• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : تنها مجتهد روي كره زمين!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 44 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    + ت 

    پس دست اخر نظريه اي که در باب جامعه اسلام به ان معتقد مي شود مجموع احاد است يا نه به احاد کاري نداره بيشتر به جمع کار داره يا به هر دو کار دارد (تفويض) هم خير فرد هم خير جمع ،خير فرد که در نهايت به خير جمع مي پردازد البته خير جمع را بر خير فرد بيشتر حائز اهميت مي داند

    اما اينکه هر فردي اگر درست شود جامعه ساخته مي شود اين بسيار سخن حقي ست اين مطلب را من رهم از امام روحي فداه خواندم و هم از اقا در جمع پاسداران و تربيت اولاد صالح شنيدم

    اما فاکتور سومي که از اين دو مورد به نظر من، از نظر اسلام مهم تر است حفظ وجود اسلام در درجه اول و در درجه بعدي حفظ ارزش هاي اسلامي ست که از فرد و جمع مهم تر است چنان چه بهد صلاح فرد و جمع جامعه اسلامي بود که علي (ع) رهبر شود اما براي حفظ اسلام صلاح فرد(علي (ع) ) و جمع(مسلمانان و عدم وجود مدينه فاضله براي مسلمانان) فداي بقاي اسلام مي شود چون در ان زمان تازه مسلمان ها از اسلام خارج ميشدند و جامعه به جاهليت باز مي گشت

    اما در باب تعبد و تقنين و تفاهم اجتماعي لطفا توضيح بيشتري دهيد ايا مي شود جامعه اي را متعبد کرد نمي شود پس اين فقط نظريه مي شود حتي در زمان امام زمان نيز ما مي بينيم که ايشان شهيد مي شوند در نتيجه تعبدي در کار نمي تواند باشد اما تقنين و تفاهم اجتماعي حد اکثري مي توانيم به وجود اوريم اما اينکه اين را هم همه بپذيرند جاي بحث است که ديگر مي گوييم راي اکثريت به اقليت ارجحيت دارد

    پاسخ

    در باب حقيقي بودن جامعه سخن فراوان است، در اصل بودن جامعه يا فرد نيز چند سال پيش فرصتي فراهم شد يك هفته نهار و شام و بيتوته‌ام با رئيس دانشكده علوم اجتماعي يكي از دانشگاه‌هاي معروف كشور بود كه دكتراي جامعه‌شناسي‌شان را از انگلستان گرفته بودند. در اين يك هفته بسيار گفتگو كرديم، از تأثير مباحث فلسفي هگل در جامعه‌شناسي ديالكتيكي، تا اصالت فرد و جامعه، ايشان مي‌فرمود در غرب نيز هنوز دعوا بين اساتيد رده يك جامعه‌شناسي وجود دارد در اين‌كه بعضي فرد را اصل مي‌دانند و جامعه را فرع و بعضي جامعه را اصل و فرد را فرع. اما در نوشته شما نكته‌اي قابل توجه است: «فاكتور سوم؛ اسلام مهم‌تر است». اسلام چيست؟ آيا چيزي غير از آحاد مسلمانان است، يا چيزي غير از جامعه اسلامي؟ يعني تحقق اسلام چه معنايي دارد؟ منظور شما از «اسلام مهم‌تر است» روشن است، قطعاً اسلامي كه نزد خداست «إن الدين عند الله الاسلام» نيست. غرض شما تحقق اسلام است. يعني شرايط عيني ايجاد شود كه اسلام بر دنيا حاكم شود و يا حداقل حفظ شود. در اصل حفظ اسلام هم هيچ‌كس ترديد ندارد، زيرا اگر همه ما هم كافر شويم روزي، حجت خدا روي زمين هست و با يارانش ولو اندك مسلمان خواهد بود. پس در دو چيز ترديدي نيست، يك اين‌كه منظور شما اسلام عندالله نيست، دو اين‌كه منظور شما حفظ حداقل اسلام نيست. پس منظور شما از اين‌كه اسلام مهم‌تر است چيست؟ شما مي‌گويي «توسعه و رشد اسلام مهم‌تر است از هر امر ديگري». حالا اين اسلامي كه شما مي‌گويي تحقق دنيايي‌اش به چيست؟ يا در جوهر افراد است يا به قول كساني كه جامعه را حقيقي مي‌دانند در ضمن جامعه، حالا قسم اولش را لحاظ كنيم، واقعاً اين اسلامي كه شما مي‌گويي مهم‌تر است كجاست؟ اگر در ضمن افراد محقق مي‌شود، پس چيزي غير از همان «مسلمان» نيست! پس چرا مي‌گويي اسلام مهم‌تر است، بفرماييد فرد مسلمان مهم‌تر است. ولي نكته پنهان مطلب در اين است كه وقتي اسلام را بمثابه يك عنوان لحاظ كنيم، يك حقيقت وراي آحاد افراد جامعه دارد كه آن را اگرچه نمي‌بينيم ولي درك مي‌كنيم. اگر چه ظاهر اين امر شباهت دارد به مثل افلاطون كه براي هر نوع كلي يك فرد حقيقي و كامل عيني تصور مي‌كرد و معتقد بود بعضي خواص اين مُثُل را مشاهده كرده‌اند، ولي مطلب اين نيست. شما مگر به فلسفه فيزيك معتقد هستي يا مكتب فلسفي شما فيزيكاليسم كه نيست تا بگويي غير از ماده و انرژي در طبيعت چيز ديگري نيست! وقتي مي‌گوييم اسلام روح يك جامعه است، شوخي كه نمي‌كنيم و يا از يك امر خيالي و اعتباري كه صحبت نمي‌كنيم. واقعاً اين اسلام داراي آثار حقيقيه است، غير از آثاري كه اسلام يك فرد دارد. تصور كنيد هزار مسلمان كه هر كدام در يك جزيره مستقل زندگي كنند، با هزار مسلمان كه در يك منطقه و محله واحد، آيا تفاوتي ندارند؟! اگر تفاوت دارند كه دارند چون آثار متفاوتي از اين دو متمشي مي‌شود، روشن مي‌شود كه امت مسلمان تنها جمع جبري تعدادي انسان مسلمان نيست، چيزي فراتر از آن است، يك انعكاس اجتماعي به وجود مي‌آيد از كنار هم قرار گرفتن اين افراد كه توانايي فوق‌العاده بيشتري از جمع جبري تعدادي انسان به آن‌ها مي‌دهد، در اين جا ديگر 2 به علاوه 2 چهار نمي‌شود، بلكه 5 مي‌شود، يه چيزي اين وسط خلق شده است، آن چيز همان وصف جامعه اسلامي است. در حقيقت جامعه نيز عين همين بحث مطرح مي‌شود. اين اجمال بحث اول. متعبد كردن جامعه هم تفصيلاتي دارد كه بيان خلاصه‌اش اين است: وقتي شما از منطق سيستمي سخن مي‌گوييد و از فرد به سراغ جامعه مي‌آييد ديگر اعداد معناي ديگري پيدا مي‌كنند، ديگر اساساً ارقام نسبي مي‌شوند و با درصد نمايش بايد داد. مثلاً مي‌گوييد اين جامعه اسلامي است ولي آن جامعه اسلامي‌تر است. اين «تر» از اين‌جا ناشي مي‌شود كه مثلاً جامعه اول 70 درصد مسلمان دارد كه به اسلام عمل مي‌كنند و جامعه ديگر مثلاً 90 درصد. ديگر مطلق نيست كه بگوييم اسلام يا هست يا نيست! جامعه زمان حضرت عج بسيار مسلمان‌تر از زمان ماست، در اين هيچ ترديدي نيست كه روايات زيادي دلالات عجيبي بر كمال ايمان و عقل آن مردمان دارند (خوش به سعادتشان) اما شهادت حضرت عج مسأله ديگري است كه در كتاب مفصل بدان پرداخته شده است. رك. عصر ظهور. (خانم من بريدم، باقي را بعد پاسخ مي‌دهم!)
    + ت 

    تصور انتزاعي از جامعه

    لطفا اين عبارت را بيشتر توضيح دهيد

    بنده اين اقا را نمي شناسم اما برايم مهم شد که با ايشان بيشتر اشنا شوم لطفا کتاب و سيدي و منابع به بنده معرفي کنيد ودر مورد ايشان بيشتر بنويسيد اصلا موضوعي از وبلگ را مي توانيد براي تبيين نظريات ايشان بگذاريد تا ايشان همچنان بعد از مرگشان در گمنامي وغربت نمانند

    پاسخ

    جامعه چيست؟ تاريخ چيست؟ ديدگاه شهيد مطهري ره را در كتاب «جامعه و تاريخ»ش ببينيد. وقتي لفظ لشكر را مي‏گوييد، منطقيون ما به تبع ارسطو معتقد هستند كه لشكر چيزي بيش از يك عنوان اعتباري و جعلي نيست و حقيقتي ندارد وراي خود، چيزي كه حقيقت دارد و واقعي است آحاد افرادي هستند كه در كنار هم ايستاده‏اند. در بحث جامعه نيز همين را ذكر مي‏كنند. لذا به شدت دچار فردگرايي مي‏شويم. از شما مي‏پرسند چه كنيم كه جامعه اسلامي داشته باشيم؟ بلافاصله جواب مي‏دهيد اگر هر كس خودسازي كند و مسلمان واقعي شود، جامعه اسلامي خواهد شد، آيا واقعاً اين طور است؟ اين نگاه انتزاعي به جامعه است كه آن را ساخته ذهن انسان مي‏داند كه از نظر به تعداد زيادي انسان اين تصور را نزع كرده و كنده است و در ذهن خود ايجاد نموده. پس در خارج جامعه اسلامي نيست، بلكه مجموعه‏اي از انسان‏ها در كنار هم كه مسلمان هستند. اما اين را مقايسه كنيد با فرمايش رسول مكرم اسلام ص كه «جامعه اسلامي چون كشتي است و كسي كه تخلف كند مانند كسي كه كشتي را سوراخ مي‏كند، همه با هم غرق خواهند شد» اين كشتي همان جامعه است. خب اين كشتي كجاست؟ بعضي معتقد هستند كه جامعه واقعيت خارجي دارد، البته شما مي‏توانيد بپرسيد كه پس كجاست، نشانم بده تا لمس كنم و حس نمايم، بيبنم و درك كنم! اين اصل بحث است حالا اشكال و جواب‏هايش بماند براي بعد.
    + ت 

    لذا علم اصول در نجف رشد كرد و به حق‏الطاعة رسيد، اما در حوزه قم همچنان حرف آخوند حرف آخر ماند و امروز نيز هنوز تنسك عجيبي بر آن است،

    مساله اي براي من مطرح شده چرا اينقدر که در نجف به اصول پرداخته شد در قم اين اتفاق نيافتاد پس در قم چه پيشرفت علمي رخ داد ايا علت توقف جريان انقلاب بوده يا دليل ديگري داشته

    پاسخ

    اين‏را بايد در كتاب‏هاي آقاي دواني بخوانيد. ايشان كتاب‏هاي خوبي در تاريخ حوزه‏هاي علميه نگاشته است. ما طلبه‏هاي مورخ كم نداريم، آقاي رسول جعفريان هم از اين دست است. دواني حوادثي كه در دوران آقاي بروجردي در حوزه‏ها افتاد را به خوبي در كتاب خود شرح كرده است. بنده كه خودم بعد از انقلاب شرف حضور در عالم دنيا را يافتم، ولي اين‏طور كه از فرمايشات و اخبار اين بزرگان دانسته‌‏ام مشكل اصلي ركود حوزه علميه قم به انقلاب باز نمي‏گردد زيرا پيش از آن نيز اين ركود بوده و بايد ريشه آن را در حوادث پيش از آن جستجو كرد. حقيقت اين است كه به مرام و مسلك زعماي آن باز مي‏گردد. وقتي آية الله بروجردي ره احترام آية الله سيدنورالدين شيرازي را نگه نمي‏دارد و براي استقبال او كه از شيراز به قم آمده قدم برنمي‏دارد، تا آن‏جا كه سيدنورالدين به قبرستان نو مي‏رود و سخنراني قراء و تاريخي خود را ايراد مي‏نمايد كه روزنامه‏هاي آن روز ثبت كرده‏اند و اين‏طور آغاز مي‏كند: «سلام بر شما زندگان، شما زنده‏ايد چون مردم اين شهر مرده‏اند...» خب طبيعي است از اين بي‏توجهي‏ها چه شكاف عميقي بين علما حادث مي‏شود كه ديگر تبديل به يك فرهنگ در حوزه ما شده است. فرهنگ عدم امكان مباحثه دو مرجع. خدايا... چقدر از اين در رنجم... خدا را شاهد مي‏گيرم كه زماني از اين درد گريه مي‏كردم و اشك مي‏ريختم و همين الآن كه در حال نوشتن اين سطور هستم اشك درچشمانم جمع شده است كه چرا دو مرجع ما به دليل معضلات فرهنگي به يك گفتگوي علمي تن نمي‏دهند. خدا آقاي مكارم ره را حفظ كند كه حداقل حاضر است با چهار جوان بحث علمي كند و آن هم به دليل اين‏كه پيش از انقلاب نويسنده بود در همين نشريه مكتب اسلام و نسل جوان و ... و معضلات اجتماعي را بهتر درك مي‏نمايد. خدا مي‏داند كه در رنجم و ذهنم مشغول اين مطلب بوده است و از خدا هميشه خواسته‏ام مرا از اين دوري‏ها حفظ كند و به مراجع ما عزت و به دين ما قوام و عمق بخشد. مي‏دانيد كه براي چه به حوزه آمدم، در آن وجيزه‏اي كه به عنوان معرفي نوشته‏ام در سايت شخصي ذكر شده، دردي كه اميد به يافتن درمان آن داشتم و امروز مي‏بينم كه داروي آن هنوز اختراع نشده است و در مراحل اوليه مطالعات است! وه كه ما چقدر كوتاهي مي‏كنيم. خدا از سر تقصيراتم بگذرد...
    + ت 

    ولي به نظر بعضي از اساتيد بحث اصولي صرف است و اثر فقهي بر آن مترتب نيست.

    خوبي اصول شهيد صدر و امتيازش دقيقا همين است در اصول هاي ديگر هم چون مظفر فقخ اختلاط پيدا کرده که براي نواموزان مفيد نيست چون باز اصول را به خوبي درک نمي کنند

    پاسخ

    بله، عرض كردم كه نظم جديدي داده‏اند كه براي آموزش و فهم مطلب خيلي بهتر است و البته جاهايي نيز نوآوري‏هاي مفيد دارند، مثلاً بحثي كه در «وجدان» دارند و آن را ملاك براي خيلي از استنتاجات خود قرار مي‏دهند. خصوص اين‏كه شهيد ره در علم منطق نيز تدبري عميق داشته است و كتابي در باب استقراء نوشته و تلاش كرده در كتاب «الاسس المنطقيه» منطق صوري را با منطق تجربي غرب غني كند به اين‏كه بتواند استقراء را كه مطرود منطق ماست با قاعده‏مند نمودن به كار بگيرد. اثر اين تأملات منطقي ايشان در علم اصول‏شان نيز مشهود است.
    + ت 

    ايت الله هادوي را از نظر علمي نمي شناسم از نظر سياسي با ايشان مخالفم يک کم مشکوکم نظر شما در مورد ايشان چيست

    نظر اجتهاد متوسط اقاي لاريجاني را خواندم جالب است فقط نفهميدم که تونستند اثبات کنند و نظريه ايشان پذيرفته شد يا نه کلا ايشان را نسبت به اقاي هادوي ترجيح مي دهم

    پاسخ

    بنده نيز چون شما. هنوز چيزي اثبات نشده است. در حوزه علميه زماني چيزي اثبات مي‏شود كه بتواني بر ديگر مراجع بقبولاني. يك زماني در نجف اين ممكن بود چون صاحب كفايه مي‏رفت درس شيخ انصاري و اشكال مي‏كرد و حرفش را مي‏قبولاند. امروز اما در حوزه ما هيچ وقت دو مرجع همديگر را نمي‏بينند تا چيزي را بقبولانند مگر كسي فوت كند و ختمي بگيرند و آن‏جا هم جاي بحث علمي نيست. يكي از نگراني‏هايي كه بنده از همان روزهاي اول آمدن به حوزه پيدا كردم همين عدم ارتباط شگفت‏آور علماي طراز اول با هم است. در نجف اگر يك عالم نظر شاذي از فلاني مي‏شنيد پامي‏شد مي‏رفت و با او بحث مي‏كرد، حالا اين‏جا آقاي صانعي فتوا به برابري ديه زن و مرد مي‏دهد، دختر را 13 سالگي بالغ مي‏كند، رد فاضل ديه مرد را بر مي‏دارد، اما مراجع فقط به يك جمله يا كلام كوتاه بسنده مي‏كنند و احساس نمي‏كنند تكليف دارند بروند و با او مناظره كنند كه چگونه از دليل كتابي «إن الله لا ظلام بالعبيد» به اين فتاوا رسيده‏اي! لذا مقايسه انديشه‏ها در قم متوقف و قفل شده است. هر كس براي خودش يك نظريه مي‏دهد و به شاگردان خود. همين آقاي لاريجاني در همين مدرسه ولي عصر عج خيابان معلم نزديك فلكه شهدا كه يك سال است مثل قديما شده چهارراه اصول درس مي‏داد. جزواتش را هم مي‏فروختند. گرفتم و بعضي را خواندم. خب كار جديدي كرده بود در تنظيم فهرست اصول و بحث از هرمنوتيك در آن. اما چگونه بايد قضاوت كنم كه درست مي‏گويد يا نه؟! به استناد سخن كدام عالم و بر اساس كدام مناظره و جدال. ناگزيرم به فهم خود اتكا كنم و با نظريات ديگران بسنجم، حالا درنهايت درست قضاوت بتوانم يا نه، فيه تأمل. خيلي‏ها چون من به همين دلايل دچار انحراف‏هاي علمي مي‏شوند و پس از سال‏ها مثلاً مي‏فهمند فلان انديشه دچار چالش و نقص بوده است. خدا توفيق مناظره به علماي ما بدهد كه بدجوري در ركوديم.
    + ت 
    يک بحث را هم باز متوجه نشدم وبرايم جالب شده اگر پدر زن مي گويد فقه نه خوب پس چه چيزي را قبول دارد براي تعيين وظايف عملي مکلف ايا اخباري ست و قايل به تحقيق در دلايل شرعي نيست
    پاسخ

    نه، فقه تكاملي دين را اعتقاد دارد. فقه حكومتي! فقهي كه مبتني بر علم اصول فقه احكام حكومتي تدوين يابد كه بر مبناي «تعبد، تقنين، تفاهم اجتماعي» به حجيت دست مي‏يابد. اما خطاي ايشان در اين است كه آن استاد بلندمرتبه‏اي كه چنين مسلكي را بنيان نهاده است بارها و بارها فرموده است كه اولاً اين فقه اشتراكي است و نمي‏تواند توسط يك نفر ايجاد شود به معناي اين‏كه طريق و نحو تفقه در آن به صورت شبكه تحقيقات است كه بايد عموم مراجع و مجتهدين در اين طريق واقع شوند تا يك حكم استخراج شود. ديگر اين‏كه او معترف بوده است كه تنها ريشه و فونداسيون اين بنا را تأسيس نموده به اين معنا كه اساساً فقهي هنوز توليد نشده، علم اصولي هم در كار نيست، فقط در مبادي و مباني علم اصول دويست جلسه علمي بحث شده است كه تحولي ريشه‏اي ايجاد شود، اما بر مبناي خود او اين تحول حجيت ندارد مگر به تفاهم اعلم از مراجع برسد و «يقين برتر» مشخص شود از مناظره‏ها و جدال‏هاي احسن. و هزاران نكته باريك‏تر زمو اينجاست. ولي پدر زن اين دوست ما يهو در صحراي عرفات كه بود (روحاني كاروان است ديگر، هر سال مي‏رود) چيزهايي بر قلبش الهام شد و بعد از آن فهميد كه ولي فرهنگي جامعه اسلامي شده است و از آن پس بدون نياز به «تقنين و تفاهم اجتماعي» فقط با همان «تعبدي» كه گمان مي‏كند دارد به احكام فقهي دست مي‏يابد و براي مكلفين نسخه فقهي مي‏پيچد. روشن شد خانم؟! خب براي تحقيق بيشتر به سايت http://seyedmonir.ir مراجعه كنيد. اين سايت را طراحي كردم و راه انداختم به اين نيت كه پاره‏اي از بحث‏ها را درون آن بگذارم كه اخيراً كم‏تر فرصت كردم به روزش كنم. بالاخره اين مسلك خيلي غريب است براي شما و تعجب خواهيد كرد. فيلم‏هايي در اين سايت هست ببينيد و لينك‏هايي به سايت‏هاي ديگري كه مي‏توانند به شما كمك نمايند.
    + ت 
    چه قدر فلسفه را لازم م دانيد سوالم بري کنکاش در افکار شما نيست براي کنکاش در فلسفه است ايا اگر لازم است بعد از خواندن اصول بايد به ان پرداخت
    پاسخ

    و قبل از خواندن اصول ارجح است. اساساً رتبه فلسفه مقدّم است بر علم اصول و منطق مقدّم بر فلسفه بايد خوانده شود. البته اين نظر بنده نيست، من عددي نيستم كه ازين نظرها بدهم، اين‏ها فرمايشات اساتيد ماست كه حفظ كرده‏ايم كه به ديگران بگوييم (ربّ حامل العلم ...) تا قبل از صاحب كفايه، علم اصول كم‏تر به فلسفه و منطق متكي بود، يكي از شاهكارهاي آخوند خراساني اين است كه با كمك منطق به شدت علم اصول را صاف و زلال كرد. مثلاً قدما در باب معناي صيغه امر چندين معنا گفته بودند كه لازم هم بود، زيرا مشاهده مي‏كردند در نصوص شرعيه كه امر وارد شده ولي مثلاً اراده استحباب بوده، يا امر وارده شده ولي مراد ارشاد به حكم عقل بوده و امثال ذلك. ناگزير بودند براي صيغه امر اشتراك لفظي قائل شوند به اين‏كه معاني متعدد دارد. آخوند اين مشكل را حل كرد. آمد و گفت امر فقط دال بر طلب است و اين مطلق طلب است نه طلب مطلق، يعني ماهيت لابشرط است و نه ماهيت بشرط لا، خب همين مطلب مي‏دانيد چقدر مشكلات را حل كرد و بحث اصول را ساده نمود. و ادامه مي‏دهد كه نفس طلب از امر فهميده مي‏شود، اما اين‏كه اين طلب «وجوبي» باشد يا «ندبي» اين در اصل وضع صيغه قرار نگرفته است و قرائن دلالت بر آن دارد. يا همين طور دلالت امر بر «فور» يا «تراخي» و يا «مرّة». البته بعد همين هم بحث شد كه لابشرط قسمي است يا لابشرط مقسمي. خب تمام اين‏ها از منطق آمده است. فقط نكته‏اي اين‏جا قابل دقت است. منطق موجود در حوزه‏ها كه منشعب از كتب ابن سينا و ملاصدرا و دو شاگرد و داماد ملاصدرا «فيض» و «فياض» است كه از انديشه فارابي (معلم ثاني) اخذ شده و او نيز مدعي است از ارسطاطاليس (معلم اول) گرفته كه با تلاش‏هايي همچون به شعر درآوردن مرحوم سبزواري رونق گرفته و خود آخوند خراساني شاگرد مرحوم سبزواري بوده و از او درس معقول مي‏گرفته، ساليان سال است رشد و توسعه نداشته و همان تدويني كه منسوب به فلاسفه يونان است همچنان باقيست. چه اين‏كه مشاهده مي‏كنيد صدرالمتألهين نيز در اسفار اربعه همان طبيعيات و رياضياتي را ذكر مي‏كند كه هزاران سال پيش از طريق ترجمه آثار يونانيان غير مسلمان در دوران نهضت ترجمه وارد اسلام شده است و هدف هارون و مأمون از خلفاي عباسي از اين‏كه براي اين ترجمه‏ها پول پرداخت مي‏كردند مقابله با علم امامان شيعه ع بود. اين عدم رشد سبب كاستي‏هايي گرديده و يكي از آن‏ها ناتواني اين منطق در مقابل منطق سيستمي است، حتي امروز منطق فازي نيز در غرب توسط يك ايراني (آقاي عسگر زاده معروف به پرفسور زاده) تأسيس شده است، ولي منطق صوري حوزه‏ها همچنان انتزاعي و كلي نگر باقي‏مانده است و اين به نظر بعضي از بزرگان سبب نقص در علم اصول و به تبع آن كاستي در فهم و تفقه آيات و روايات در عصر حاضر بوده است. اما علم اصول به دليل آن‏كه به شدت متكي بر استنتاجات عقلي است و به قول شهيد صدر روحك فداه (!) دوره بالنسبة الي الفقه كالمنطق بالنسبة الي الفلسفه كه اصول را منطق مي‏داند براي تفقه، خب لازم است دانستن آن در فهم اصول فقه.
    + ت 

    اطلاعات شما بسيار بالاست بنده در ضمينه علم اصول نظري دارم که نمي دانم عملي شده يا نه مشکل امروز جامعه ي ما به علت کمرنگ شدن قواعد اصولي وبه حرکت جامعه ما به سمت لوده گرايي به برکت نشر فرهنگ توسط دول قبلي و سکون دولت فعلي ست وعقل گرايي در بين مردم در حال از بين رفتن و متاسفانه قواعد عقلي اسلامي براي مردم تببين نميشه علم اصول بايد در جامعه رسوخ کند در بين کوچه وبازار با ادبيات مردم عامه کسي که با قواعد عقلي چيزي را پذيرفت واکسينه مي شه

    مثلا خود بنده تا قبل از خواندن اصول شهيد بسيار شبه داشتم اما فقط يک بحث کل شبهات مرا حل کرد چه رسد به بقيهي موارد و ان بحث مولويت مولي بود ايشان جايگا عبد را به عبد شناسانده و جايگاه خد را . ايشان بحث جايگاهها را کطرح نموده چيزي که خيلي ها فراموش کرده اند و فراوشي اين بحث است که موجب بسياري از اما و اگر ها مي شود

    به هر حال چه فايده بنده دستم از قم کوتاه شده وبراي خواندن حلقه ثالثه مشکل دارم و جوابي هم براي شور دروني ام کهبه خواندن مباحث اصولي دارم پيدا نمي کنم ناشکري نمي کنم ک يک زن هستم اما کاش مرد بودم دستم باز تر بود براي خدمت به اسلام

    پاسخ

    روايت عِنوان بصري را در بحار مشاهده كرده‏ايد؟ كه خدمت امام صادق ع مي‏رسد و امام راهش نمي‏دهد،‏ تا اين‏كه دو ركعت نماز مي‏خواند در مسجد پيامبر ص و اصرار تا بالاخره مي‏پذيرند و بعد مي‏گويد تا به حال دينم را از انس بن مالك مي‏گرفتم و حالا مي‏خواهم از شما بگيرم ... تا اين‏كه حضرت به او مي‏فرمايد: «العلم نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» و شاخص‏هايي براي علم و علم‏آموزي مي‏فرمايند كه حقيقتاً تشفي قلبي است براي كسي مانند شما كه گمان نكند دوري از شهر قم مسأله‏اي است براي او و يا زن بودن و مرد بودن تفاوتي در اصل مطلب است. (بحارالانوار، ج1، ص225)
    + ت 


    بابت جوابي كه به همبحث داديد سوال هايي برايم مطرح شد اولا شما نظرياتتان در اصول چيست ايا قايل به مسلك حق الطاعه از نظريات نوين شهيد بزرگوار صدر روحي فداه هستيد يا قايل به مسلك قبح عقاب بلا بيان

    ثانيا پدر زن از افرادي ست كه فلسفه را حرام كرده

    ثالثا خودتان ايا فلسفه را قبول داريد

    ايا ملا صدرا و علامه طباطبايي و امام را در اين كه به دنبال فلسفه رفته اند قبول داريد

    با كدام نظر پدر زن مخالفيد

    ايشان اگر فقه را نهي مي كنه پس قايل به چيست چگونه دستورات دين را در اورد مردم و مسلمانان به چيزهايي بايد عمل كنند

    ايا صوفي مسلكند

    نظر پدر زن در باب ولايت فقيه واقاي خامنه اي چيست

    از ابتدا جذب كدام نظريات ايشان شديد

    پاسخ

    براي پاسخ ابتدا عرض كنم كه حلقه اول شهيد صدر ره كامل خوانده مباحثه كرده و يك رساله كوچك در تنظيم جديد آن نگاشته‏ام. حلقه دوم را با نوارهاي برادر آسيدكاظم حائري خوانده و با پسر ايشان مباحثه كرده‏ام، بخشي از حلقه ثالثه را نيز با نوار خوانده و سپس مباحثه نموده‏ام. اخيراً هم بخشي از تقريرات اصول شهيد صدر ره را كه نوشته آسيدكاظم است مطالعه نمود‏ه‏ام، البته بخشي اندك. مسلك حق‏الطاعة را خوانده‏ام، ولي به نظر بعضي از اساتيد بحث اصولي صرف است و اثر فقهي بر آن مترتب نيست. اساساً با توجه به ادله نقلي برائت «رفع عن امتي التسع...» ديگر بحث عقلي برائت معلوم نيست چندان مترتب بر اثر باشد چه اين‏كه شهيد نيز در نهايت به اين دليل نقلي تمسك مي‏كند و اگرچه عقلاً به احتياط مي‏رسد، ولي برائت شرعيه را نفي نمي‏نمايد. اكنون نيز كه مشغول خارج اصول هستم درس بزرگي مي‏روم كه ورود و خروجش به اصول بر مسلك شهيد صدر ره است، زيرا بزرگ‏ترين عظمت كار اصولي شهيد صدر ره نظم جديدي است كه به علم اصول داده است بعد از نظم شگفتي كه مرحوم صاحب كفايه ره به آن داد. اگر چه آخوند خراساني اصول را شديداً‏ منقه و منظم نمود، بيش از آن چه در آثار شيخ انصاري ره ديده مي‏شود، ولي بالاخره صدسال از آن زمان مي‏گذرد، شهيد صدر ره هم تعريف علم اصول را زيباتر كرد و هم ادله را بهتر نظم داد، اصطلاح ادله محرزه و غير محرزه را نيز بنده ابتدا در آثار ايشان ديدم. حتي تاريخ‏نگاري‏اي كه در ابتداي علم اصول دارد و توصيفي كه از مفهوم اجتهاد مي‏نمايد نيز بسيار زيباست. اساساً حوزه علميه قم پس از هجرت علماي نجف به قم دچار توقف عجيبي در علم اصول شد، چيزي شبيه به دوران فترتي كه پس از شيخ طوسي ره در فقه پديد آمد كه با تلاش ابن ادريس بر طرف گشت. اما شاگردان اصلي آخوند خراساني كه نائيني، اصفهاني، و آقاضياء بودند مسلك آخوند را ادامه دادند و نقد و بررسي كردند و پس از اين شاگردان ثلاثه مرحوم خويي تصرفاتي در اصول داشت و شهيد صدر نيز به نوبه خود بر نقدهاي مرحوم خويي ره افزود. لذا علم اصول در نجف رشد كرد و به حق‏الطاعة رسيد، اما در حوزه قم همچنان حرف آخوند حرف آخر ماند و امروز نيز هنوز تنسك عجيبي بر آن است، تلاش طلاب جواني مانند آملي لاريجاني و هادوي هم هنوز به جايي نرسيده است كه تلاش كرده‏اند مثلاً‏ فلسفه اصول يا هرمنوتيك را در علم اصول بحث كنند. اما كارهاي خوبي انجام شده است. يك از اين كارها مسلك آسيدمنيرالدين حسين الهاشمي ره است كه كار خوبي روي فلسفه اصول انجام داده و اگر چه بين عوام مردم گمنام زيست و گمنام از دنيا رفت، اما در مبادي علم اصول وارد شد و توانست جامعه‏شناسي را به اصول داخل كند. يعني تصور انتزاعي از جامعه را كه آن را به تبع ديدگاه فلاسفه اعتباري مي‏دانست نقد كرد و براي جامعه هويت واقعي قائل شد و لذا توانست نگاه سيستمي و مجموعه‏اي به علم اصول داشته باشد. نام آن را نيز «اصول فقه احكام حكومتي» نهاد. ايشان دو دوره حدوداً صد جلسه بحث مبادي و مباني اصول دارند كه تمام جزواتش را مطالعه كرده و همه را مباحثه نموده‏ام. متأسفانه ايشان وارد مسائل علم اصول نشده‏اند و عمرشان كفاف نداد و سال 1379 دار فاني را وداع گفتند. دو جلسه حضوري خدمت ايشان رسيدم و بعد از شنيدن عقايد ايشان به مسلك ايشان گرويدم. پدر زن دوست ما نيز در همين مسلك است، ولي متأسفانه در بخشي آغاز به ايجاد گمانه‏هاي من‏درآوردي داشتند كه به دليل روش ذوقي و نادرستشان گرفتار اشتباهات عجيبي شده‏اند كه نقد بعضي از آن‏ها را براي همبحث نوشتم و شما خوانديد. ادامه بحث همان است كه خوانديد و تكرارش از حوصله خارج! توجه و عمق شما در اين بحث‏ها به عنوان يك بانو بنده را به شگفتي آورده و به گفتن «وا...» وادار كرده است! د:
    + يك رهگذر 
    سلام/ من به عنوان يك مخاطب، مطالب شما را خواندم.
    اولا احساس خودشيفتگي و عجب عجيبي در كل وبلاگ شما موج ميزند. مراقب خودتان باشيد.
    دوما در هيج جاي دين اين اجازه را به شما نداده اند كه آبروي كسي را ببريد. به هر حال افراد كمي نيستند كه شما را يا خانواده همسر شما را مي شناسند ...
    به خدا پناه بر. از شر خودت و نفست و شيطانت. مبادا نيمچه علمي كه در اين حوزه ها ياد گرفتي كورت كند و لجباز . يك زمان هرچند كوتاه از اين شهر و ديار مسافرت كن به يك جايي كه بتواني خارج از اين جو ها دوباره خودت را ببيني.
    پاسخ

    اين نوشتن را حكمتي است اخوي، خواستي تماس بگير تا رمز سايت http://chamankhah.ir را تقديمت كنم و حكمت را دريابي...! خودشيفتگي هم عالمي دارد د:
    + هم‏بحث 
    بسم الله
    سلام برادر عزيز و دوست گراميم آقا سيد مهدي!
    در اين چند خطي که دارم برات مينويسم کلي در موردش فکر کردم که بگم يا نگم که پريشب که شب 19 ماه مبارک بود و شب قدر، بعد از دعا و أعمال آن تصميم گرفتم آنها را بيان کنم. و البته از شما هم جواب ميخواهم.
    ابتدا اينکه زياد تند نرفتي (مثلاَ) در مورد همين پست آخري که در وبلاگت گذاشتي؟! نميدونم حالا اين عمل از روي بغض بوده و يا چيز ديگر{خدا آگاه تر است} بهرحال هر جور هم که انسان فکر کند اينطور در مورد يک شخص نظر نميدهند. مگر نه اينست که از معصومين(ع) داريم که عمل مؤمن را تا هفتاد مرتبه توجيه کنيد!آيا ايشان بدتر از کافر شده است؟! ما همه انسانها(بزرگ وکوچک) خطاکاريم و فقط ذوات مقدسه معصومين(ع) هستند که گناه نمي کنند، پس نمي توان به صرف يک خطا و گناهي (که البته افراد شايد براي آنها هم توجيهي داشته باشند)، افراد را متهم کنيم و قطعاَ آبروي فردي را ريختن، گناهي بزرگ و نابخشودني است...من تابحال در اين قضايا دخالت نکرده بودم چون تصوري ديگر داشتم، ولي الآن قضيه را به صورتي ديگر ميبينم. اينکه در دلايل بگويي فلان حرف را ايشان زده بنده به مدل هاي مختلف مثل اين گفته را از ايشان شنيده بودم ولي اين دليل نميشود که با اينها کسي را متهم کرد وانگ نامسلماني(مثل مجاهدين خلق و ديگر انحرافيون!) زد.
    بنده هدفم از اين نوشته قصد دفاع از شخص ايشان را بدان صورت ندارم (ابته با اينکه ايشان حق استادي بر گردنم دارند) ولي ميخواهم حقيقت از لابلاي اين غبار مشخص گردد. دوست دارم قدري با طمأنينه و حوصله و البته با توجه به اينکه خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست بر اين قضايا نگاه کرده و تصميم گيري کني!
    مطلبي ديگر اينکه اگر واقعاً ميگويي که من با علم و بصيرت تصميم بدين کاري گرفته ام دليلي قانع کننده براي بنده ارائه دهيد. چون اگر واقعا اين خطري که شما احساس کرديد بنده و يا ديگر دوستان بدان برسند يقيناً از اين گروه جدا خواهند شد.
    از اينکه صريح در بعض موارد صحبت کردم به حساب رفاقت و دوستيمان بگذار.
    ملتمس دعا
    پاسخ

    برادر عزيزم، نخست از اينكه بالاخره داخل در مباحث علمي شدي بسيار خشنودم، تمام اين سالها از بابت دوري چندتن از رفقا از بحثهاي علمي نگران بودم. به مطالبي كه كوتاه عرض ميكنم خوب دقت كن. مرحوم استاد ره عرفان و فلسفه را كنار گذاشت و فقه را تنها راه دستيابي به احكام و تكاليف دانست و ريشه اين مطلب در «حجيت» است. اينكه عبد بتواند نسبت به معبود پاسخي فراهم داشته باشد بعدالموت تا از عقاب رهايي يابد. اصول، فقه و حديث در تعامل با هم ميتوانند ما را به حكم شرعي برسانند، حكمي كه حجيت داشته باشد و استاذنا ره آنها را به نامهاي «اَسناد، استناد و اِسناد» نامگذاري كرد. كاري كه استاد ره در تمام اين سنوات پس از انقلاب به دنبال انجامش بود «ارتقاء حجيت» بود. اين ارتقاء نميتواند ذوقي انجام شود زيرا همان راه سليقه‌اي عرفا خواهد شد و نيز نميتواند عقلي محض باشد كه شيوه فلاسفه شود و هيچ يك حجيت را تأمين نخواهد كرد. راه ارتقاء حجيت حتما بايد از حجيت بگذرد. استاذنا ره ابتدا تعريف حجيت را توسعه داد و به سه مرحله «تعبد، تقنين، تفاهم اجتماعي» مشروط كرد. حال سؤال اين است كه خود ِ اين تعريف از كجا حجيت ميابد؟ راهكار آن را «حجيت يقين برتر» ميداند كه در محاجّه معتقد است بي‌ترديد يقين برتر پيروز ميشود. تا همينجاي بحث علمي كفايت ميكند، باقي بماند براي فرصتهاي مبسوط. اما نكته اينجاست كه مرحوم استاد ره بارها تأكيد ميكند و ما هم ميدانيم، تا حجيت ارتقاء نيافته همان فقه موجود انحصار در حجيت دارد و گريزي از آن نيست. آن كسي كه شما در نظرتان است اين حجيت را بارها نفي كرده است و اين نفي كردن با نفي دين برابري ميكند، نفي فقه برابر با نفي ضروري دين است. ايشان تفقه را نفي كرده است آنهم اعتقاداً نه اينكه از سر دعوا، ايدئولوژي اين آدم نفي فقه موجود است، اولاً. ثانياً كه در همان بحث ارتقاء حجيت نيز نه تنها از راه استاذنا ره خروج كرده كه اساساً گرفتار مكتب عرفاني شده و رويه صوفيگرانه اخذ كرده است. به اين معنا كه برداشت ذوقي از كلام استاد ره ميكند و همان را قطعاً حق ميداند و برداشت ذوقي از آيات و روايات ميكند و باز هم اين برداشت خود را محرز ميداند كه خود استاد ره اينگونه عمل نكرد و فهم خود را حجت اصلاً نميدانست و تفاهم گروه را در نتيجه لازم ميديد. در مباحث علمي هم هرجا نتواند استدلال بر حجيت بياورد فرياد ميزند تا اسكات همبحث كند! اگر هم طرف مقابل بالاتر باشد، صدايش را نازك ميكند و خلط در گلو هنگام صحبت نگه‌ميدارد تا دورگه شود و احساس ضعف در كلامش ايجاد نمايد تا مخاطب از نهايت خضوع و خشوع تصور كند كلامش را و اينها همان طريق دروايش بوده هميشه، كه به جاي پيروزي با «محتوا» با «لحن» تلاش ميكنند مخاطب را مجاب نمايند. و بسياري موارد ديگر كه در نامه 26صفحه‌اي به تك‌تك اين موارد پرداخته‌ام. ثالثاً اگر شما اين مطالب را گفته بودي و اين راه را رفته، نگران نميشدم، اما اينكه ريش و مو و عمامه‌اش همه سفيد است، خطرش خيلي بيشتر است وقتي انحراف در اعتقاد پيدا كند. نگراني از اين بابت است. سپاس
    + ... 
    سلام. کل مطلب رو خوندم و خيلي برام عجيب بود، البته يک مواردي رو قبل از بعضي افراد و جلسات شنيده بودم ولي... راستي نامه اي که به آقاي ميرباقري رو که نوشته بودي ميتوني برام {البته خصوصي} بفرستي(کامل يا بطور خلاصه). ممنون. ياعلي
    پاسخ

    متأسفم... احمد هم مي‏خواست، حتي انجم، ولي ذيل نامه عهد كردم كه انتشار ندهم براي حفظ آبروي آن مؤسسه، مگر آن‏كه رئيسش بخواهد، خودش نشر دهد. فعلاً بايد صبر كرد.
    + لينا 
    چرا اين پدر زن اين طوريه اين خانواده را از کجا پيدا کرديد
    پاسخ

    اين خانواده مرا پيدا كردند! :)
    + چرا 
    اين اقا نامش چيست (پدر زن)
    پاسخ

    اگر نام ايشان را بگوييم كه ديگر بايد خودم را به دادگاه معرفي كنم به اتهام نشر اسرار و از اين حرفا... وكيل‌شان حواس جمعي دارد، خطا كنم كارم تمام است!
     <      1   2   3