وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
ارزيابي دقيق
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
....
ممنونم از راهنماييتون
فکر ميکردم کار زشتي باشه بخوام تماس بگيرم
ممنونم ازتون
پاسخ
خواهش ميكنم. در كارهاي اداري روش همين است. زشت اصلاً نيست. چارهاي هم نيست. موفق باشيد إنشاءالله. طاعات و عبادات هم قبول. :)
+
....
خودم رفتم، درخواست نيرو کردن و بعد نماس گرفتم، گفتن بيايد براي تدريس
رفتم مرحله اول دو درس رو تدريس کردم
و بعد بهم گفتن اگر به توافق نظر برسيم باهاتون تماس ميگيريم. تماس گرفتن و گفتن مجدد بيايد برامون تدريس کنيد، و من رفتم و سه درس ديگه تدريس کردم. و قرار شد خبرم کنن. که بهم زنگ زدن که اگر ميشه شماره مدرسه تون رو بديد ميخوايم با مديرتون صحببت کنيم. من شماره دادم و زنگ زدن مدرسه و خودم برداشتم و گوشي رو دادم به مدير و از همه جالبتر اينجا بود که مدير بي کفايتمون گوشي رو دادن دخترشون(ايشون هم معلمن) که در مورد من صحبت کنه. و بعد از اون ديگه خبري نشد. حالا با اين توضيحات بگيد
پاسخ
من اگر در اين شرايط بودم، تماس ميگرفتم و ميگفتم: «سلام، موشح هستم. حالتون خوبه؟ يك ماه پيش اگر خاطرتون باشه صحبت كرديم و قرار شد درباره سوابق كارم با مدرسه فلان تماس بگيريد. ظاهراً تماس گرفتيد. ميخواستم بدونم نظرتون مساعد هست براي همكاري؟ چون يك كار ديگري تو نظرم هست مشغول بشم، ميخاستم مطمئن بشم ببينم نظر شما چي شد، بعد درباره اون كار جديد تصميم بگيرم. بالاخره بنده دو دوره خدمت شما بودم و يه جورايي برام اولويت داره كه اگر بتونم با شما همكاري كنم. كه بعد اگه شما تصميم به همكاري با بنده نداريد، براي كار بعدي اقدام كنم؟» بعد از گفتن اينها، يا ميگويند: بيا براي همكاري. يا ميگويند: خير. ولي به احتمال زياد ميپيچانند: «حالا فعلاً خانم فلاني داره بررسي ميكنه قرار نظرشو بگه.» اين يعني نميخواهند، ولي جواب نه هم نميخواهند بگويند. اينجا من ميگويم: «خيلي ممنون از لطفتون، ولي چون شرايط كاري جديد من زود بايد دربارهش تصميم بگيرم، متأسفانه نميتونم تا رسيدن پاسخ همكارتون صبر كنم. ناگزيرم از همكاري با شما صرف نظر كنم. خيلي شرمنده. دوست داشتم بيشتر ميتونستم خدمت باشم. ولي نميتونم بيشتر از اين منتظر پاسخ بمانم. سلام برسونيد. إنشاءالله توفيق داشته باشم تو يه فرصت ديگه خدمت باشم. خداحافظ» و خلاص. حالا اين آدم ميره و با همكاراش صحبت ميكنه. اگر اونها واقعاً دلشون بخواد با شما كار كنند، فوري تماس ميگيرند و التماس كه اين چه حرفيه، تشريف بياريد و اينها. اما اگر خبري نشد، يعني اصلاً از اول هم قرار نبود خبري بشه. فقط روشون نميشده بگن: نه! تعارف داشتند با شما. همون بيماري فرهنگي جامعه ما كه صراحت و صداقت رو از ما گرفته! :(
+
....
خب پيگير بشم چي بپرسم؟
من که نامه اي يا چيزي ندادم که
رفتم تدريس کردم دو مرحله و بعد هم در مورد بنده با محل کار قبلي صحبت کردن!:( چه حس بديه
بگم نتيجه بررسي هاشون چي شد؟
کمکم ميکنيد که چي بپرسم
پاسخ
من كه اطلاعات دقيقي ندارم كه. آيا وقتي دو مرحله تدريس كرديد، قرار شد با شما قراردادي امضا كنند؟ اگر بله، تماس بگيريد: قبلاً دو مرحله تدريس داشتم، قرار شده بود همكاري ما ادامه پيدا كنه، آيا بررسيهاتون تمام شده و بنده كي ميتوانم خدمت برسم براي امضاي قرارداد؟ اينكه با محل كار قبلي شما صحبت كردند را چه كسي به شما گفته؟ اگر محل كار قبلي گفته كه هيچ، ولي اگر از محل كار جديد گفته بودند كه ما با محل كار قبلي شما تماس ميگيريم بعد در خدمت شما خواهيم بود، ميتوانيد همين را پيگيري كنيد. آيا شما خودتان درخواست كار به اين اداره دادهايد؟ اگر ندادهايد خب دست به كار شويد، يك نامه مختصر در يك صفحه بزرگ A4 كه جاي كافي براي پاراف داشته باشد: حضور مدير محترم فلان، بنده پس از دو مرحله همكاري با آن مؤسسه، علاقهمند شدم به صورت تماموقت همكاري كنم. اگر مؤسسه چنين تصميمي را داشته باشد و نياز به بنده، خوشحال ميشوم بتوانم سال آينده تحصيلي را يا مراحل بعدي را در خدمت شما باشم. اسم و امضا. وقتي كه اين درخواست را تحويل داديد، ميتوانيد تلفني پيگير درخواست خود باشيد. چيزي كه من ميدانستم اين بود. اگر شرايط شما تفاوت دارد بفرماييد.
+
....
يه سوال دارم ازتون
بالاخره شما سابقه تون تو اين مسير اداري بيشتره
بنظر شما اگر تماس بگيرم و پيگير روند پذيرشم بشم، کاره بي ارزشي انجام دادم؟
پاسخ
هرگز. پيگري هرگز بيارزش نيست. بلكه ضروريست. يادم هست در حوزه علميه خواهران كه كار ميكردم يك همكاري داشتم. مدير يك واحدي بود. در حال صحبت بوديم كه نامهرسان نامهاي آورد. گذاشت در كازيو. گفتم: باز نميكني ببيني چيه؟ پاسخ داد: اگر مطلب مهمي توش باشه صاحبش تلفن ميكنه و پيگير ميشه، اونوقت بازش ميكنم! باور ميكنيد؟! نظام كارمندي در كشور ما اينطور است. البته نه اينكه همه اينطور باشند. ولي روش اين است. نامه تا زماني كه پيگيري نشود در بايگاني روي ميز مديران ميماند! حتماً هر روز تماس بگيريد و پيگير شويد تا يادشان باشد دنبال كنند. اين تجربه بنده است. إنشاءالله كار شما هم درست شود، به نحوي كه خير شما در آن باشد. در پناه خدا.
+
....
آقاي موشح من هم يه جورايي امسال چوب اين طاقت نياوردن در برابر اشتباها را خوردم و خيلي جاها تند شدم و در آخر احساس ميکنم تو مسئله کارم به مشکل خوردم. چون از کار قبلي اومدم بيرون و جاي جديد که رفتم همه مراحل را رد شدم و در آخر با محيط کار قبلي تماس گرفته شد، نميدانم چه گفته شده که فعلا خبري ازشان نشدع:(
البته من توکلم به خداست
ولي خيلي تلخ است که چوب روراست بودنت رو بخوري
پس بنظرم که چه بهتر پشت پرده ها قايم باشي، هميشه و صدايت در نياد
پاسخ
بله خب. درستكار بودن هزينه دارد. زيرا بهشت بهايي دارد كه بايد در دنيا پرداخت شود. رايگان كه نيست. اگر بود همه ميرفتند. :) اميدوارم مشكل شما هم حل شود. قطعاً ميشود. همه چيز زمان ميخواهد. صبر ميخواهد. دنيا اصلاً با صبر طيّ ميشود. آدم توكلش كه به خدا باشد، خدا عمل صالح ميخواهد و صبر، تا مشكلات را از سر راه بردارد. امتحان ميكند تا پاداش بدهد. چون دنيا را «دار امتحان» خلق كرده است. عين اين است كه سر جلسه كنكور بروي و از اينكه مدام مجبوري پاسخ سؤالات را بدهي خسته شوي. خب نميشود. ولي وقتي به نتيجه كار فكر ميكني و به قبولي، البته كه اميد پيدا ميكني تا استقامت كني. بماني و در نروي. تا تهش. آخرش هميشه شيرين است. إنّ مع العسر يسري. موفق باشيد خواهرم. مطمئن هستم پيروز ميشويد. مثل هميشه. التماس دعا.
+
[ادامه پاسخ]
... ته دلت ميگويي: فلانفلانشده چه تعارفايي ميكنه، حالا چشم نداره منو ببينهها... مگه همين نبود پشت سرم فلان حرفو زده بود! اما اگر صاف بيايد جلو و بگويد: سلام، ديروز از اينكه نذاشتي از گوشيت زنگ بزنم ناراحت شدم. توقع ديگهاي ازت داشتم. شما هم جواب بدهي: ببخشيد، ولي نگران بودم نكنه بزني خرابش كني! خلاص. هر دو هم ميخندند و رفتار با يكديگر را ياد ميگيرند. خصوصياتشان را. دليل من اين است. آيا قانعكننده بود؟ من كودكانم را با آرامش دروني پرورش ميدهم. هدفم اين است. سپاسگزار لطف شما هستم. اين بنده خدا هم نميخواسته اسم بنويسد، از شما ياد گرفته نقطه بگذارد! همه مثل هميم، پشت نقطهها پنهان ميشويم. زيرا جرأت رويارويي با هم را نداريم. زيرا پيوسته تعارف داريم! تعارفاتي ابلهانه و برجا مانده از دوران سلاطين كه فقط فاصله ميان آدمها را بيشتر ميكند. نه؟! :))
پاسخ
من از سال 1376 كه كار با اينترنت را آغاز كردم، ايميل و تمام حسابهاي اينترنتيام به اسم رسمي خودم بود و حتي تصوير خودم. از همان اول. رفقا و همكاران اما نه، همه مستعار. من ميگفتم: دنياي مجازي نداريم، اين هم بخشي از واقعيت است. اگر من اينم، همهجا اينم. و البته ماندم. همانطور صادق و راحت و آرام. هنوز هم هستم. پانزده سال است اين وبلاگ را دارم، هميشه هم به اسم خودم بوده، حرفهايم را هم راحت زدهام. ميدانيد چرا؟ چون وقتي كودك بودم وقتي ميديدم مادرم چطور با فاميلها تعارف ميكند و در نبودنشان طور ديگري، منزجر ميشدم. يادم هست سالها پيش چند تن از همكلاسيهايم به من ميگفتند: رفتار تو شبيه به انگليسيهاست! باورتان ميشود؟! به خاطر صداقت زيادي كه داشتم اين را ميگفتند. من البته معتقد نيستم كه انگليسيها صداقت دارند. ولي من به عنوان يك مسلمان، هميشه حرفم را پيش روي طرف مقابلم مؤدبانه ميزنم. سال 1378 رفتم پيش مدير مدرسه معصوميه (ص)، بلوار امين، و 45 دقيقه درباره با اشتباهاتش در مديريت مدرسه صحبت كردم. خيلي دوستانه و صميمي. ولي خب ايشان طاقت نياورد و من را از مدرسه اخراج كرد! :))
+
....
خوبه يک نقطه کمتر از من گذاشتن
حواسشون بوده:)))
باورتان ميشود، دليل مريم رو ميتونستم حدس بزنم:)
من هم سري قبل به اين فکر ميکردم که اين چه کاريست شما انجام ميدهيد و ميتواند اثر منفي روي بچه ها داشته باشد، اصلا در ندرسه اينطور که من ديدم بچه ها بهم برچسب ميزنن.
ولي خب حتما دليل قانع کننده اي براي خودتون داريد
پاسخ
ما ايراني هستيم. بوديم از اول. فرهنگ ما از عصر قاجار به اين طرف مملوّ از تعارفات دروغين است. البته كه اسم آن را هم گذاشتهايم احترام. قبلاً درباره با آن اينجا
http://rastan.parsiblog.com/posts/635
نوشته بودم. نوعي انباشتگي فرهنگي. روي هم تلانبار شده، ادات عبارات و تعارفات و احترامات. خب ديگر آدمها با هم صاف و صادق نيستند. ديگر آينه هم نيستند. مؤمني كه قرار بود مرآة مؤمن باشد. اگر بچهها ياد نگيرند ناراحتيهايي كه از هم دارند را به هم بگويند، اول اينكه قادر نخواهند بود ناراحتيهاي يكديگر را رفع كنند. دوم اينكه بزرگ هم بشوند فقط عادت ميكنند از ديگران كينه به دل داشته و پشت سرشان غيبت كنند. ريشه غيبت عدم صداقت است. همين احترامات غيرمفيد. قطعاً بچهها از هم دلگير ميشوند. نميشود كه نشوند. حالا اگر من ارزيابي نكنم و وادار نشوند رو به هم ناراحتيهايشان را بگويند، رسوب ميكند كف دلشان و تبديل به كينه ميشود. ديگري هم نميفهمد طرف مقابل چرا از او ناراحت است. ته رفتارش ميفهمد كه او را دوست ندارد، ولي نميداند چرا. چون او در ظاهر ابراز نميكند ناراحتياش را كه. حرفي هم نميزند. مدام احترام و تعارف و ادب. اين ميشود فاصله بين آدمها. هي زياد ميشود. آنوقت غيبت ميكنند. ميآيند پيش من: فلاني خيلي خسيسه! خبرچين هم ميشوند، زيرا كينهها بايد يكجايي بروز پيدا كند ديگر: فلاني فلان كار را كرد! يك جامعه اگر بخواهد بر آرامش بيافزايد، بايد از احترام غيرمتعارف بكاهد و ادب را بهانه نگفتن حقايق نكند. صداقت آرامش ميآورد. النجاة في الصدق. اما وقتي ما پشت چهرههاي خندانمان پنهان ميشويم، خودمان با تمام اعتراضاتمان نسبت به رفتار فرد مقابل، تبديل به انسانهاي ترسناكي ميگرديم. حالا وقتي فاميلت را ميبيني، در حالي كه دارد احوالپرسي تو را ميكند، ...
+
...
سلام
تباني عليه آقا مرتضا کاملا مشخص است!
محبت و ايمانش را صفر داده اند!
نمره ايمانش نشان مي دهد که اهل ريا نيست و چون حافظ شيرازي به جرگه ملامتيه قرار دارد.
سيده خانم به عقل شما از 10 پنج داده؟؟
البته بيشتر کنجکاوم بدانم سيد احمد بخاطر چه موردي يک نمره از عقل شما کم کرده؟
نمره دهي مخفي بود؟
پاسخ
سلام. بار قبل مخفي، اينبار گفتم آشكار. جلوي روي هم رأي دادند. هر كدام ماژيك را برداشت و نوشت. خودم هم پرسيدم، از مريم، كه چرا عقل مرا كم دادي، پاسخش اين بود: «اگر عقل داشتي قبل از ازدواج تحقيق ميكردي!» هاهاها... منظورش ازدواج با زن سابق است! سيداحمد هم، براي اينكه حق تحفّظ داشته باشد. حرف سابق مريم را، در نظرسنجي قبلي يادش بود: براي اينكه ده براي پيامبر و اهل بيت بماند. اما تباني، بله، دو تا بزرگتر از دست سيدمرتضي كفري بودند. حالش را در رأيگيري گرفتند. سيدمرتضي گنجساز است. يعني گنجينه دارد. هر پاككن زيبايي، هر تراشي، هر مداد و خودكاري، هر جايزهاي، خلاصه هر چيز زيبا و جالبي كه در اين سالها گرفته است، يكجايي در كمدش ساخته، انبار ميكند. هر چند وقت يكبار هم ميرود و به آن سر ميزند. از ديدن اين گنجينه لذّت ميبرد. آنوقت آن دوتاي ديگر، كه همينها را داشتهاند، اما مصرف كرده و نگه نداشته، از اين كار او نارحت ميشوند، اينكه نميگذارد به گنجينه او دست بزنند، حتي نگاه كنند! به همين خاطر او را «خسيس» صدا ميكنند. بچهاند ديگر! تصوّرشان از رفتار او اين است. همين شده كه محبّت و ايمان او را صفر كردهاند. تا حالش را بگيرند. اين چيزي بود كه خودشان پس از ارزيابي گفتند! :) به نظرم خيلي خوب است. خيلي مفيد. چون فرصت داد تا سيدمرتضي نظر آنها را بفهمد. تا اگر ميخواهد تغيير دهد، رفتار خود را تغيير دهد. ممنون از لطف شما.