شايد هم با دل و زبان و ...به يک باره ايمان وعمل هم بسورد .بايد مواظب آن بود.
سلام سيد خدا
بد جور آتش مي زني دل آدم را . بد جور . هميشه خون گريه مي کردم که چرا براي مادر زن بي مروت و همسر کودکم که جز مادرش هيچ نميديد و نميبيند و نخواهد ديد سقط جنين و کشتن يک انسان بي دفاع انقدر آسان بود . اما امروز که دارم به معصوميت از دست رفته ايتام آل محمدت گريه ميکنم خدا را سپاس ميگويم که يتيمي نمانده که دق مرگش کنند . امان از هواي نفس لجام گسيخته اهل بيت برخي اهل دفتر که چها نميکند . خدايت صبر دهد که اللهم نشکوا اليک فقد نبينا و غيبه ولينا و قله عددنا و کثره عدونا و شده الفتن بنا ...
سنگ بودن «بد» است، براي زنان بدتر! دل بايد رحيم باشد، بسوزد و زود گُر بگيرد. به ديدن گاهي حتي يك فقير در خيابان، بايد اشك انسان در بيايد، اگر نيايد مريض است قلب! قلب اگر مريض شد، با مرگ هم درمان نميشود.
اين حرفها خيلي برايم اشنا امد به دفاترم که مراجع کردم ديدم سخنان اقاي مصباح است حرف زيبايي را ديدم گفته بودند دل خانه است و در ان فقط جاي يک محبوب است اگر شيطان بيايد ديگر خدا نمي ايد فکر مي کنم بايد يک سم زدايي در دلم راه بياندازم بايد پاکسازي کنم از دبيرستان شنيده بودم که انسان براي اخلاقيات بايد استاد داشته باشد تا قم امدم اما هنوز نيافته ام خيلي بد است که روح ادم کدر شود به نظر من محيز خيلي در کدورت اثر دارد خدا به همه ي ما کمک کند من شنيده ام وقتي انسان به صورت عالم نگاه مي کند نور مي گيرد لذا خيلي مهم است که انسان با چه کسي صحبت مي کند براي همين است تصميم گرفته ام که به سکوت روي اورم چند روز است که همه از دست سکوتم شاکي شده اند صدايشان در امده ولي من راضي هستم
مي دانيد وقتي دلنوشته هاي شما را مي خوانم تا چند روز بهم مي ريزم مني که به سنگ بودن معروفم در قساوت قلب اين زن مانده ام با خانواده ي جالب تر از خودش بيشتر از اين هم در کار دنيا مانده ام که چگونه انسان را اين قدر خوار و ذليل مي کند انگار ادمي را مي بينم که در باتلاق گير کرده ولي خودش هم نمي داند که در باتلاق دنيا گير کرده همان جهل مرکب خودمان. جالب مي دانيد کجاست ان جايي که در حساب و کتاب زندگي وقتي به بن بست مي رسند باز هم نمي خواهند اولا غرورشان را بشکنند بعد هم وقتي ميبينند دارند لطمه مي بينند مي خواهند بدون ضرر بازگردند تازه شکست را هم باز در شکست مادي ديده اند نه شکست معنويشان
راستي يک خبر خوش بنده بعد از اين که مرخص شدم تا ساعت 11 داشتم دوباره ان مطلب را مي خواندم و تفکر کردم نيم ساعتي ست که بالاخره مطلب برايم جا افتاده است گفتم بگويم شايد خوشحال شويد از اين که شاگرد بالاخره متوجه مطلب شد