• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : فرآيند دادرسي تمكين
  • نظرات : 26 خصوصي ، 120 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بهاره 
    سلام
    ما3 سال هست که عروسي کرده ايم و در خانه خودمان هستيم.
    در اين مدت هيچ مشکلي باهم نداشتيم. اما در اين يک ماه اخير با اصرار شوهرم راضي به عوض کردن اتومبيل خودمان شدم. در پي اين موضوع چون من راضي به اين کار نبودم بعد اينکه صداي شوهرم بلند شد پدرشوهرم به خانه ما آمد اما به خواست شوهرم در را باز نکرديم که ايشان زنگ در خانه برادرشوهرم را زدند و به خانه ما آمدند. مجبور شدم در را باز کنم و وقتي در را باز کردم پدرشوهرم به من پريد و هرچي از دهنش درمي آمد گفت. گفت که پول پسرمه ميخواد ماشينش و عوض کنه و به تو هم ربطي ندارد. بعد گويا با پدرم تماس گرفته و پدرم عصر به خانه ما آمد و اولين حرف پدرشوهرم اين بود که دخترت را بردار و برو جهيزيه اش را ميفرستم که شوهرم جوابش را داد و گفت که زندگي ما به خودمان ربط دارد. بعد آنها از خانه مان رفتند.
    بعد آن روز چند روز بعد ديدم همه مدارک من اعم از مدارک اداري و مدارک پزشکي مرا و همچنين عقدنامه را به خانه پدرش برده است بعد فهميدن من رفت و مدارک را آورد و مرا از قهر کردن منصرف کرد. يک هفته بعد براي خريد ماشين به تهران رفت و ماشين را عوض کرد بعد آن روز رفتارهايش خيلي تغيير کرد. بي خودي بهم گير ميداد به من به خانواده ام فحش ميداد کلا رفتارش عوض شد چند باري باهام دعوا کرد سر اينکه چرا مادرت بهم بد نگاه کرد! چرا خواهرت بهم بد نگاه کرد! سر اين موضوع زنگ زدم و با پدرشوهرم تلفني حرف زدم که شايد براي اينکه به خانه پدر او نميروم ناراحت است و اينجوري ادا درمياره. اما زنگ زدنم هم اثري نداشت باز به خانواده ام فحش ميداد بعد گفت که از وقتي تهران رفته ام چشمم باز شده است. شب کلي با من دعوا کرد و من دم نزدم. از حرف نزدن هاي من هم عصبي تر ميشد من هم دراز کشيده بودم شايد او کوتاه بيايد و داد نزند. فقط اين را گفتم که بزار برم خونه پدرم تا تو هم راحت شوي اما مانع شد اما باز داد و هوار ميکرد. لباسهايم را پوشيدم تا بروم اما مانع شد. واقعا خيلي ناراحت بودم .
    آخر بهش گفتم که يک روزي ميروم تا به آرزوهايت برسي شايد دلت ميخواهد دوباره ازدواج کني!
    بعد به خانه پدرم آمدم
    ادامه......

    پاسخ

    سلام. معمولاً در چنين شرايطي سه اقدام متصوّر است كه بايد به ترتيب و پله‌پله انجام شوند. براي جلوگيري از هر اشتباهي كه بعداً اسباب پشيماني گردد، تا نااميد شدن از هر مرحله‌اي نيابد سراغ گام بعد رفت. ابتدا برقراري ارتباط درون‌خانواده‌اي و دوستانه است. بالاخره در اين سه سال شما با اين خانواده ارتباط داشته‌ايد و اقوام‌شان را مي‌شناسيد و با بعضي بيشتر آشنا هستيد و مورد اعتمادترند و مي‌دانيد كه صداقت بيشتري دارند و منصف‌ترند. خاله‌اي، عمه‌اي، شايد خواهري، فردي كه احساس مي‌كنيد مي‌تواند به شما كمك نمايد. به دور از هر تعصبي، تماس بگيريد و صحبت كنيد. اگر خودتان نمي‌توانيد و مي‌ترسيد عصباني شويد و در توفان احساسات، حرف ناروايي بزنيد، به فرد ديگري از خانواده خود واگذار كنيد تا تماس بگيرد. بايد صحبت شود از طريق واسطه‌ها تا علت دقيق اين مشكل فهميده شود. در بسياري از موارد علّت اصلاً آن‌چيزي نيست كه ممكن است احساس شود. اگر علت اين رفتار مشخص شد، رفتار اين خانواده، بعد راحت‌تر مي‌توان براي حل مشكل تلاش كرد. اگر گفتگوها به جايي نرسيد، بايد به سراغ مراكز مشاوره خانواده برويد. در هر شهري هست. مراجعه كنيد و مشكل خود را حضوري با مشاور طرح نماييد و از آن‌ها بخواهيد تماس بگيرند و خصوصي ايشان را دعوت نمايند و با شوهر شما صحبت كنند. مشاوره به دليل اعتبار اجتماعي‌اي كه دارد در اكثر موارد بهتر مي‌تواند نقش واسطه‌گري را انجام دهد و به دليل تخصص و تجربه، در حل مشكل راهنمايي كنند. اگر مشاور تشخيص داد كه ادامه اين زندگي ممكن نيست، يا اگر شوهر نپذيرفت مراجعه نمايد، آن‌جاست كه بايد به يك وكيل مراجعه نموده و موارد حقوقي را بررسي كنيد. راهي را بيابيد كه با كمترين دردسر و آسيب روحي بتوانيد مسير حقوقي را طي نماييد...