مسجد جامع مهران را تمام کردهاند و چند کولر گازی راه انداخته، چه بهشتی شده است. بار قبل که آمدم طبقه بالا رفتیم و نیمه ساز بود. نماز را که خواندیم، محسن را در کنار خود یافتم، همان دانشجویی که در سفر قبل میبایست مرا قاچاقی از مرز رد میکرد و نکرد! آن قدر با من حرف زد تا پشیمانم کند! با آغوش باز مرا و همراهانم را پذیرفت. احسان، برادر کوچکترش هم بود. به اصرار ما را به خانه بردند و کبابی از بیرون تهیه کرد و خوردیم. اگر چه خورش بامیه داشتند و همان برای ما کافی بود! مهماننوازی خوب است، ولی نباید به زحمت میافتادند. با پدرش زیاد صحبت کردم و فیلم مقتدا صدر را دادم دیدند.
آدمهای خیلی خوبی هستند. در سفر قبلی با آنها آشنا شدم. دوستانی که در مسیر کرمانشاه به ایلام در مینیبوس پیدا کرده بودم محسن را به من معرفی کردند. دانشجویان دانشگاه آزاد ایلام بودند که مرا به خوابگاه دانشگاه دعوت کردند و گفتگوهای مفصلی داشتیم. وقتی شنیدند که بدون گذرنامه قصد رفتن به کربلا را دارم، محسن را به عنوان راه بلد معرفی کردند.
فروردین امسال بود. به نیت زیارت بدون گذرنامه حرکت کرده بودم، ولی نشد و برگشتم. محسن رأیم را زده بود و درست میگفت. میگفت کاری ندارد رد کردن تو از مرز، ولی آن طرف تو را خواهند گرفت و جریمه سنگینی دارد. دقیقاً همینطور بود. این بار که با گذرنامه رفتم دیدم. قدم به قدم سیطره دارد و پلیس میگردد و کنترل میکند. دیگر قاچاقی به این راحتی نمیشود رفت! محسن خیلی خوشحال شد که فهمید بالاخره توانستم به زیارت بروم.
پدرش فرهنگی بازنشسته است. از زمان جنگ خاطرات زیادی از مهران دارد. هم در سفر قبل و هم در این سفر صحبت کردیم و تعریف کرد. مردم شریفی دارد این شهر. در سفر قبل احسان مرا به زیارت فرزند امام موسی کاظم (ع) و برادر امام رضا (ع) برد. زیارتگاه بزرگی دارد در حومه شهر مهران. مردم برای زیارت زیاد به آنجا میروند. برادر حضرت معصومه (س) و حضرت شاهچراغ (ع) است ظاهراً.
حدود 3 عصر به سمت ایلام آمدیم و تا رسیدیم برای ارومیه اتوبوس داشت. خیلی عجیب بود. مسیر ارومیه از ایلام کم رهگذر است و مدتی میگفتند بدون مشتری بوده و تعطیل شده، ولی تازه دوباره راه افتاده و ما را سوار کرد و بلافاصله حرکت کردیم.
با دشتاشه بودم و پانزده ساعت راه بود. کوفته شدیم و بیحال. امروز صبح رسیدیم و تلاش کردیم برای ترکیه و دمشق راهی بجوییم. دو روز است استحمام نکردهایم و مدام در راه بودهایم. بخشهای سخت و خستهکننده سفر را میگذرانیم. خدا به فریادمان برسد! برچسبهای مرتبط با این نوشته:
|