منهم ترجيح ميدهم همچنان ناشناس باقي بمانم و فقط ترسم از اينست که خداي نکرده حدس وگمان اشتباه شما نکند ديگران را به دردسر بياندازد .البته که از يک قوم هستيم ولي فکر نميکنم بتوانيد حدس بزنيد چون هيچ پيام صريحي قبلا برايتان نداشتم . اين را گفتم که شبهات را پاک کنم .
من آرامش را دوست دارم و به آرامش و بي غرضي اين گفتمان احترام ميگذارم و بهتر اينست که مرا همان بنده خدا بدانيد . بنده خاطي و گنه کار که رويي سياه دارد و غمي بزرگ ....
باور اين که شما از عرفان چيزي ندانيد برايم سخت است . به هر حال من عارف نيستم و علم و صلاحيت بحث و روشن نمودن مطلب را هم ندارم. بهتر است براي آگاهي بيشتر از اهل علمش کمک بخواهيد!!!
ميدانم که سئوال شما نه براي آگاهي خود بلکه به قصد محک زدن بنده حقير بوده که بايد بگويم من براي خود از عشق عرفاني توجيحاتي دارم . خدا را بگونه اي در قلب خويش احساس ميکنم و به روش خود مي ستايمش و شکرش بپا ميدارم که شايد از لحاظ شما و امثالهم قابل قبول نباشد . که البته دراين مورد توضيح بيشتر ندارم.
من قصد بحث و روشن نمودن مطلب را ندارم فقط همانند شاگردي در برابر استاد جواب پس ميدهم . همينو بس !
به نظرم عرفان يعني رسيدن به اصل يک از اصول دين که همان توحيد است (يعني خدا شناسي محض) همانا که رسيدن به عرفان است نه در کلام بلکه به واقع در دل و جان . به فرموده مرحوم علي آقا قاضي طباطبايي:
انسان به جايي برسد که چشمش بشود چشم خدا اراده اش بشود اراده خدا و وجودش بشود وجود خدايي و ..........
و يا : بنده به جايي رسيده باشد که اصلا اراده اي از خودش نداشته باشد جز اراده خدا و اراده خود را اصلا نميبيند تا اراده کند . و اين مبنا عرفان اهل بيت (ع) و قاضي هاست ...
( اگر به جمله هاي کوتاه بسنده ميکنم ببخشيد که مجال زياده گويي نيست)
هم اراده شدن خدا با اراده بنده : شعار عده اي از عرفا خدمت به خلق است اينان کساني هستند که با مراقبت و مجاهدت منزل را پشت سر ميگذارند و از خانه دل بسوي کعبه خدا هجرت ميکنند و ........... پس خدا شاخصارهاي شوق واشتياق را در بوستان دلهاشان سر سبز ميکند و سوز محبش را در قلبهايشان شعله ور ميسازد و آنها را در گلزار هاي قرب و مکاشفه خويش سير ميدهد و از جام محبتش جرعه جرعه مينوشاند .......
مرجع :کتاب عطش نوشته علي قاضي
که ايشان خود از عرفاي بزرگ و بر حقي است که شاگرداني همچون آيت الله بهجت و کشميري و حسين طباطبايي و حسن طباطبايي و..... دارند .
وقتي که اينها رو ميخوانم کم ميارم و از هيچ و تهي بودن خود خجل ميشوم که اين بزرگان کجايند و ما کجاييم
به هر صورت ميدانم که شما همه را ميدانستيد و ميخواستيد بدانيد من چه در چنته دارم که مع الوصف در اين وادي فقير فقيرم .......
اگر گفتم عشق عرفاني منظورم عشق حقيقي و رسيدن به خداي يگانه است که خود به آساني ميسر نمشود و سعي ميخواهد و جهد و علم پس توقعي بيهوده است که در کلامي بگنجانيمش . اينها را ذکر کردم که بدانيد از سر شکم سيري و همينطوري چيزي نگفتم !!!!!
سرتونو درد آوردم شرمنده التماس دعا