• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : فرار از ملاقات با فرزندان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sarv 
    اصلا نميتونم براي خودم هضم کنم چنين مادري رو!!!
    مگه ميشه؟؟!!
    2سال پيش تو بيمارستان بودم بخش نوزادان، مادري اونجا بود که معتاد بود و فرزندش در رحم مادر هم معتاد شده بود، پرستاران و پزشکان سعي بر اين داشتن که نوزاد رو ترک بدن، شايد باورتون نشه مادر به شدت ب مواد وابسته بود و از گريه هاي فرزندش که در حال ترک بود به شدت عصبي ميشد و دور از چشم پرستار به بچه شير ميداد تا بچه آروم بشه و صداي گريه شو نشونه!!!و اين کار به شدت ب ضرر بچه بود
    يه بار نشستم يه مکالمه کوتاه باهاش برقرار کردم بهش گفتم واقعا بچه ت رو دوست داري؟
    من تو ذهن خودم فکر ميکردم اگر يک در صد مهر مادري تو وجود اين مادر باشه!!!
    اما وقتي بعد از پرسيدن اين سوالم اشک رو گوشه ي چشم اين مادر معتاد ديدم و گفت خيلي.... از خودم رنجيدم و پيش خودم گفتم چرا به خودم اجازه دادم اين سوال رو از اين مادر بپرسم؟؟!!!
    اينا رو گفتم که بگم خيلي وقتا شرايط باعث ميشه اونطور نباشي که دوست داري باشي و يه مادر هميشه يه مادر ميمونه!!!!
    باور کنيد....
    شما براي بچه هاتون سنگ تمام گذاشتيد و اينطور که من تاالان خوندم تربيت خوبي هم داريد، و دارم يه سري رفتارها رو ازتون ياد ميگيرم.
    سوالي برام ايجاد شده که براي بچه ها از مادرشون چطور تعرف ميکنيد؟؟!!
    پاسخ

    چه سؤال سختي پرسيديد! اما ابتدا اجازه دهيد بخش اول را توضيح دهم. بله، هر مادري اشكش جاري مي‌شود. دلش به درد مي‌آيد. حتي اگر جنايتكار باشد. ولي مهم اين است كه در عمل چه مي‌كند. شما زندگي منافقيني را كه در اردوگاه اشرف عراق بوده‌اند را بخوانيد. يك سايتي در پاريس راه انداخته‌اند و فراري‌هاي اشرف آن‌جا خاطره مي‌گويند. روزي كه گفتند بايد بچه‌هاي‌تان را از خودتان جدا كنيد، به ميل خودشان دادند، اگر چه قلب‌شان داشت آتش مي‌گرفت، به روي خودشان نمي‌آوردند. زيرا به آن‌ها گفته شده بود كه به خاطر آرمان‌هاي ارتش آزادي‌بخش بايد چنين كنيد. چون فريب ايدئولوژيك خورده بودند. نه فقط هيچ مادري، بلكه هر انساني دلش براي كودكان به رحم مي‌آيد. خداوند ما را اين‌طور خلق كرده است. اما در عمل... عمل ما تابعي از سنجش عقل ما، با دل ما و اميال و هواي نفس ماست. گاهي هواي نفس در اين ميانه پيروز مي‌شود، بر عقل و دل. اما سؤال سخت شما... بار اولي كه گذاشت و رفت، نگذاشتم بچه‌ها فكر بدي بكنند. مدام مي‌گفتم رفته است پيش بابايش. همان‌طور كه شما پيش باباي‌تان هستيد، او هم پيش باباي خود است. نگذاشتم چهره بدي پيدا كند. اما وقتي با مأمور كلانتري آمد و بچه‌ها آن وحشت را تجربه كردند، كار از كار گذشته بود. بچه‌ها (خصوصاً‌ مريم كه سه سال داشت) مادر را شناختند. يك سال نگهداشت و باز هم... اين‌بار كه با آن وضع ناروا كودكان را گذاشت و رفت (آخه دادخواست داده بود دادگاه كه زوج رو ملزم به حضانت كند، زوج قبول نكرد و گفت: بچه‌ها اين‌طرف مأنوس شده بودند، بردند، حالا كه يكسال گذشته و آن‌طرف مأنوس شده‌اند، آيا بايد دوباره دچار درد فقدان شوند؟ دادگاه هم رأي داد كه چون زوجه قبلاً خودش حضانت را دادخواست داده و گرفته، نمي‌تواند پس بدهد، پس نمي‌تواند زوج را قانوني ملزم به حضانت كند، اين شد كه گذاشت دم خانه و...) بچه‌ها آگاه‌تر بودند. در حافظه‌شان ماند. ديگر وقتي پرسيدند، ناگزير شدم توضيح دهم كه: بعضي انسان‌ها كارهاي خوب مي‌كنند و بعضي‌ها كارهاي بد، متأسفانه آن زن با شما بد رفتار كرد. براي اين‌:كه نام «مادر» لكه‌دار نشود، هرگاه سخن از زوجه شد، عبارت «آن زن» را به كار بردم. بچه‌ها عادت كرده‌اند و امروز هم وقتي درباره او بخواهند صحبت كنند مي‌گويند: «آن زن». به اين ترتيب قبح افعال او شايد كمتر به شأن «مادر» لطمه بزند. نظر شما چيست؟!