• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نامه‏ها - بخش چهارم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بنده خدا 


    چه فرصتهايي را از دست داد متاسفانه !!!!

    شايد يادگيري تمام ايتها براي هر شخصي هدف يا آرزو باشد ولي نخواست حتما ..... البته شايد علاقه نداشتند کاش فرصتي قايل ميشديد و به چيزي که دوست داشت مشغول ميشد ( حتي درس خواندن) شما که اين همه هزينه به گزاف کرديد کاش جايي خرج ميشد که ميخواست !!!!!

    به هر صورت ميدانيد من به قسمت و سر نوشت معتقدم شايد قسمت اين است حتما حکمتي است که بنده از آن قافل است .

    فقط خدا ميداند و بس .....

    پاسخ

    مشكل از آن‌جا ناشي مي‌شد كه پدرش همه اين مسيرها و فعاليت‌ها را كفر مي‌دانست و بعضي را لغو و مغضوب پروردگار. همان زمان اين بچه‌ها مدرسه هم مي‌رفتند پدرشان نكوهش مي‌كرد كه اين درس‌ها همه كفريات است كه غربي‌ها براي دنياپرستي خود ساخته‌اند! فرموديد درس خواندن، با هم يك مسابقه گذاشتيم، يعني بنده پيشنهاد كردم كه شما يك‌بار در كنكور شركت كرده و قبول نشده‌ايد و بنده يك‌بار شركت كرده و قبول شده‌ام. حالا دوباره با هم شركت مي‌كنيم اگر من قبول شدم شما 10 سكه از مهريه را ببخش. ايشان شرطي گذاشت، گفت به شرط اين‌كه درس نخواني و بدون مطالعه شركت كني، قبول كردم. سه سال پيش بود و كنكور شركت كرديم. ايشان رتبه 105900 شد و بنده 5314، باز هم من قبول شدم و ايشان پيام نور فقط مجاز شد! بگذريم كه ده سكه را نبخشيد و گفت: «من يك سكه قول داده بودم» و بعد همان يك سكه را هم روز دادگاه از خاطر برد و در مهريه قرار داد! در دادگاه مهريه حتي ادعا كردند كه يك سكه هم مهريه عقد موقت بوده كه براي رفتن به آزمايشگاه خوانده بوديم، آن را هم مطالبه كردند! كه البته قانوناً فقط نصف آن بر عهده زوج است! من با درس خواندن مشكلي نداشتم كه حتي تحريص به آن هم كردم. اما مشكل اين بود كه وقتي هفت هشت ماهه است جنين، روي صندلي نشستن روزي پنج شش ساعت، بلكه بيشتر، براي هيچكدام مطلوب نيست. اين هم وقت را گذارده، ناگهان سر هفت ماهگي تصميم به شروع قلم‌چي گرفته براي قبولي كنكور! مدام برود كلاس و بچه‌ها را بايد مادر بنده بيايد نگهداري كند، تا... خب بنده هم اصرار نكردم به مادرم كه زندگي و معلمي را رها كند به خاطر ايشان! ولي مشكل اينجا نبود... مشكل بحث‌هاي پدر بود! وقتي اين‌ها را مي‌نويسم و مخاطبين مي‌خوانند، هر كس به زعم خود تحفه‌اي بر مي‌دارد و لبخندي بر لب كه عجب زندگي مسخره‌اي داشته‌است اين مرد! شايد براي خواننده تنها يك لبخند تمام حس خواندن را توصيف كند، ولي براي آن‌كه مي‌نويسد به سادگي نگذشته و به نرخ ارزان تمام نشده است! بهاي گزافي براي آن پرداخته‌ام و سختي فراوان تحمل و انصاف اين است كه صبر بر اين‌ها جز به لطف و كرم پروردگار ممكن نيست. بحمدلله آن‌چنان خداوند صبوري داد كه او خود در نامه بنويسد و اقرار كند. شما ذيل همين مطلب كامنت گذاشته‌ايد، نامه را بنگريد... كوه غرور خود را مي‌گويد و كوه صبر شوهر را. اين نيست مگر نتيجه و حاصل چهار سال سكوت و خون دل خوردن و دم بر نياوردن. كه اگر تكاني به خود مي‌دادم همان سال اول كار تمام بود و البته به قول مادر شايد بهتر، كه سه فرزند نيز آواره نمي‌شدند به اين دنياي گرگ‌زده! نمي‌دانم، شايد اشتباه كردم كه صبر كردم! :(