارد.

چهار محراب دارد این مسجد اموی که می‏گویند از قدیم ساخته شده و هر کدام محل نماز گذاردن یکی از مذاهب اهل سنت است. مهر در این مسجد نیز پیدا نمی‏شود. باید با خودت بیاوری. اصلاً در این بلاد باید همیشه مهر تربت اباعبدالله (ع) در جیب لباست باشد. بدجوری دچار مشکل می‏شوی وقتی بخواهی نماز بخوانی و دنبال یک مهر می‏گردی! اما زینبیه مال خودمان است. مهر هم دارد. همه چیز دارد. شیعی است. معنوی است. خودی است. احساس می‏کنی در یکی از بلاد ایران هستی. احساس غریبی نمی‏کنی. با همه می‏توانی فارسی حرف بزنی. درست مثل کربلا است. این‏جا ایران است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

پنج شنبه 103 آذر 1

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش چهاردهم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X