• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : فرار از ملاقات با فرزندان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sarv 
    ممنونم از اينکه وقت ميذاريد و پاسخ ميديد
    توضيحاتتون رو تونستم قبول کنم، چون خودم هم تقريبا همين ديدگاه رو دارم که آدما متاسفانه گاهي اوقات عملشون هزاران علامت تعجب به جاي ميذاره!!!!
    راستش من پستاي بخش «بر طلاق» رو نتونستم کامل بخونم چون خيلي عصبيم ميکرد و سر درد ميگرفتم(شايد علت اصليش حضور اين سه فرزند تو اين داستان هستش) ترجيح هم اين بود بخشاي ديگه بخصوص «به فرزند» رو مطالعه که سرشار از انرژي و آموزش هستش.
    اما سوالي که پرسيديد
    راستش نميدونم جوابي که ميخام بدم چقدر درست هستش
    شايد چون من يه دختر هستم فکر کنيد دارم احساسي برخورد ميکنم
    ميدونم که شما نقش مادر رو براي فرزندانتون از نقش پدر سعي کرديد بهتر ايفا کنيد، اما راستش يه حسايي هست که گاهي ممکن هست اين خلاء رو ايجاد کنه
    آقاي موشح شايد اگر من جاي شما بودم هيچوقت مادر بچه هام رو «آن زن» خطاب نميکردم!!! حتي اگر اون مادر جنايتکار بوده باششه
    ميدونيد چرا اينو ميگم؟؟!!
    چون براي هر کدوم از اين 3 فرزند اين مادر 9 ماه زجر کشيده، اينکه ميگم زجر مطمئن هستم که ثانيه به ثانيه اين دوران رو در کنار همسر سابقتون بوديد!!! به حرمت اين 9 ماه من شايد هيچوقت اجازه نميدادم که فرزندانم مادرشون رو زن خطاب کنن
    چون فکر ميکنم مشکلي که تو مسير زندگي ما آدم ها ميگذره هيچ ربطي به بچه هامون نداره که بخايم اون ها رو دخيل کنيم!!
    پس نظر من اين هست که من اگر بودم ميذاشتم هر دو رو تجربه کنن و درک کنن(هر چند با يک تماس، اصلا حتي با گفتن خاطرات خوب از اونا و مادرشون)
    ببخشيد زياده گويي کردم