سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

با تحقّق اخلاص، دیدگان نور می گیرند . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
داستان ِ بانکدار 5 + چهارشنبه 103 شهریور 7 - 5:0 صبح

آینده اما
وحشتی از نداشتن
نبودن چیزی که قبلاً رفته
آینده‌ای شبیه به مَدمَکس
نخبگان ماجرا را فهمیده بودند
و بانکدار
او زودتر از همه این را می‌دانست

دانا با مردم سخن گفت
«آینده تمام می‌شود
آینده که همیشه نیست
دستگاه فقط ده سال پیش می‌رود
این ده سال رو به پایان
اگر به ته ماجرا برسیم
دیگر تا پایان عمر غذا نداریم
از گرسنگی می‌میریم»
مردم اما این مطالب را نمی‌فهمیدند
«مگر چه اشکالی دارد؟
ما هم مثل بانکدار هر روز بیشتر بخوریم
تو چرا بخیلی
وقتی هست»

دانا به نزد کدخدا رفت
او امروز شهردار شده بود
روستا رونق گرفته
زندگی‌ها ظاهر زیبا یافته
دیگر شبیه ده نبود
کدخدا چه داشت بگوید؟
«چه کنیم برادر؟
من نیز می‌دانم
من نیز متوجه آینده شدم
ما آذوقه هفت سال را تا امروز مصرف کرده‌ایم
سه سال دیگر بیشتر نمانده
راهی هم برای ما نیست
امروز اگر بانکدار را خلع کنیم
اگر بانک را تعطیل کنیم
از همین امروز چیری برای خوردن نداریم
تا هفت سال
تا هفت سال باید گرسنه بمانیم
مگر می‌شود؟»


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
داستان ِ بانکدار 4 + دوشنبه 103 شهریور 5 - 5:0 صبح

تقاضا که بالا رفت
بانکدار هم نرخ را بالا برد
«هر نانی که بیاورم یک سوم آن مال خودم است»
بعضی راضی شدند
بعضی نه
بعضی ده دوازده نان می‌گرفتند
چهار پنج عدد هم به خود بانکدار
بابت سهم بانکداری
بهره، سود، کارمزد، اسکونت، ربا

جامعه طبقاتی شد
روستا به شهر تبدیل شد
رفتار مردم تغییر کرد
آن‌ها بیشتر می‌خوردند
بیشتر چاق می‌شدند
و همچنان رفاه بیشتری می‌خواستند
اما بانکدار
او از همه بیشتر مصرف می‌کرد
مردم را هم مسخره می‌کرد
کسانی را که فقط به یک نان بسنده می‌کردند

شکم‌ها که پر می‌شد
دیگر جا نداشتند
ولی باز می‌خواستند
«هر که بیشتر بخورد محترم‌تر است»
دیگر مردم برای سیر شدن نمی‌خوردند
برای تحقیر نشدن می‌خوردند
هر کسی که بیشتر نان می‌خورد محترم‌تر بود
گرامی‌تر
عزیزتر
با آبروتر
احترام بیشتری داشت
می‌توانست خواستگاری بهترین دخترهای شهر برود
می‌توانست بهترین شوهرها را برای دختر خود جذب کند
مردم دیگر برای غذا تلاش نمی‌کردند
برای تظاهر به پرخوری
برای نشان دادن به بیشتر داشتن
می‌خوردند تا آبرومند باشند
از پرخوری لذت نمی‌بردند
دلدرد هم تازه می‌گرفتند
مریض هم می‌شدند
اما از زیاد مصرف کردن احساس غرور می‌کردند
از غرور ِ دارایی لذت می‌بردند
از بیشتر داشتن


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
داستان ِ بانکدار 3 + شنبه 103 شهریور 3 - 5:0 صبح

فردا شد
مردم به نانوایی رفتند و هیچ نانی نبود
«همه را چند دقیقه پیش بانکدار خرید
او که از دیروز به امروز آمده بود
برداشت و برد به دیروز
امروز دیگر نانی برایم نمانده
صبر کنید تا فردا دوباره بپزم»
مردم ناراحت شدند

بانکدار اما ناراحت نبود
دستگاه را روشن کرد و به پس‌فردا رفت
ولی پس‌فردا که فقط یک نان داشت
برای هر کدام از مردم روستا
پس یک‌بار دیگر هم باید سفر می‌کرد
این‌بار به روز پس از پس‌فردا هم رفت
نان‌های دو روز را آورد
دوباره به همان نسبت
هر نفر دو سهم نان دارد
بخشی را بانکدار بر می‌داشت
سهم زحمتی که کشیده
از آینده نان آورده
و مردم به تقریباً دو نانی که امروز هم خوردند راضی بودند

روزها که گذشت
بانکدار مدام چاق‌تر می‌شد
او روزی ده دوازده نان می‌خورد
و هر روز هم بیشتر
یاد گرفته بود مدام از آینده بیاورد
نان‌های پخت بعد را بخرد
و مردم
آن‌ها نیز دیگر به دو قرص نان راضی نمی‌شدند
مدام بیشتر می‌خواستند
روزی سه نان
چهار نان
و هر چقدر که می‌توانستند بیشتر


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
داستان ِ بانکدار 2 + پنج شنبه 103 شهریور 1 - 5:0 صبح

این بار او به میدان ده آمد
همه را جمع
«مردم! ما می‌توانیم از آینده نان بیاوریم»
«که چه بشود؟ مگر الآن نداریم؟»
«ببینید مردم! نانوای ما روزی بیش از یک نان نمی‌تواند به هر کدام‌مان بدهد
او بیشتر از این توان پخت ندارد
ولی آینده
یعنی روزهای بعد
او اگر روزی یک نان برای هر کس بپزد
ما می‌توانیم نان‌ها را از روزهای بعد به امروز بیاوریم»

مردم ابتدا تمایلی نشان ندادند
ولی بانکدار رفت و برگشت
رفت به فردا
تمام نان‌های نانوا را خرید
آورد به امروز
به هر پنج نفر چهار نان داد
و یک نان برای خود برداشت
سهم زحمتی که کشیده
و مردم
آن‌ها امروز بیشتر نان خوردند
تقریباً دو نان
کمی البته کمتر
ولی بیشتر لذت بردند
از وقتی که فقط یک نان می‌خوردند
شکم‌ها که پر شد
از این کار بانکدار خوششان آمد
از این‌که رفاه را با تمام سلول‌های معده خود حس می‌کردند

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  داستان ِ بانکدار 6 - نمونه اقتصاد اسلامی - فلسفه حجاب - 
داستان ِ بانکدار 1 + سه شنبه 103 مرداد 30 - 4:34 صبح

مهندسی بود
روستا
مردمی که در خوشی زندگی می‌کردند
راحت و آرام
نه خیلی در رفاه
ولی بی‌نیاز
هر کدام روزی یک نان
پخت تنها نانوایی روستا

روزی مهندس با شادی به میدان ده آمد
«دیگر می‌توانیم به آینده برویم و بازگردیم»
او یک دستگاه ساخته بود
ماشین زمان
به آینده می‌رفت و باز می‌گشت
حداکثر تا ده سال
«به چه درد ما می‌خورد؟»
سؤالی که مردم روستا داشتند
و مهندس پاسخی نداشت
دستگاه را رها کرد و به کارگاه خود بازگشت
در مسیر
بانکدار او را دید
او را نگه داشت
بانکدار خیلی دنیاپرست بود
خیلی خوردن را دوست داشت
رفاه می‌خواست
ایده‌های زندگی چرب‌تر
«بایست مهندس! من دستگاه تو را می‌خرم»

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

جمعه 103 مهر 6

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
داستان ِ بانکدار - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X