• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : حبيبتي مريم!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بنده خدا 

    منهم ترجيح ميدهم همچنان ناشناس باقي بمانم و فقط ترسم از اينست که خداي نکرده حدس وگمان اشتباه شما نکند ديگران را به دردسر بياندازد .البته که از يک قوم هستيم ولي فکر نميکنم بتوانيد حدس بزنيد چون هيچ پيام صريحي قبلا برايتان نداشتم . اين را گفتم که شبهات را پاک کنم .

    من آرامش را دوست دارم و به آرامش و بي غرضي اين گفتمان احترام ميگذارم و بهتر اينست که مرا همان بنده خدا بدانيد . بنده خاطي و گنه کار که رويي سياه دارد و غمي بزرگ ....

    باور اين که شما از عرفان چيزي ندانيد برايم سخت است . به هر حال من عارف نيستم و علم و صلاحيت بحث و روشن نمودن مطلب را هم ندارم. بهتر است براي آگاهي بيشتر از اهل علمش کمک بخواهيد!!!

    ميدانم که سئوال شما نه براي آگاهي خود بلکه به قصد محک زدن بنده حقير بوده که بايد بگويم من براي خود از عشق عرفاني توجيحاتي دارم . خدا را بگونه اي در قلب خويش احساس ميکنم و به روش خود مي ستايمش و شکرش بپا ميدارم که شايد از لحاظ شما و امثالهم قابل قبول نباشد . که البته دراين مورد توضيح بيشتر ندارم.

    من قصد بحث و روشن نمودن مطلب را ندارم فقط همانند شاگردي در برابر استاد جواب پس ميدهم . همينو بس !

    به نظرم عرفان يعني رسيدن به اصل يک از اصول دين که همان توحيد است (يعني خدا شناسي محض) همانا که رسيدن به عرفان است نه در کلام بلکه به واقع در دل و جان . به فرموده مرحوم علي آقا قاضي طباطبايي:

    انسان به جايي برسد که چشمش بشود چشم خدا اراده اش بشود اراده خدا و وجودش بشود وجود خدايي و ..........

    و يا : بنده به جايي رسيده باشد که اصلا اراده اي از خودش نداشته باشد جز اراده خدا و اراده خود را اصلا نميبيند تا اراده کند . و اين مبنا عرفان اهل بيت (ع) و قاضي هاست ...

    ( اگر به جمله هاي کوتاه بسنده ميکنم ببخشيد که مجال زياده گويي نيست)

    هم اراده شدن خدا با اراده بنده : شعار عده اي از عرفا خدمت به خلق است اينان کساني هستند که با مراقبت و مجاهدت منزل را پشت سر ميگذارند و از خانه دل بسوي کعبه خدا هجرت ميکنند و ........... پس خدا شاخصارهاي شوق واشتياق را در بوستان دلهاشان سر سبز ميکند و سوز محبش را در قلبهايشان شعله ور ميسازد و آنها را در گلزار هاي قرب و مکاشفه خويش سير ميدهد و از جام محبتش جرعه جرعه مينوشاند .......

    مرجع :کتاب عطش نوشته علي قاضي

    که ايشان خود از عرفاي بزرگ و بر حقي است که شاگرداني همچون آيت الله بهجت و کشميري و حسين طباطبايي و حسن طباطبايي و..... دارند .

    وقتي که اينها رو ميخوانم کم ميارم و از هيچ و تهي بودن خود خجل ميشوم که اين بزرگان کجايند و ما کجاييم

    به هر صورت ميدانم که شما همه را ميدانستيد و ميخواستيد بدانيد من چه در چنته دارم که مع الوصف در اين وادي فقير فقيرم .......

    اگر گفتم عشق عرفاني منظورم عشق حقيقي و رسيدن به خداي يگانه است که خود به آساني ميسر نمشود و سعي ميخواهد و جهد و علم پس توقعي بيهوده است که در کلامي بگنجانيمش . اينها را ذکر کردم که بدانيد از سر شکم سيري و همينطوري چيزي نگفتم !!!!!

    سرتونو درد آوردم شرمنده التماس دعا

    پاسخ

    پروردگارم گواه است گاه نوشتن آن سطور قصد تفتيش يا استفسار پندارهاي شما را نداشتم. غرض فهم خود بود كه سلسله‏ها ديده‏ام، با عرفايي نشست و برخاست كرده و هنوز اندر خم همان كوچه اولم. زبانم قاصر كه توصيف كنم آن‏چه ديده‏ام و درك نكرده، عطشي كه هر چه آب بر آن رفته فروننشسته و هنوزم آزار مي‏دهد. نام بزرگاني كه سيري در سلوكشان كرده‏ام را در وقتي ديگر فهرست مي‏كنم كه بدانيد چه خسران عظيمي است با اينان رفتن و توشه‏اي برنگرفتن! كلام خميني ره آزارم مي‏دهد كه در رسانه رسمي منتشر شد: «اگر كليد بهشت را به ما بدهند، دو ركعت نماز هم ديگر نخواهيم خواند» جز اين است؟! هر چه به ذهن خود فشار مي‏آورم نمي‏فهمم چرا بايد با داشتن كليد بهشت نماز هم خواند؟! اما امير (ع) مي‏خواند و عبادت ما را هم اين‏گونه توصيف مي‏كند: «عبادت بردگان و عبادت تاجران» او (ع) مي‏گويد: «عبادت بر سه گونه است؛ گروهي از ترس جهنم كه اين عبادت بردگان است و گروهي به شوق بهشت كه عبادت تاجران و گروهي به عشق خدا كه عبادت آزادگان چنين است». عبادت خود را حكايت كرده در آخر كلام حكماً. چون ما را نسزد چنين سلوك كردن. من كه هنوز در درك اصل تفاوت ميان «عشق و شهوت» نيز اسيرم و استفراغ‏‏هاي فرويد معده‏ام را مي‏سوزاند و انديشه‏ام را مكدّر مي‏سازد، چه كنم تا دركي از «عرفان متعالي» يافت كنم، عرفاني كه فقط ادعايش را شنيده‏ام و هنوز چيزي بعينه از آن نديده. تا كلام شما را شنيدم، اميدي يافتم شايد به چند كلمه چيزي برايم واضح شود... تشنه به دنبال آب است، هر جا بيابد مي‏نوشد، حتي در كامنتستان يك وبلاگ! اساتيد ما مي‏گفتند: «واي بر كسي كه بپرسد تا كسي را به ندانسته‏اي خوار كند»! ما هم التماس دعا