سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

هر که به حکمت شناخته شود، چشمها او رابه دیده وقار و شکوه بنگرند . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش نهم + شنبه 85 مهر 1 - 8:56 عصر

سه شنبه است، چهارده شهریور، ساعت 9 شب و من در ارومیه هستم. چقدر طولانی بود. راه سختی را طی کردیم تا به این جا برسیم. البته دوستان خوبی هم پیدا کردیم؛ غفران، هدی، سجاد،‌ مهدی و….

صبح روز دوشنبه به سرعت خود را آماده کردیم. اندکی دیر شده بود. مینی‏بوس با مسافرانی عراقی و تنها چهار ایرانی حرکت خود را آغاز کرد. از اتوبان بدره آمدیم. چقدر دست‏انداز و مانع دشوار خاکی بر سر راه داشتیم. شش ساعت راه دشوار پر پیچ و خم در جاده‏های مخروبه عراق با مینی‏بوسی که ما را در بوفه آن انداخته بودند، هوای گرم بدون تبرید و کولر!

چه صف طولانی‏ای در پشت مرز بود، تا جوازها را مهر کنیم و بگذریم. وقتی گذشتم دیدم تنها هستم. مأمور لامروّت عراقی می‏خواست سامسونت دوستانم را بگردد، آن‏ها را نگه داشته بود. معطلمان می‏کرد. دیگر به مرز ایران رسیده بودیم و من جرأت زیادی پیدا کرده بودم. حوصله ماندن نداشتم. گمان کردم این نیز دنبال گرفتن رشوه و شیرینی است، بازگشتم و به عربی داد و هواری راه انداختم، مأمور به لکنت افتاد و گفت بروید و بی‏خیال شد! از عرب‏ها این یکی را خوب یاد گرفته‏ام. سر پلیس اگر داد نزنی پدرت را در می‏آورد! هنوز قومیت و رجولیّت در این دیار جایگاه بالایی دارد، باید دلاور باشی و دیگران را بترسانی تا بر تو حمله نیاورند، زبان زبان زور است، بازو می‏خواهد و رجز خوانی علی اکبر (ع) را می‏طلبد!

در مینی‏بوس چند کودک بودند. با آن‏ها خود را سرگرم کردیم. دختر شش‏ساله‏ای به نام غفران با مادر و خواهرش هدی قصد زیارت اماکن متبرکه ایران را داشتند. ام لیث دخترش را در کنار ما در بوفه انداخت که بلیط برایش ندهد! با او گفتگو کردم. زبان هم را نمی‏فهمیدیم، ولی با اشاره به یکدیگر می‏فهماندیم. ایران را دوست داشت و عراق را نه! گفتم پس با من بیا و دختر من بشو و برای همیشه در ایران بمان! کشورش را اصلاً‌ دوست نداشت، ولی پدر و مادرش را چرا. وقتی برایش با کاغذ موشک و کشتی و این قبیل چیزها را می‏ساختم، ریسه می‏رفت از خنده، خیلی عربی می‏خندید!

مردی عراقی که گذرنامه ایرانی هم گرفته بود با زن و دو فرزندش همسفر ما بود. استاد فیزیک دانشگاه الزهراء بود که فوق لیسانس فیزیکش را از فرانسه گرفته بود. هم صحبت ما شد. به ایرانی بودنش افتخار می‏کرد (!). با فرزندش که عربی حرف زدیم، مادر برگشت و به فارسی گفت: سارا و مهدی ایرانی هستند و فارسی حرف می‏زنند! وطن آن‏ها ایران است! گویا می‏خواست ـ به گمان خود ـ ننگِ (خیالیِ) عراقی بودن خود و شوهرش را از پیشانی فرزندانش پاک کند! اندکی احساس افتخار کردم و بلافاصله اندوهناک شدم. این‏ها به خاطر همان حرف نانوا خود را ایرانی می‏نمایانند، نه به خاطر حرف استاذنا! (نانوای کربلایی، هنگامی که در صف خریدن نان ایستاده بودم، به دوستش می‏گفت: ایران اروپا است!). روزی تمام جهان به ایرانی بودن احساس افتخار خواهند کرد. چرا که بیت ولایت و ام‏القرای جهان اسلام خواهد شد. هم چون آمریکا که پرچمدار کفر و تمدن مدرن است! ولی این‏ها به جهت تمدن مدرن و ظاهر اروپایی ایران که آن نانوا می‏گفت خود را به ایرانی می‏زنند! و این غم‏انگیز است. با غفران خود را سرگرم کردم.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش نهم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X