• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : فرار از ملاقات با فرزندان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سلام 
    اين خانم سرو که ظاهرا دختر خانم هستن يه جوري نوشته اين مادر نه ماه زجر کشيده که من با تجربه دو بار زايمان پشتم لرزيد! سرو عزيز درسته اين روند مشکلاتي داره ولي اصلا و ابدا زجر آور نيست هرچند براي عده اي که ويار غيرطبيعي دارن که حتي آب خالي نميشه خورد مشکل تره (خودم تا حدود پنج ماه فقط با هوا زنده بودم براي هر دو فرزندم) ولي اصلا نميتونم بگم زجرآور بود نخير يک روند طبيعي هست که طي ميشه و خدا خيلي هم کمک ميکنه، اينجوري که شما بيان ميکني بود مطمئن باش يک نفر از اين دختراي نازنازي اين دوران مادر نميشدن
    پاسخ

    ممنونم. من تمام 9 ماه را براي هر كدام از فرزندان در كنار آن زن بودم. واقعاً آن‌قدر كه بعضي تصوّر مي‌كنند سخت نبود. سختي‌ها را وقتي زن و شوهر تقسيم مي‌كنند، چيز زيادي براي زن باقي نمي‌ماند. خصوصاً وقتي سزارين كند و در بيهوشي بدون درد بزايد! ديده‌ام كه عرض مي‌كنم. :)
    + sarv 
    سپاس گزارم از توضيح دقيقتون
    موفق باشيد
    پاسخ

    مؤيد باشيد.
    + sarv 
    براي شما و فرزندان نازنينتون بهترين ها رو از خداوند خواستارم.
    راستي يه سوال اگر پيامي رو خصوصي بذارم، چطور ميتونم پاسخش رو بخونم؟
    بايد آدرس ايميل رو زده باشيم؟
    پاسخ

    تنها زماني مي‌توانيد پيام خصوصي خود را بخوانيد كه يا در پارسي‌بلاگ لاگين كرده باشيد (نام كاربري و رمز خود را وارد كرده باشيد) و يا ايميلي كه با آن در پارسي‌بلاگ وبلاگ داريد را هنگام ارسال نظر ثبت بفرماييد. در اين صورت پس از ورود به پارسي‌بلاگ، به بخش نظرات ارسالي مي‌رويد و تمامي پيام‌هايي كه خود نوشته‌ايد مي‌بينيد. پيام‌هاي خصوصي هم ديده مي‌شوند و پاسخ را ملاحظه مي‌فرماييد. اگر اين روند دشوار است، مي‌توانيد با ارسال پيامك به صاحب وبلاگ، مطلب مورد نظر خود را بفرماييد و يا فرمايش خود را به ايميل movashah@yahoo.com ارسال كنيد. موفق باشيد.
    + sarv 
    پيشنهادم اين هست که تصوير مادر بچه ها رو تو ذهنشون پر رنگ کنيد
    و خاطرات زيبا از اونا و مادرشون براشون تعريف کنيد، ممکن هست بچه ها از تناقض که ايجاد ميشه تعجب بکنن ولي بنظرم بايد آگاهشون کنيد که مادرتون براي شما مادر خوبي بود، من و مادرتون بر سر مسائلي ديگر باهم اختلاف داشتيم ...
    ممکن هست به مرور کينه و نفرت در بچه ها و حتي خود شما ايجاد بشه
    البته اين پيشنهاد من حقير هستش و هرکس براي خودش در زندگيش دستورالعملي دارد.
    براتون آرزوي بهترينها رو ميکنم
    پاسخ

    تشكر. البته اين‌كه «آگاهشون کنيد که مادرتون براي شما مادر خوبي بود، من و مادرتون بر سر مسائلي ديگر باهم اختلاف داشتيم» راستش نمي‌توانم بگويم واقعاً اين‌طور بوده. هر طور فكر مي‌كنم و هر چه در خاطراتم كنكاش مي‌نمايم، نمي‌توانم اصطلاح «مادر خوب» را بپذيرم. اما فرمايش شما را كامل خواندم و فهميدم چه مي‌فرماييد. إن‌شاءالله بيشتر درباره آن فكر خواهم كرد. تشكر از اين‌كه نظر خود را صريح و بي‌پرده بيان فرموديد. سپاسگزارم.
    + sarv 
    ممنونم از اينکه وقت ميذاريد و پاسخ ميديد
    توضيحاتتون رو تونستم قبول کنم، چون خودم هم تقريبا همين ديدگاه رو دارم که آدما متاسفانه گاهي اوقات عملشون هزاران علامت تعجب به جاي ميذاره!!!!
    راستش من پستاي بخش «بر طلاق» رو نتونستم کامل بخونم چون خيلي عصبيم ميکرد و سر درد ميگرفتم(شايد علت اصليش حضور اين سه فرزند تو اين داستان هستش) ترجيح هم اين بود بخشاي ديگه بخصوص «به فرزند» رو مطالعه که سرشار از انرژي و آموزش هستش.
    اما سوالي که پرسيديد
    راستش نميدونم جوابي که ميخام بدم چقدر درست هستش
    شايد چون من يه دختر هستم فکر کنيد دارم احساسي برخورد ميکنم
    ميدونم که شما نقش مادر رو براي فرزندانتون از نقش پدر سعي کرديد بهتر ايفا کنيد، اما راستش يه حسايي هست که گاهي ممکن هست اين خلاء رو ايجاد کنه
    آقاي موشح شايد اگر من جاي شما بودم هيچوقت مادر بچه هام رو «آن زن» خطاب نميکردم!!! حتي اگر اون مادر جنايتکار بوده باششه
    ميدونيد چرا اينو ميگم؟؟!!
    چون براي هر کدوم از اين 3 فرزند اين مادر 9 ماه زجر کشيده، اينکه ميگم زجر مطمئن هستم که ثانيه به ثانيه اين دوران رو در کنار همسر سابقتون بوديد!!! به حرمت اين 9 ماه من شايد هيچوقت اجازه نميدادم که فرزندانم مادرشون رو زن خطاب کنن
    چون فکر ميکنم مشکلي که تو مسير زندگي ما آدم ها ميگذره هيچ ربطي به بچه هامون نداره که بخايم اون ها رو دخيل کنيم!!
    پس نظر من اين هست که من اگر بودم ميذاشتم هر دو رو تجربه کنن و درک کنن(هر چند با يک تماس، اصلا حتي با گفتن خاطرات خوب از اونا و مادرشون)
    ببخشيد زياده گويي کردم
    + sarv 
    اصلا نميتونم براي خودم هضم کنم چنين مادري رو!!!
    مگه ميشه؟؟!!
    2سال پيش تو بيمارستان بودم بخش نوزادان، مادري اونجا بود که معتاد بود و فرزندش در رحم مادر هم معتاد شده بود، پرستاران و پزشکان سعي بر اين داشتن که نوزاد رو ترک بدن، شايد باورتون نشه مادر به شدت ب مواد وابسته بود و از گريه هاي فرزندش که در حال ترک بود به شدت عصبي ميشد و دور از چشم پرستار به بچه شير ميداد تا بچه آروم بشه و صداي گريه شو نشونه!!!و اين کار به شدت ب ضرر بچه بود
    يه بار نشستم يه مکالمه کوتاه باهاش برقرار کردم بهش گفتم واقعا بچه ت رو دوست داري؟
    من تو ذهن خودم فکر ميکردم اگر يک در صد مهر مادري تو وجود اين مادر باشه!!!
    اما وقتي بعد از پرسيدن اين سوالم اشک رو گوشه ي چشم اين مادر معتاد ديدم و گفت خيلي.... از خودم رنجيدم و پيش خودم گفتم چرا به خودم اجازه دادم اين سوال رو از اين مادر بپرسم؟؟!!!
    اينا رو گفتم که بگم خيلي وقتا شرايط باعث ميشه اونطور نباشي که دوست داري باشي و يه مادر هميشه يه مادر ميمونه!!!!
    باور کنيد....
    شما براي بچه هاتون سنگ تمام گذاشتيد و اينطور که من تاالان خوندم تربيت خوبي هم داريد، و دارم يه سري رفتارها رو ازتون ياد ميگيرم.
    سوالي برام ايجاد شده که براي بچه ها از مادرشون چطور تعرف ميکنيد؟؟!!
    پاسخ

    چه سؤال سختي پرسيديد! اما ابتدا اجازه دهيد بخش اول را توضيح دهم. بله، هر مادري اشكش جاري مي‌شود. دلش به درد مي‌آيد. حتي اگر جنايتكار باشد. ولي مهم اين است كه در عمل چه مي‌كند. شما زندگي منافقيني را كه در اردوگاه اشرف عراق بوده‌اند را بخوانيد. يك سايتي در پاريس راه انداخته‌اند و فراري‌هاي اشرف آن‌جا خاطره مي‌گويند. روزي كه گفتند بايد بچه‌هاي‌تان را از خودتان جدا كنيد، به ميل خودشان دادند، اگر چه قلب‌شان داشت آتش مي‌گرفت، به روي خودشان نمي‌آوردند. زيرا به آن‌ها گفته شده بود كه به خاطر آرمان‌هاي ارتش آزادي‌بخش بايد چنين كنيد. چون فريب ايدئولوژيك خورده بودند. نه فقط هيچ مادري، بلكه هر انساني دلش براي كودكان به رحم مي‌آيد. خداوند ما را اين‌طور خلق كرده است. اما در عمل... عمل ما تابعي از سنجش عقل ما، با دل ما و اميال و هواي نفس ماست. گاهي هواي نفس در اين ميانه پيروز مي‌شود، بر عقل و دل. اما سؤال سخت شما... بار اولي كه گذاشت و رفت، نگذاشتم بچه‌ها فكر بدي بكنند. مدام مي‌گفتم رفته است پيش بابايش. همان‌طور كه شما پيش باباي‌تان هستيد، او هم پيش باباي خود است. نگذاشتم چهره بدي پيدا كند. اما وقتي با مأمور كلانتري آمد و بچه‌ها آن وحشت را تجربه كردند، كار از كار گذشته بود. بچه‌ها (خصوصاً‌ مريم كه سه سال داشت) مادر را شناختند. يك سال نگهداشت و باز هم... اين‌بار كه با آن وضع ناروا كودكان را گذاشت و رفت (آخه دادخواست داده بود دادگاه كه زوج رو ملزم به حضانت كند، زوج قبول نكرد و گفت: بچه‌ها اين‌طرف مأنوس شده بودند، بردند، حالا كه يكسال گذشته و آن‌طرف مأنوس شده‌اند، آيا بايد دوباره دچار درد فقدان شوند؟ دادگاه هم رأي داد كه چون زوجه قبلاً خودش حضانت را دادخواست داده و گرفته، نمي‌تواند پس بدهد، پس نمي‌تواند زوج را قانوني ملزم به حضانت كند، اين شد كه گذاشت دم خانه و...) بچه‌ها آگاه‌تر بودند. در حافظه‌شان ماند. ديگر وقتي پرسيدند، ناگزير شدم توضيح دهم كه: بعضي انسان‌ها كارهاي خوب مي‌كنند و بعضي‌ها كارهاي بد، متأسفانه آن زن با شما بد رفتار كرد. براي اين‌:كه نام «مادر» لكه‌دار نشود، هرگاه سخن از زوجه شد، عبارت «آن زن» را به كار بردم. بچه‌ها عادت كرده‌اند و امروز هم وقتي درباره او بخواهند صحبت كنند مي‌گويند: «آن زن». به اين ترتيب قبح افعال او شايد كمتر به شأن «مادر» لطمه بزند. نظر شما چيست؟!
    + مادر 


    تا اونجا که وبلاگتون و خوندم ميبينم که فقط دنيارو از ديد خودت که يه مردي ميبيني.......بقيه موجودات از شما يه درجه پايينترن!! کبر به اين ميگن بنده خدا!!

    مني که 1 ساله بچمو ميبرم کلانتري که پدرش بياد ببينه و نمياد ببينه چي بگم؟

    جتي تلفنمو جواب نميده.......حتي خوانوادشم تلفنمو جواب نميدن!!!

    اينا بي عاطفه تر نيستن!!!

    هميشه از چيزايي که شما مثال ميزني بدتر هم هست .... اين انصافه يه موضوع و ميگيري و باهاش مهر مادري و زير سوال ميبري!!!

    به اندازه کافي تو جامعه دل منه مادر ميشکنه.....دست تنها دارم بچم و با دل شکسته بزرگ ميکنم , هر جا ميرم هم امثال شما اقاي محترم و ميبينم که دارن بهم زخم زبون ميزنن!!! شما فقط دل برا جنس خودت سوخته!! راسته که ميگن هر چي مظلوم تر باشي بي صداتري

    پاسخ

    اتفاقاً بنده هم مادري را مي‌شناسم كه فرزندان خود را بي‌هيچ نفقه و حتي گرفتن مهريه از شوهر، پنج سال نگهداري كرده است و خم به ابرو نياورده. وقتي هم پرسيده‌ام: چرا به دادگاه نرفته‌اي؟ مي‌گويد هرگز مايل نيست فرزندانش را با هيچ چيز ديگري معامله كند، حتي با نفقه واجبي كه بر گردن پدر است. آري. فرمايش شما كاملاً صحيح است. اين قصه كه در اين پرونده ذكر شده، به جنسيّت ارتباطي ندارد. مهر پدري هم خود وديعه‌اي الهي است كه بعضي مردان از آن بي‌بهره‌اند. اين‌جا اساس بي‌مهري زيرسؤال رفته است. زني از همسايگان ما حاضر بود هر سه فرزند را نگهداري كند و ماهي 250 هزار تومان بگيرد، چانه زدم و به 200 هزار تومان هم راضي شد. فقط به عنوان يك پرستار. چگونه مي‌شود كه يك نفر خود را مادر بداند، از شوهر هر ماه 220 هزار تومان دريافت كند، بعد هم بچه‌ها را رها كند كه: اگر فلان مقدار ندهي بچه‌ها را نگه نمي‌دارم و با اين اوصاف باز هم خودش را مادر بداند. (همين الآن كه در حال نوشتن اين متن هستم، سيداحمدم نارنگي پوست كنده، اين‌جا نشسته و دارد دانه‌دانه دهن من مي‌گذارد! چون من هر دو دستم روي صفحه كليد است، فداي مرامش :) پس اگر مادر، مادري خود را مشروط به پول كند، چه تفاوتي دارد با پرستار همسايه؟! مسأله اين است. دقت كنيد كه قضيه اصلاً مادر يا پدر نيست. من هم اگر محبتم را مخلوط به چنين امور مادي كنم، پدر نيستم. خود را مخاطب نوشته‌هاي من نپنداريد. شما طرف خوب قصه هستيد، نه بد آن. اين نوشته‌ها مادران را هدف نگرفته است، به نامادران و ناپدران پتك مي‌كوبد. ممنون از توجه و نظر ارزشمندتان.
    الهي...پس مامان هم شدين...آخي....
    پاسخ

    سه ساله كه هر دو سمت را با هم دارم؛ بابا و مامان! آذر 88 كه تشريف بردند، بنده مادري‌ام شروع شد، تا ارديبهشت 90 كه رسماً مادر شدم! از آن زمان تا امروز ديگر وظيفه خود را به خوبي شناخته‌ام! راضي هم هستم به رضاي خدا.