وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
ارتقاء ِ چادر
نظرات :
1
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
....
ممنونم از شما و طرز نگاه و برخوردتان
سلامت و پايدار باشيد
پاسخ
در پناه خدا. :)
+
....
راستش خجالت کشيدم از سوالي که پرسيدم
خلاصه هم يه عذرخواهي بابت کنجکاوي هم ممنونم
پاسخ
منو ببخشيد اگر طوري نوشتم كه حس خجالت ايجاد كرد. اصلاً... اينطور كنجكاويها رو دوست دارم. ميدانيد چرا؟ زيرا كنجكاوي از سر فضولي نيست، بلكه از سر كسب تجربه است. مانند چي؟ مانند وقتي كه يكي ميگويد: برادرم تصادف كرد. من فوري ميپرسم: بيمه تمام هزينه رو پرداخت كرد؟ پليس بعد از چند دقيقه رسيد؟ ماشينش بيمه كدام شركت بود؟ اينها سؤالاتي مفيد است. من كه نه برادر او را ميشناسم و نه با او ارتباط دارم. پس اين پرسشها براي فضولي در زندگي برادرش كه نيست. اينها براي اين است كه اگر خداي نكرده يك روز خودم تصادف كردم، بدانم چه بايد بكنم و چه نكنم. اينجا هم درست همين است. پرسشهاي خوبي كه شما طرح ميكنيد زمينهاي براي اطلاعرساني بهتر است. فرصتي ايجاد ميكند تا هر كسي كه اين وبلاگ را ميخواند بر تجربه خود بيافزايد. اگر اين طور نبود كه اينقدر مفصل پاسخ نميدادم. اميدوارم باز هم بپرسيد و فرصتهاي تازهاي پديد آوريد. مثالي امروزي: اگر يك نفر بگويد مادرم كرونا گرفته و در بيمارستان است، ما هزارتا سؤال در ذهنمان ميآيد كه بايد بپرسيم. براي ما هم اصلاً مادر او مهم نيست. فقط ميخواهيم بيشتر بيماري مذكور را بشناسيم. درست است؟ :)) ببخشيد اگر طرز پاسخ دادنم حس متفاوتي ايجاد كرد. موفق باشيد.
+
سلام
صداقت و رو بودن شما خيلي خوبه ،يعني نميتونم بيان کنم چقدر به ادم ارامش ميده...همسرخان من هم همينطوره اون هرگز و هيچوقت دروغ نميگه چون مادر بسيار فهميده اي داشته و شخصيتش رو درست رشد داده اما من هيچوقت اين قدرت روحي رو نداشتم که چيزي رو بگم که ناراحتم ميکنه،واقعا چرا ؟موضوعي که خودم تا حدي ريشه ها و عواملش رو ميدونم...پنهان کاري من که واقعا عذابم ميده مربوط به وقتهايي ميشه که از بعضي کارها بسيار دلخور و عصباني ميشم اما اصلا به روم نميارم....هرکاري ميکنم نميتونم بيان کنم...از ترس دعوا و دلخوري نميگم ولي خانم همسايه که زن بينهايت عاقل و فهميده اي هست به شوهر نيمچه موجي خودش ميگه و از دعوا و سروصدا هم به اندازه من نميترسه...پارسال که گوشيش رو تو اتوبوس اردو جا گذاشته بود تا رسيده بود خونشون و متوجه شد که موبايل رو جا گذاشته سريع به همسرش گفته بود و اون هم شماره راننده رو از مسئول اردو گرفت و با راننده صحبت کرد هرچند بعدش شايد خيلي دعوا و تنش بود اما اون سريع گفت اما اگر من بودم شايد خودم به راننده زنگ ميزدم از ترس ناراحتي همسرخان......اينها نشون ميده من ضعف روحي شديد دارم و اشکالات زيادي در خودم هست و احتمالا همسرخان هم بسيار از من رنج ميکشه.........يک نمونه از کارهايي که اين مدت دلخورم کرده ولي هيچ صحبتي نميکنم و تازه مثل ماليخوليايي ها تشويق هم ميکنم خريد ابزارهاي حرفه اي و گرون هست ....بدون دليل فقط خريد....من هم ميبينم اين کار خوشحالش ميکنه ابدا به روي خودم نميارم ولي توي ذهنم ناراحتم که آخه چرا.....چند تا تيکه ديگه هم چندساله تو انباريه و استفاده نشده
پاسخ
ما به اين دنيا آمدهايم براي همين، براي اينكه ضعفهايمان را جبران كنيم، اشتباهاتمان را رفع، شخصيتمان را اصلاح. همه ما با ضعفهايي به دنيا ميآييم، با ضعفهايي تربيت ميشويم، با ضعفهايي روبهرو ميگرديم. جامعه ما را آنطور كه ميخواسته ساخته. اما تكليف ما چيز ديگريست. تكليف ما دقيقاً تغيير است. ما قرار است به همين تغيير امتحان شويم. خودمان را كه عوض كنيم، درجه و ارزشمان عوض ميشود، در دنيا شايد نه، در آخرت حتماً. به اندازهاي كه خوب شده باشيم بالا ميرويم، جا پيدا ميكنيم، تشويق ميشويم. دنيا فقط يك فرصت است تا ضعفهاي خودمان را درست كنيم. غير از اين هيچ نيست. نه غذايش ماندني، نه لباسش، نه خانهاش، نه ماشينش، نه ابزارهايش، نه حتي دوستان و رفقا و خانوادهاش! اميدوارم همه بتوانيم بهتر شويم. موفق باشيد و در پناه خدا.
+
[ادامه پاسخ]
...
ابزاري در اختيار ندارد تا
ما را تحت فشار قرار دهد. ممنون از توجه شما. اميدوارم همه زندگيها محكم و استوار باشد و باقي بماند. تا حالا با بچهها چندين خواستگاري هم رفتهايم، آخرين بارش دو ماه پيش بود. هر بار هم پس از خارج شدن از بچهها نظر خواستم و اگر مخالفت كردم، دليلش را برايشان توضيح دادم. پس ميدانند قصد ازدواج هم دارم و اگر نميشود، فرد شايسته را نيافتهام. اينها به من و فرزندانم آرامش ميدهد. در پناه خدا باشيد و اگر سؤالي داشتيد «رويتان» بشود. اشكالي ندارد. من پاسخ ميدهم. زيرا به گمانم در اختيار ديگران گذاشتن تجربهها خودش يك خدمت است، براي اينكه ديگران به چاه نيافتند. ياعلي
+
سلام
خدا من و ببخشه منم خيلي کنجکاو بودم ولي روم نميشد سوال کنم.....خونه ما اگر خدايي نکرده بچه ها کوچکترين مشکلي داشته باشن بايد تا امدن پدرشون صدتا نذر و نياز کنم که رفع بشه وگرنه اول خودم توبيخ ميشم،برام مايه خوشحاليه که همچين مادر بي خيالي ديگه دستش به بچه ها نميرسه.....اومدم يک خاطره شخصي بنويسم منصرف شدم...شايد دليل خستگي اون بنده خدا راه آمدن و خوبيه زياد شما بوده..بعضي ها ظرفيت ندارن
پاسخ
«النجاة في الصدق»؛ رهايي در راستگوييست. در زندگي مشترك اين عقيده را داشتم و امروز نيز. همين مايه آسايش انسان ميشود. اينكه هر چه هست «رو» باشد و چيزي در پشت پرده پنهان نباشد. از روزي كه ازدواج كردم همه افكار و عقايد و باورها و تصميمات و برنامههايم آشكار بوده است. بنابراين راه گريزي براي طرف مقابل نبود تا بتواند مرا تحت فشار قرار دهد. وقتي «آتو» نداشته باشند از تو، ترسي هم نداري و نيازي به پنهانكاري هم نيست. فرزندان نيز از روزي كه مادرشان رفت، هر چه پرسيدند، راستش را در جواب شنيدند. پس برايشان عقده نشد، زحمت روحي نشد، نگراني و استرس نشد. نترسيدند از اينكه بپرسند، زيرا ديدند بدون ترس و واهمه پاسخ ميدهم و همه چيز را تعريف ميكنم. بچههايم همه چيز را درباره مادرشان ميدانند، دليل رفتنش را، تمام حرفها و سخنهايش را، حتي ماجراهاي دادگاه را هم هر از چندگاهي برايشان تعريف كردم، تا خوب بدانند. پس ميفهمند با چه انساني طرف هستند و چه بر سر او آمده است. همين شد كه خودشان توانستند با اين مسأله كنار بيايند. مثلاً قبل از اينكه مدرسه بروند برايشان گفتم نگاه مردم جامعه ما به فرزند طلاق چطور است و توضيح دادم كه دليل اين نگاه مردم هم چيست. گفتم اگر «خوب» باشيد مردم خودشان خواهند فهميد تقصير شما نبوده است و شما اشتباهي نكردهايد كه در اين موقعيت قرار گرفتهايد. همين شد كه از بيان آن نترسيدند و از همان روزهاي نخست مدرسه هر جا از آنها پرسيده شد با خيال راحت گفتند كه مادرشان طلاق گرفته و رفته است و از حرف و سخن معلم و دانشآموزان نهراسيدند. وقتي راست بگويي، ترسي هم نداري. اين را فرزندانم ياد گرفتند و از اين بابت خدا را شاكرم. آن زن هم از همين بابت است كه راه بازگشت ندارد، ميبيند كه هر چه بدي كرده فقط خودش را دور كرده و ابزاري در اختيار ندارد تا ...
+
[ادامه پاسخ]
...
در تمام اين بحثها
من فقط تايپ ميكردم و هيچ چيزي نگفتم و بچهها مستقيم با او مرتبط بودند. من به عنوان آخرين مطلب اين را خطاب به بچهها گفتم و براي او نوشتم: «بچهها اين زنه ديگه خسته شده. هميشه همينطور بوده. کلاً شيرازيها خيلي حال ندارند، ضعيف هستند و تنبل و زود خسته ميشوند. حافظشو هم ديگه از دست داده، يادش نمياد بچه يک ماه رو گذاشت روي ميز و رفت خوابيد و من با شيون بچه که با صورت افتاده بود روي زمين از خواب پريدم و بچه رو بغل کردم و اون بيچاره تو خواب پرسيد: چي شده؟ منم گفتم: هيچي، شما بخواب، سيداحمد مُرد! اينقدر راه بردمش تو بغلم تا آروم شد! همه يادش رفته. ديگه پيشنهاد ميکنم جوابشو نديد. ولش کنيد اين بدبختو به حال خودش. باشه؟ موافقيد؟ - سيده مريم: باشه، ديگه جواب نميدم. سيداحمد: آره. سيدمرتضي: خودم قبلاً نوشته بودم که ديگه جوابشو نميدم.جمعه 1398/1/2-10:59» البته بعد از آن هم چند بار پيامك ديگر زد كه ديگر نه من جواب دادم و نه بچهها جواب دادند. همه پيامكها را هم مستقيم به خود بچهها نشان ميدادم تا بخوانند. آخرين پيامكش روز عيد فطر بود: «سلام بچهاي گلم
عيدتون مبارک
اميدوارم جايزه اي که امروز خدا بهتون ميده درک کنيد و شکرگزار نعمتش باشيد.
و کاش ميشد اين روز عيد ببينمتون». ديگر خبري نشد! آيا كنجكاوي رفع شد؟ سؤال ديگري هم باشد در خدمت هستم! :))
+
....
سلام
يه سوال برام ايجاد شده بيشتر کنجکاوي!!
ميپرسم
اگر دوست نداشتيد ج نديد
از بعد فوت پدر همسر سابق خبري از خودشون نيست ديگه؟
پاسخ
سلام. :)) ميفهمم كنجكاويتون رو! :)) البته كه بود. چندين پيامك: «آسيد مهدي جان؟ دعايي گر نميگويي، به دشنامي عزيزم کن. که گر تلخست، شيرين است از آن لب هرچه فرمايي.سهشنبه 1397/1/14-21:13» كه پاسخ ندادم. عيد 98 هم پيامك: «آسيد مهدي؟آقاي موشح؟!سلام خوب هستيد؟خيلي دلم ميخواد ايام تعطيلات بچهامو ببينم.اجازه ميدي؟پنجشنبه 1397/12/23-19:11» و من پاسخ دادم: «از بچههاي گل و عزيز و دلبندم پرسيدم، يک به يک، فرصت دادم تا خوب بيانديشند و سپس تصميم بگيرند. پيامک را نشانشان دادم، فرد به فردشان، گفتم مادر بيولوژيکي شما ميخواهد ببيندتان، هر تصميمي بگيريد براي من محترم است و چيزي از ارزشهاي شما نزد من کم نميکند. خواستم تا هر چه دلشان ميخواهد بدون ملاحظه بيان کنند. همين الآن هم در حين نوشتن اين پيامک هر سه روي سر و کول من دارند ميخوانند و از اين کلمات خندهشان گرفت (سروکول! مريم ميگويد خلاصه اش کن!) بله، بالاتفاق گفتند نميخواهيم او را ببينيم. اين نظر آنهاست که ابلاغ شد. الشاهد هو الحاکم.پنجشنبه 1397/12/23-19:32» و ايشان: «چقد خوبه که بينتون هيچ چيزي حائل نيست.ازشون بپرس از ديدار با مادرتان ترس داريد؟ يا شمارو ناراحت يا نگران ميکنه؟يا چي...؟ولي من خيلي دلتنگتون هستم.هميشه دوست دارم شمارو ببينم و درکنارتون باشم.پنجشنبه 1397/12/23-19:51» و من ارتباط را مستقيم كردم با بچهها و هر چه آنها گفتند نوشتم: «سيداحمد: ديدن تو من را ناراحت ميکند. (در آخر اضافه کرد:) واقعاً دوست ندارم تو را ببينم.سيدمرتضي: من واقعاً نميخواهم، ن م ي خ و ا ه م (خودش گفت يکبار هم حرف به حرف با فاصله بنويسم تا تأکيد بيشتري باشد).سيده مريم: نميخوام (با تأکيد).پيامک را ديدند و به همان ترتيبي که پاسخ دادند، عيناً نگارش يافت.پنجشنبه 1397/12/23-20:07» خلاصه كلي با بچهها پيامكبازي كرد و در نهايت كار به جاهاي باريكي كشيد كه او گفت: «ديگه خسته م وناراحتازدست شماهابراي بارچندم دل منو شکستيدوليسيداحمدکي چنين دروغي تو کله ت فروکرده؟!من تورو روميز رهاکردموباصورت زمين خوردي؟؟؟!!!!!خداياچه دروغايي درغياب من تو کله بچها کرده اند؟پنجشنبه 1398/1/1-17:44» در تمام اين بحثها ...
+
نوري
کاش همه ي دخترا مصرف گرا نبودن رو اينطوري خونه والدين ياد بگيرن تا بعد زندگي رو به دور از مصرف گرايي مديريت کنن...اي کاششش
پاسخ
صحيح ميفرماييد. ما بايد مادران را آموزش دهيم، تا آنان نيز دختران و پسران جامعه را به درستي تربيت كنند، تا جامعه اصلاح شود. تشكر.