سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

نزدیک ترین خویشاوندی ها، دوستی دل هاست . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
جاانداختگی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 6:39 صبح

خودم این‌کاره بودم
معلوم است که می‌فهمم
ولی...
قرار نیست مثل گذشتگان خودم که رفتار نمایم!

مشقش را نوشته
رونویسی
یک بار از درس هم بیشتر نبوده
ولی چه فرقی می‌کند
هوش انسان است دیگر
دنبال راه در رو
راه ساده‌تر
عقلش می‌رسد که دارد کار لغو و بیهوده انجام می‌دهد
وقتی عین همین متن در کتاب هست!

وقتی نگاه کردم
در همان نگاه نخست
فهمیدم جا انداخته است
درست مثل زمان کودکی خودم
ولی من...
رونویسی‌های زمان ما حداقل چهار بار از درس بود
از خود می‌پرسم:
یک بار نوشتن هم مگر جا انداختن می‌خواهد؟!



مادرم اگر بود
به روش خود عمل می‌کرد
هنوز یادم نرفته
کف‌گیر فلزی را می‌آورد
همان که همیشه کنار دیس پلو سر سفره می‌گذاشت
بالای سرم می‌گرفت
چشمانش را درشت می‌کرد...
و من
با ترس و لرز بود که جاافتاده‌ها را می‌نوشتم
خط‌هایی را که با مهارت زیاد
با دقت فراوان
از لابه‌لای چهار بار رونویسی حذف کرده بودم
بلکه حجم مشق کم شود!

سیدمرتضی اما
چنین برخوردی از من ندید
همین دیروز که برای اولین بار
عقلش رسید که این کار بیهوده را کم نماید
با جا انداختن!

به رویش نیاوردم که جا انداخته است
فقط این طور گفتم:
کتاب فارسیتو بیار
تطبیق کنم
اگر چیزی کم باشه متوجه می‌شم

رنگش پرید
نه رنگش
یعنی معلوم شد در رفتارش که نگران شده
به او فرصت دادم:
خب،‌ البته قبلش می‌تونی خودت بررسیش کنی
اگر چیزی جا افتاده تکمیل کنی!

به سرعت دفتر را گرفت
برد و چند دقیقه بعد برگشت
با این جمله آغاز کرد:
چند خط جا نشد سرجاش بنویسم، تهش نوشتم!

آّبرومندانه حل شد
نیازی به کتک هم نبود
تنبیه هم نمی‌خواست



مگر ما چه می‌خواهیم؟!
ما والدین
مگر هدف «اصلاح رفتار»‌ نیست؟!
یا نوشتن چند خط بیشتر؟!
خب وقتی به همین سادگی درست می‌شود
چه نیازی به کف‌گیر و تنبیه و داد و هوار
و چشم‌قلمبه‌کردن‌هایی که آدم‌بزرگ‌هایش را هم می‌ترساند
چه برسد به کودکش!

به نظرم آمد توبه هم همین است
این‌که خداوند می‌پذیرد
و وعده نموده از تمام خطاهامان می‌گذرد
اگر بی‌دردسر اقرار کنیم
لج‌بازی نکنیم
وقتی فهمیدیم فهمیده است
زود جبران کنیم
دست‌مان را به دعا بلند کرده و رحمتش را طلب نماییم
عین بچگی‌مان نباشیم
که فکر می‌کنیم
فقط خیال
که بابا نمی‌فهمد
اگر بدانیم می‌فهمد
رفتار خود را اصلاح می‌کنیم
اگر رفتار خود را اصلاح کنیم
دیگر چه نیازی به آتش و عذاب و سوختن
خداوند می‌بخشد
او مگر غیر از رفتار خوب از ما چه می‌خواهد؟!

«وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (نساء:124)
و کسانی از مردان یا زنان که بخشی از کارهای شایسته را انجام دهند، در حالی که مؤمن باشند، پس اینان وارد بهشت می شوند، و به اندازه گودی پشت هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بگذار وبلاگ + پنج شنبه 96 دی 21 - 7:54 عصر

وبلاگ را دیده‌اند
نوشتنم را هم
گاهی کنارم می‌خوانند
نوشته‌ها و پست‌های وبلاگم را

دیروز که از مدرسه آمد
دوربین را برداشته و از نقاشی‌اش عکس گرفته
حافظه را گذاشته روی لپ‌تاپ:
نقاشیمو بذار تو وبلاگ!
- چرا؟!
به [...] گفتم نقاشیمو می‌ذارم رو اینترنت! [اسم همکلاسیشو حذف کردم!]



پنجم دبستان بودم که برای اولین بار
در شبکه دو تلویزیون برنامه مستندی دیدم
چیزی به اسم کامپیوتر را معرفی کرد
سوم راهنمایی
یک کتاب مبانی کامپیوتر دستم افتاد
خواندم
و دبیرستان
کتاب‌های متعدد
دورادور
از نزدیک ندیده

کودکان ما اما
سوم دبستانی‌اش چنین است
با رایانه به خوبی کار می‌کند
با ابزارهای الکترونیکی پیشرفته
مانند دوربین‌های دیجیتال
گوشی‌های هوشمند
تبلت‌ها
با خود می‌گویم:
اگر امروز من می‌توانم برنامه‌نویسی کنم
کودکم در سن من چه خواهد توانست؟!

اما
مع الأسف
راه پیشرفت برای آن‌ها بسته است
نسل امروز متوقف می‌شود
متوقف شده است
کجا؟!
در پشت شبکه‌های اجتماعی
جایی که عمرش را می‌دزدند
جایی که سرمایه‌اش را به باد می‌دهند
جایی که...

خدا را شکر می‌کنم
من «فرصت» داشتم از رایانه «استفاده» کنم
اما آن‌ها
امروزی‌ترهایمان
نمی‌توانند
فرصتش را ندارند
آن‌ها به «مصرف» رایانه می‌رسند
و در هرج و مرج اطلاعات به‌دردنخور «تمام» می‌شوند! :(

پیامبر(ص) فرمود: «کُن عَلی عُمرِکَ اَشَحُّ مِنک عَلی دِرهَمِکَ وَ دِینارِک» (بحارالانوار، ج77، ص78)
در مورد حفظ عمر خود بخیل تر از پول و ثروت خود باش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فرهنگ 89 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
محاکمه رنگی + دوشنبه 96 دی 11 - 10:0 صبح

قبلاً درباره‌اش نوشته بودم
این‌جا
بازی‌ای که بچه‌ها خیلی دوست داشتند

اولش نمی‌دانستم چه می‌شود
برای آزمایش
سیاه و سفید پرینت گرفتم
یادشان دادم و بازی کردند
تابستان را گرفت
علاقه زیاد به این بازی
هر وقت که می‌توانستند
البته مصرّ به مشارکت خودم!

بچه‌ها بازی را با بزرگ‌ترها دوست دارند
بازی ِ بزرگ‌ها را هم
این بازی خیلی بزرگانه‌ست
خیلی واقعی
کاربردی
واقعاً وکیل می‌شوی
اتهام می‌زنی و دفاع می‌کنی
برنده می‌شوی و حق‌الوکالة می‌گیری

این شد که رنگی کردم
رفتیم بیرون و چاپ
می‌خواستم البته پول‌ها را ایرانی کنم
وقت‌گیر بود و فرصت می‌خواست
همان را که طراح اولیه گذاشته بود استفاده کردم
شاید در زمانی دیگر

بازی‌ها مختلف‌اند
سلیقه‌ها هم
کودکان را باید آزمود
این‌که چه بازی را دوست‌تر دارند
مهم نیست اگر سلیقه‌شان با ما یکی نبود
مهم این است که در بازی
زندگی را یاد بگیرند
رفتار اجتماعی را
بازی برای کودکان بازی نیست
زندگی‌ست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - بازی 21 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خانه علوم و فنون + یکشنبه 96 دی 10 - 3:0 عصر

بسیار عالی بود
مکان و امکاناتی که فراهم شده
آموزش و پرورش تأمین نموده است
جایی در خیابان ایستگاه
همان خیابانی که ایستگاه راه‌آهن در انتهای آن قرار دارد

با بچه‌ها رفتیم
پنجشنبه
مدرسه قبلاً سیداحمد را برده بود
تعریف کرده
همه مشتاق بودیم
دستگاه‌هایی را ببینیم که او می‌گفت
ابزارهای آزمایشگاهی علوم



وقتی رفتیم خیلی خلوت بود
مسئولی برای راهنمایی نبود
خودمان رفتیم در نخستین نمایشگاه
انواع جانواران و حیوانات
سنگ‌ها و گیاهان
حشرات و عنکبوتیان



و بعد رفتیم در حیاط
آینه‌هایی را مثلثی وصل کرده
و بعضی را موازی
بچه‌ها در وسط می‌ایستادند
صدها نمونه از خود می‌دیدند
تصاویری که با هر حرکت‌شان
آنی حرکت می‌کردند



یک باغ قرآن ساخته بودند
زیرزمین
ماجرای خلقت آدم
هبوط
پذیرفته نشدن قربانی قابیل
قتل هابیل
تا بعثت پیامبر خاتم (ص) و ماجرای غدیر



اما آن‌چه از همه بیشتر بچه‌ها را خوشحال کرد
مشتاق و جذب
حتی برای من نیز
دو بشقابی بود که رو به هم در حیاط قرار داده بودند



فاصله بیشتر از بیست متر
اما در کانون هر کدام نجوا کنی
در کانون دیگری شنیده می‌شود
یاد مسجد امام اصفهان افتادم
آن‌جا نیز چنین پدیده‌ای را دیده بودم
امتحان کردم
واقعاً عجیب بود
این‌جا نیز هست
و بچه‌ها شگفت‌زده
مدت طولانی مشغول آزمایش آن

خدا خیرشان دهد
ابزارهای خوبی هست
هیچ پولی هم نگرفتند برای استفاده
اما
فرسوده
من موافق بودم بلیط می‌فروختند
اما تعمیر می‌کردند
هزینه مرمّت حداقل
چنین جای جالبی باید دیده شود
تبلیغ شود
تمیز شود
دستگاه‌هایی که خراب شده‌اند

دیدن چقدر با خواندن فرق دارد
چیزهایی که یک عمر در کتاب مطالعه کرده
در چنین مراکزی می‌توان حسّ کرد
و حسّ نزدیک‌تر است به درک و فهم

توصیه می‌کنم اگر فرزند دبستانی دارید ببرید ببیند
دیدن دارد واقعاً
دست کسانی که تأسیس کرده‌اند درد نکند
یک روز باید مدارس ما به این شکل شوند
همه چیز ملموس و قابل تجربه!

شبیه مرگ
در این‌که آن‌چه می‌دانیم
آن‌سوی دیوار
آن‌سوی مرگ
همه را با چشمان خود می‌بینیم
تجربه می‌کنیم
لمس خواهیم کرد
درست مثل همین آزمایشگاه!
قال امیرالمؤمنین (ع): «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» (خصائص الأئمة، شریف رضی، ص112)
مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تکلیف ِ والدین + شنبه 96 دی 9 - 2:31 عصر

مشق را بچه‌ها می‌نوشتند
اما امروز
والدین بیشتر مشق دارند تا بچه‌ها
این تصمیمی‌ست که معلم‌ها می‌گیرند

بچه خانه که می‌آید:
معلّم گفته سؤالات کتاب را مادرتان در دفتر بنویسد، شما جوابش را بنویسید!
آن یکی می‌آید:
معلّم گفته ده تا سؤال ریاضی مادرتون طرح کنه، حل کنید!
و آن یکی:
معلّم ما گفته ساعت خورشیدی بسازید...
ترازو بسازید...
چراغ راهنمایی بسازید...
مدار موازی و سری بسازید...
روزنامه دیواری...

و مگر یک کودک دبستانی می‌تواند این‌ها را بسازد؟!
البته که نمی‌تواند
و پدر و مادرها
آن‌ها هستند که مخاطب این تکالیف‌اند!

البته والدین اختیار دارند
می‌توانند ننویسند
می‌توانند نسازند
می‌توانند این تکالیف را انجام ندهند
اما...
کلاس درس یک رقابت است
شدید
کودکان با هم
هر که زیباتر بسازند برایش
هر که بیشتر کاردستی بیاورد
هم در نظر معلّم
و هم در میان هم‌کلاسی‌ها...
والدین ناگزیر به انجام این تکالیف‌اند
مجبور
وقتی واقع‌نگر باشیم!

من نیز ساعت آفتابی ساخته‌ام



دوبار هم ساخته‌ام



چراغ راهنمایی ساخته‌ام
زیباترینش را هم



ترازو هم چند بار
حتی با امکاناتی بیشتر



و دو بار هم مدار الکتریکی



و چیزهایی دیگر
خیلی چیزها
مانند بازی شکل‌های هندسی
خیلی از آن‌ها را نیز معلّم خواسته بود



و البته چندین روزنامه دیواری
مانند این





منظور؟!
بله...
برای والدین تکالیفی از سوی معلّم تعیین می‌شود
خوب یا بد
با دیده فرصت باید بدان‌ها نگریست
باید امکانی برای آموزش و پرورش باشند
باید در مرئی و منظر دانش‌آموز انجام شوند
باید حس وظیفه‌شناسی و تکلیف‌مداری را یادش بدهند
باید مهارت‌آموز باشند
بچه را کنار خودت بنشانی
از او هم کار بخواهی
حداقل در حدّ آوردن و بردن خط‌کش و ماژیک
ببیند و فرابگیرد
همّت و تلاش را
صبر و حوصله را
اصرار و استقامت را
این‌ها مهم‌تر از متن کتاب‌هایی‌ست که در کلاس یاد می‌گیرد!

من حتی بیشتر ساختم
از تکلیف مدرسه
مثلاً یک برنامه درسی چرخشی



هر روز به مدرسه می‌بُرد
و خیره‌کننده بود
کیفش را هم از روی آن می‌چید

وقتی دیدم ترکیب حرف «ب» با صدای «اَ» را خوب درک نمی‌کنند
دو تا بودن آن‌ها را
این تفکیک را خوب نمی‌فهمند
در کلاس اول دبستان
این ابزار آموزشی را ساختم



قطعات جابه‌جا می‌شد
با آن بهتر یاد می‌گرفتند
تفاوت صداهایی که با هم ادا می‌شوند



آخرین فرزند به معلّمش هدیه کرد
معلّم شخصاً مرا دید و تشکر
به دیوار کلاس زده بود و از روی آن آموزش می‌داد!

و نقاشی برای آموزش حروف و اعداد هم حتی



آری...
می‌دانم که حتی بدون این‌ها هم...
خیلی از دانش‌آموزان...
مگر خود ما با این چیزها باسواد شدیم؟!
بله
اگر این کارها را نکنیم هم یاد می‌گیرند
ولی وقتی مادر در کنار کودک باشد
وقتی وقت می‌گذارد
و محصولی را با دست تولید می‌نماید
این‌ها همان «پرورش» است
همانی که مدرسه فاقد آن بوده و هست
خانه باید مرکز پرورش کودک باشد
مدرسه حتی برای «آموزش» نیز فرصت کافی ندارد
و این با شاغل بودن مادران نمی‌سازد
نمی‌تواند بسازد
مادری یک شغل «تمام‌وقت» است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - هنر 24 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حاج آقاست + سه شنبه 96 آذر 21 - 8:37 صبح

مدیاپلیر باز است
مشغول کارم
درس اصول فقه گوش می‌کنم
استفاده بیشتر از زمان
هم‌زمانی چند فعالیت
در این هنگام است که سیدمرتضی می‌گوید:
«چه آهنگی داری گوش می‌کنی بابا؟!»
هدفون است دیگر
صدایش را که نشنیده
بی‌بیّنه قضاوت کرده
بلافاصله مریم پاسخش می‌دهد:
«بابا حاج‌آقاست، حاج‌آقاها که آهنگ گوش نمی‌دن!»

چیزی نمی‌گویم
دخالتی در بحث‌شان نمی‌کنم
ولی تعجب می‌کنم
این را من به مریم یاد نداده بودم
این را از «جامعه» فرا گرفته
از فرهنگ رایج‌مان
این را از «مردم» شنیده!



این بیانگر نگاه جامعه است
رویکردی که به هر قشری دارد
هر گروه و جریان و تفکّری
ما توقّع نداریم نخبگان‌مان خطا کنند
مسئولین‌مان را جور دیگری می‌بینیم
متفاوت درباره آن‌ها می‌اندیشیم
می‌پسندیم که نمونه باشند
عالی یعنی
مصون و دور از لغو و اباحه
معرضون عن اللغو
ما نمی‌پسندیم که خواصّ جامعه وقت‌شان تلف شود
اسیر اضافات زندگی گردند
فضول معاش یعنی
این انگاره بسیار نیکوست
خوب است
ولی آیا واقعاً محقّق هم می‌شود؟!

هر فرد ِ شاخصی باید به این بیاندیشد
که از نگاه مردم چیست
کیست و چگونه است
مردم او را چطور می‌پسندند
تلاش کند که باشد
تا در جرگه نفاق وارد نگردد
مراقب باشیم منافق نشویم!

قَالَ النَّبِیُّ (ص): «مَنْ خَالَفَتْ سَرِیرَتُهُ عَلَانِیَتَهُ فَهُوَ مُنَافِقٌ کَائِناً مَنْ کَانَ وَ حَیْثُ کَانَ وَ فِی أَیِّ زَمَنٍ کَانَ وَ عَلَى أَیِّ رُتْبَةٍ کَان‏» (مصباح الشریعة، ص146)
 حضرت رسول اکرم (ص) مى‏‌فرماید: کسى که ظاهر او مخالف باطن و قلب او شد منافق است، هر که مى‏‌خواهد باشد و در هر کجا باشد و در هر زمانى باشد و در هر رتبه و مقامى باشد. (ترجمه مصطفوی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کارخانه فرفره + جمعه 96 آذر 10 - 8:6 عصر

اصلاً قابل تصوّر نبود برایم
چنین عکس‌العمل جالبی!

کودکان زمان زیادی هل دادن نمی‌خواهند
خودرو را مانند
روشن که بشود راهش را می‌رود
آموزش و پرورش زمان زیادی نمی‌طلبد

پارک رفته بودیم چند وقت پیش
نوجوانی با چند فرفره آمد
گفت دو تا پانصد
دانه‌ای دویست و پنجاه تومان یعنی
نخریدم
ارزش خریدن نداشت راستش
ولی وقتی اصرار کرد
از باب این‌که «فروشندگی» بهتر از «تکدّی‌گری»ست
چهارتا خریدم
برای عمل به تکلیف
و پسر رفت

بچه‌ها که دیدند
تا آمدند بازی کنند
پاره شد و مضمحل
زیادی برش قطری مربع را ادامه داده بود
به سوراخ سوزن نزدیک
دوامی نداشت
مریم ناراحت شد
به زود از بین رفتن آن
گفتم ناراحت نباش
کاری ندارد
رفتیم خانه خودت بساز
الگوی کار او را نگاه کن
اندازه با خط‌کش بگیر
و مثل همان!



واقعاً فکرش را نمی‌کردم
فوقش می‌گفتم دو تا درست می‌کنند
تا جابر خرابی باشد
نه این‌که...

چشم باز کردم دیدم خط تولید راه انداخته‌اند
کاغذرنگی در منزل بود
و چوب کباب تابه‌ای
سوزن ته‌گرد هم
درست یک مسیر طراحی کرده
مریم اندازه می‌گرفت و برش می‌زد
سیدمرتضی تا می‌کرد و سوزن
سیداحمد چوب را آماده کرده و اتصال نهایی
فرو می‌کرد در جعبه‌هایی که گوشه کنار خانه پیدا کرده بودند!

چشم بر هم زدنی
به یکساعت نکشیده
سی چهل فرفره ساختند
و وقتی با شگفتی پرسیدم: این همه برای چه؟!
- می‌خواهیم هر کدام را بفروشیم پانصد تومان
چون محصولی بهتر تولید کرده‌ایم! :)

تربیت زیاد زمان نمی‌خواهد
چند سال نخست زحمت دارد
کودکان وقتی چارچوب‌های زندگی را فرا بگیرند
مثل مقاومت در اقتصاد
تولید به جای مصرف‌محوری
زود راه می‌افتند
مراحل بعدی را بالاستقلال پیش می‌روند
نیاز نیست تا ته مسیر کنارشان باشی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - اقتصاد 141 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تازه شوندگی + جمعه 96 آذر 10 - 7:12 عصر

چه توفانی
باد شدید
سرد
بالای کوه که می‌روی انگار زمستان است
عمارت زیبایی ساخته
دیوارهای بلند
اما از چهارسو باز
کورانی شکل می‌گیرد
وقتی در میانه آرامگاه شهدای گمنام جای می‌گیری!



با بچه‌ها رفتیم
نمازی خواندیم و برگشتیم
و مردم
چه همّتی
چطور از کوه بالا می‌رفتند
آن مسیر طولانی را



خواستند برویم
تا مسجد بالای کوه خضر
اما گفتم سرد است
این‌بار نه
یک‌بار دیگر می‌آییم
به همین قصد
با فرصت و وقت کافی
و ادامه دادم:
وقتی که من هم انرژی کافی برای بالا رفتن از کوه را داشته باشم! :)

سیدمرتضی می‌گوید:
بابا،‌ تو یه چند وقت چیزی نخور تا لاغر بشی!
کوچک‌تر که بود می‌گفت:
تو یه سال هیچی نباید بخوری!
معتقد بود تا یکسال انرژی کافی برای حیات دارم
حتی اگر چیزی نخورم!

ولی من پاسخ می‌دهم:
با این غذاهای خوشمزه
چطور می‌توانم؟! :)



و با شیرینی و کیک‌هایی که مریم می‌پزد! :)



بچه‌ها مرا «تو» خطاب می‌کنند
از کودکی یادشان دادم
یک وقتی مریم که تازه مدرسه رفته بود
یاد گرفت «شما» بگوید
معلم مدرسه یادش داده
برای احترام به بزرگتر
اولین باری که به من گفت «بابا شما...»
حرفش را قطع کردم:
دختر گلم، «تو» ضمیر اشاره به مخاطب است
وقتی که یک نفر باشد
و «شما»
ضمیر اشاره به مخاطب جمع
من یک نفر بیشتر نیستم
این یک اشتباه است در استعمال ادبیات فارسی
این‌که به «تو» می‌گوییم «شما»
و خیال می‌کنیم
می‌پنداریم
که داریم به مخاطب احترام می‌گذاریم
که او را کثیر تصوّر می‌کنیم
مفرد را جمع می‌گیریم!

و بعد البته
برای این‌که با جامعه‌اش به چالش نخورد
ادامه دادم:
اگر جایی دیدی ناچاری به فرهنگ مرسوم عمل کنی
بکن
حرفی نیست
طوری عمل کن که مراعات حال سنّت‌های اجتماعی بشود
به معلّمت مثلاً بگو «شما»
ولی با فهم کامل از آن‌چه حقیقت است!



سنّت‌ها «انباشتگی» دارند
یک روز به همه «خدانگهدار» می‌گویی
به دوست‌داشتنی‌هایت «خدانگهدار شما، در خدمت هستم»
بعد که لو می‌رود
ناگزیر می‌شوی برای این‌که مخاطب فکر نکند دوست‌داشتنی نیست
به همه همین را بگویی
آن‌هنگام
ناچاری برای دوست‌ها بگویی «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما»
و مدتی بعد
عادی که می‌شود
گزینه جدید می‌آید «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما، فداتون بشم»
و بعد «التماس دعا» هم اضافه می‌کنی
کم‌کم
حجم زیادی از عبارات و جملات پدید می‌آیند
که بر زبان‌مان سنگینی می‌کنند
الفاظی که «تعارفات» می‌نامیم‌شان
و می‌دانیم
اگر نگوییم
مخاطب احساس بی‌ادبی می‌کند
و جسارت
و همه‌مان
خود را ملتزم می‌دانیم به رعایت این ادب

تا کجا؟!
تا یک‌جا...
تا جایی که نسلی فروپاشنده برمی‌خیزند
آنان که از کودکی مضحک بودن این الفاظ را می‌یابند
به دلیل اطناب زیاد
که مخلّ روابط اجتماعی‌ست
و آنان بر نمی‌تابند
و همه را پاک می‌کنند
رفرش می‌شود فرهنگ
تا چه زمانی؟!
تا زمانی‌که دوباره انباشتگی فرهنگ رشد خود را از سر بگیرد!

فرزندانم را سنّت‌شکن بار آورده‌ام
تا هماهنگ با نسلی باشند که تازه می‌شود

نسل آینده
نسلی که اضافات و زوائد فرهنگی را خواهد زدود
انباشتگی‌هایی که هیچ کارآمدی واقعی ندارد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تب ِ مجازی + پنج شنبه 96 آذر 9 - 8:22 عصر

«چرا می‌خواست با ما عکس بگیره؟»
این سؤال را وقتی پرسید
که عکس را گرفت و رفت
مردی با همسر و دو فرزندش
با گوشی موبایلش
مردی که ما را نمی‌شناخت
و ما او را
پس چرا با ما عکس گرفت
آن هم در حیاطی به این بزرگی
با آن همه آدمی که می‌شد برای عکس گرفتن برگزید؟!
این سؤالی بود که ذهن سیداحمد را مشغول کرد!



رفته بودیم جمکران
دو رکعتی نماز بخوانیم
دسته‌جمعی
هوا سرد
باد شدید
و پیاده که می‌رفتیم
او از ما خواست بایستیم
ابتدا فکر کردم سؤال شرعی دارد
چیزی که معمول توقف‌های ماست
اما...
او در کنار ما ایستاد
گوشی را دست همسرش سپرد
و با ما عکس مشترک گرفت
البته بعد از این‌که اجازه گرفت
اما چرا؟!

- خب، پسرم
چیزی غیرعادی در ما دید
این رسم دوره جدید است
چند سال اخیر
همه دنبال سوژه‌های غیرمتعارف
«چه چیز غیرعادی در ما دید؟!»
با ناباوری این را پرسید
- پسر گلم!
لباس من که متعارف است
این‌جا پر است از طلبه و روحانی
پس به نظرت چه چیزی در ما غیرمتعارف است؟!

متوجه نمی‌شد
مجبور شدم صریح‌تر اشاره کنم
- عزیزم
به عبایی که انداخته‌ای نگاه کن
کدام پسربچه‌ای را می‌بینی که عبا انداخته باشد؟
پس این یک ظاهر غیرعادی‌ست

خودشان اصرار داشتند
خواستند جمکران که می‌آیند با عبا باشند
من دخالتی نکردم
نه بله گفتم و نه خیر
و حالا تعجب کرده:
«مگه عبا غیرعادیه؟!»
- غیرعادی هر چیزی‌ست که مردم معمولاً نمی‌بینند
عادتاً یعنی
هر چیزی که مرسوم نباشد می‌شود لباس شهرت
می‌شود لباس به چشم آمدن
خب، عبا برای کودکان غیرعادی‌ست دیگر
نیست؟!

گردونه بحث را عوض کرد
مسیر طولانی بود و وقت برای صحبت بسیار:
«حالا چرا دنبال چیزهای غیرعادی می‌گردند؟!»
سؤال خوبی بود
باید پاسخ خوبی هم می‌دادم
- هوای نفس است پسرم
میل به دیده شدن
گروه‌های مجازی راه افتاده
هر کسی می‌خواهد برتر باشد
چیزی باید بیاورد و عرضه کند
چیزی که باقی را غافلگیر نماید
غافلگیری کی حاصل می‌شود؟!
از عادیات که نمی‌شود
مسائل معمول
پس باید نامعمول باشد
باید بگردد و چیزهای عجیب و غریب بجوید
این می‌شود که می‌بینی



می‌دانی پسرم...
نمی‌دانی که چه عمرها تلف می‌گردد
نمی‌دانی که چه انرژی‌ها مصروف هیچ می‌شود
نمی‌دانی و نمی‌توانی باور کنی
چطور با چند نرم‌افزار بی‌مصرف
تمام سرمایه انسان‌ها را
بهترین انسان‌های ما را حتی
مؤمنین‌مان نیز
بردند و خوردند و تار و مار کردند
تمام سرمایه انسان چیست مگر؟!
عمر...
عمر ما را دارند می‌برند
می‌خورند و یک آب هم رویش
تمام شد و رفت
این بیچارگی دهه اخیر است
سال‌های جدید
ببین سیداحمد
حتی وقتی برای جمکران هم آمده‌اند
برای دو رکعت نماز خالص خواندن
و به مبدأ جهان هستی اندیشیدن
فکرها چطور اسیر شبکه است
به بردگی کشیده شده
که جذب آن می‌شود
بیشتر از این‌که جذب توحید گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اولین جلونشینی + چهارشنبه 96 آذر 8 - 12:26 عصر

انضباط در رانندگی اهمیت دارد
یک وقتی مسخره‌ام می‌کردند
این‌که تا سوار می‌شوی اول کمربند را می‌بندی
حتی وقتی در صندلی شاگرد می‌نشستم
به این‌که توکّلت کم است
شاید هم می‌ترسی
یا خیلی در چارچوب قوانین کفّار اسیری
روی این کفّارش هم خیلی تأکید می‌کردند!

پاسخ من همیشه این بود:
آن‌که این هیولای فلزی را ساخته
می‌دانسته چه خبطی کرده
این کمربند را نیز از همین رو بند کرده
شترسواری که دولادولا نمی‌شود!

بچه‌هایم هرگز جلوی ماشین ننشستند
پذیرفتند
از کودکی برایشان توضیح داده بودم
این‌که صندلی جلو صندلی مرگ است
مگر با بستن کمربند
و کمربند
زمانی بسته می‌شود که قدّ شما به آن برسد!

این چند سال اخیر چالشی داشتیم
هر روز که قدشان بلندتر می‌شد
می‌گفتند: «آزمون کمربند»!
در حال توقف جلو می‌آمدند
می‌نشستند و کمربند را می‌کشیدند
اگر به شانه‌شان نمی‌رسید
سرشان را پایین می‌انداختند و مثل یک بچه خوب
می‌رفتند و عقب می‌نشستند!
هیچ وقت هم معترض نبودند
هیچ گیری هم نمی‌دادند
لج هم نمی‌گرفتند
غر هم نمی‌زدند
چون «به صداقت این قانون باور داشتند»
این‌که استثناء ندارد
این‌که همه در برابرش برابرند!

امسال اما نتیجه واژگونه شد
مریم آمد و آزمون کمربند داد
شگفت‌زده شد وقتی دید اندازه است
فریاد شادی برآورد
و اولین بود
در جلونشینی میان فرزندان من!





سیداحمد هم خیالش راحت
می‌دانست که وقتی یک سانتی‌متر از مریم بلندتر است
بی‌تردید وقت جلونشینی او هم رسیده است!

و من امروز
تقریباً یک ماه است این مرحله را دارم
می‌ایستم تا قرعه بکشند
تقسیم می‌کنند
نیمی از مسیر را یکی
و نیمی دیگر را دیگری جلو می‌نشیند

و سیدمرتضی
هنوز منتظر
او در آزمون کمربند امسال شکست خورد
احتمالاً باید صبر کند تا سال بعد!

قانون این‌طور است
قانون آرامش می‌آورد
قانون جلوی غرزدن را می‌گیرد
وقتی هیچ‌کس استثناء نشود
در جامعه‌ای که مردم غر می‌زنند
یقین خلاف قانون می‌بینند
مثل این‌که قرار است زیر قدّ قانونی کسی جلو ننشیند
ولی آقازاده‌ها می‌نشینند
جامعه طبقاتی که می‌شود
نسبت به قوانین
صدای مردم در می‌آید
نارضایتی پدید می‌آید
احساس ظلم می‌کنند

اسلام این‌طور نیست
اسلام قوانینش محکم است
استثناء نمی‌پذیرد
حرامش برای همه حرام
و حلالش برای همه حلال
با اسلام است که امنیت می‌آید
اگر قوانینش را سخت بگیریم
اگر بر خودمان تحمیلش کنیم
تا خلاف اسلام عمل نکنیم
چه مسئول باشیم یا نباشیم
راه نجات در عمل یکسان به قانون است
و ضامن اجرای قانون؛ قوه قضائیه...
اگر آن اصلاح شود جامعه آرام شده است، وإلاّ فلا!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<      1   2      

پنج شنبه 103 آذر 22

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فرزندانم 9 - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X