سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

آن که مردم را به خدا خواند و خود به کار نپردازد ، چون تیرافکنى است که از کمان بى‏زه تیر اندازد . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش اول + جمعه 85 شهریور 24 - 11:5 عصر

ساعت شش عصر روز پنجشنبه است. در هتلی هستم به نام فائز در شهر نجف. تا مرقد مطهر امام علی (ع) صد قدم فاصله دارم، یعنی خیلی نزدیکم. در خیابان رسول (ص) است، خیابانی که در جنوب حرم واقع شده. روز دومی است که در نجف هستیم.

امروز صبح از ساعت ده پیاده راه افتادیم و در آن سوی حرم وارد وادی‏السلام شدیم. قبرستان بزرگی است. بیست کیلومتر مساحت دارد. قبرهای قدیمی و فرسوده فراوان دارد و خیابانی در وسط که این سو را به آن سو متصل می‏کند. مردم عراق ما را می‏ترساندند که در قبرستان گردش کنیم. قبر هود و صالح را زیارت کردیم و دو رکعت نماز خواندیم. نظر من این بود که مستقیم یک کیلومتر داخل قبرستان برویم،‌ قبرها را خوب ببینیم و سپس بازگردیم، اما عربی جلو آمد و گفت: نروید! امنیت نیست. گفتم: دزد دارد؟ گفت غول دارد! این مردم از اجنه می‏ترسند. قبرها خیلی بلند است. روی قبرها آجر می‏چینند و بالا می‏آورند. بعضی تا یک متر، بعضی دو متر و تا چهار متر هم می‏رسد. فکر می‏کنم معتادها و اراذل مخفی‏گاه خوبی دارند.

ما سفرمان را روز یکشنبه آغاز کردیم. فکر کنم پنجم شهریور بود،‌ شهریور سال 1385. ساعت سه از قم حرکت کردیم. مستقیم به سمت مهران. اتوبوس کولردار ولوو. من لباس را در آورده و از ابتدا دشتاشه پوشیده بودم. در مهران چند ساعتی معطل شدیم تا مرز باز شود، از چهار صبح تا هفت. در مسجد نماز خواندیم و اتوبوس ما را تا لب مرز رساند. گفتند مرز را عراق بسته است، ولی پرس و جویی کردیم و چون با کاروان نبودیم توانستیم از مرز بگذریم. کاروان‏ها بیشتر معطل می‏شدند. عراقی‏‏ها چقدر فاسدند. پلیس عراق منظورم است. همان لحظه ورود مأمور گذرنامه عراقی دو هزار تومان از هر کدام ما رشوه گرفت!‌ گفتم: پول چیست؟ گفت: شیرینی! ندهی مهر نمی‏زنم! فهمیدم این شیرینی که می‏گوید همان پول زور است!

از مرز هم با تاکسی‏های وَن ساخت شرکت کیا تا ترمینال آمدیم و آن‏جا امام حسین (ع) یکی را فرستاد دنبال ما. مردی حدوداً چهل‏ساله که زاده کربلا بود و از هفده سالگی در اصفهان زندگی کرده بود. به ما کمک کرد و همگی با تاکسی مستقیم به سمت کربلا حرکت کردیم. زمان زیادی در راه بودیم. به خاطر خرابی جاده بسیار معطل شدیم. جاده داغانی بود. هر ده کیلومتر یک سیطره گذاشته بودند. یعنی ایست و بازرسی. به عراقی‏‏ها کاری نداشتند، ولی تا ما ایرانی‏ها را می‏دیدند، گذرنامه می‏خواستند. آخرین نگبانی که نزدیک کربلا بود، به ما اجازه ورود نداد تا مأمور سیاحت بیاید و اسامی ما را ثبت کند. عجیب بود … ما وارد کربلا شدیم. خیلی جالب بود. اشک همه‏مان در آمده بود. وسط بین‏الحرمین برایمان اتاق گرفت،‌ همان برادر که ما را آورده بود، کربلایی!


فاصله هتل اَجرس تا حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) یکی بود. دو شب در کربلا ماندیم. روز دوشنبه حدود پنج عصر رسیدیم و در هتل مستقر شدیم، هتل که نه،‌ مسافرخانه. کولر گازی داشت، ولی بیشتر ساعات روز خاموش بود. در عراق با کمبود برق مواجه هستند. لذا آن را جیره‏بندی کرده‏اند. سه چهار ساعت در طول روز برق حکومتی داشت که کولر کار می‏کرد و باقی روز ژنراتور روشن بود که فقط لامپ‏ها را روشن می‏کرد و پنکه سقفی را که البته غیر از زمانی که ژنراتور وقت استراحت داشت!

نماز مغرب و عشاء را در حرم سیدالشهدا (ع) خواندیم و بعد از زیارت به حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفتیم. آخر شب بازگشتیم و نان و پنیری با هندوانه خریدیم و خوردیم. مغازه‏ها اجناس ایرانی بیشتر می‏فروشند تا عراقی! پنیر صباح داشتند. صبح روز بعد افتادیم دنبال اماکن متبرکه، از تلّ زینبیه (س) و مقام دست راست و دست چپ حضرت ابوالفضل (ع) گرفته، تا مقام امام زمان (عج) و امام جعفر صادق (ع) و مرقد حرّ، مقام علی اصغر و علی اکبر و… همه را زیارت کردیم.

عصر اندکی در هتل استراحت کردیم و غروب دوباره در حرم سیدالشهدا (ع) بودیم. در حرم چند نماز جماعت برگزار می‏شود، یکی اطرافیان سید سیستانی، یکی مقتدا صدر، دیگری حکیم و یکی که تازه معروف شده به نام سید حسنی و طرفدارانش پیراهن عربی مشکی می‏پوشند. همه هم با هم دشمن هستند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<      1   2   3      

یکشنبه 103 آذر 4

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سفرنامه خاورمیانه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X