• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نامه‏ها - بخش چهارم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بنده خدا 

    ولي برام جالبه با اين اعتماد به نفسي که داره چطور در پست هاي شما نظر دهي نميکند و هيچ توجيه يا اعتراضي ؟؟؟؟

    جاي بسي سوال يا تعجب !!!!!!!!!!!

    ببخشيد که هر چي مينگارم براي شما ياد آور شخص يا مطلبي است که ممکن است بيازاردتان .......

    پاسخ

    آزار نه... اصلاً. من آزارهايم را ديده‏ام و آبديده شده‏ام. :) ايشان با اينترنت آشنا نيست، حتي رايانه نيز! همين اعتماد به نفس زياد كه اشاره فرموديد سبب شد براي يادگيري رايانه تلاش نكند. اصرار كردم برنامه‏نويسي را به تو آموزش دهم نخواست، فتوشاپ را كه بيشتر دخترها به آن ابراز علاقه مي‏كنند پيشنهاد دادم، هدفم اين‏كه سرگرمي و مشغوليتي باشد تا كمتر به انديشه‏هاي ناصواب پدر نزديك شود، ابتدا پذيرفت، يك رايانه در اختيار ايشان گذاشتم و ده دوازده CD آموزش فتوشاپ مقدماتي و پيشرفته. دو سه روز مشغول شد و خيلي زود رها كرد. گمان كردم شايد پيچيدگي فتوشاپ او را رمانده كه الگوي مكينتاش را شركت ادوب از ابتدا ملاك قرار داده، كورل دراو اما خيلي ويندوزي‏تر است. يك دور آموزش آن را خريدم و كامل نصب كردم. باز هم استقبالي نكرد. امروز هم اگر بخواهد به اين وبلاگ دسترسي داشته باشد و محتواي آن را ملاحظه كند، بايستي از زن برادر خود كمك بگيرد :) يك دوره اسم ايشان را كلاس خياطي نوشتم، كاملاً رسمي بود و بعد چند ماه مدرك رسمي فني و حرفه‏اي هم اعطا مي‏كرد. بعد يكي دو ماه مورد تمسخر خانواده خود قرار گرفت و رها كرد. كوزه‏اي خريدم و مقداري رنگ گواش و چند قلمو و تعدادي طرح اسليمي دادم كه شايد نقاشي اسليمي گل و بوته روي كوزه سرگرمش كند و دست بردارد از اين پدر بي‏مرام. دو سه روز بيشتر نكشيد كه رها كرد. خيلي زحمت كشيدم كه مشغول چيزي شود كه سرش شلوغ شود و بحث علمي با پدر را رها كند. به ميمنت اختلاف پسرخاله‏اش با زن خود يك دوره بحث و بررسي مسائل و مشكلات خانواده، پدرش گذاشته بود در منزلش كه خودش اسباب مشكلات ساير خانواده‏ها را فراهم مي‏كرد. آنجا بود كه رسماً پدرزن روش زندگي متدينين در جامعه را مبتني بر سلطنت معرفي كرد و روش زندگي دانشگاهيان را مبتني بر مشاركت! آخر سر رفتم هر چقدر توانستم قالب و ابزار و لوازم شيريني‏پزي خريدم و ماهنامه «هنر آشپزي» را مشترك شدم. چون هر ماه اين نشريه به منزل مي‏رسيد، مدتي توانست ايشان را مشغول نگهدارد. البته ازدواج دوم پدر ايشان نيز كمك بزرگي كرد. سرگرم شدن پدرزن به زن دوم مدتي بحث‏ها و توجهات او به دختر را كاهش داد و نزديك به يك‏سال آرامش در زندگي ما خودنمايي نمود. اما زن دوم از پدرزن شكايت كرد و كار به دادگاه كشيد و پدرزن تمام مهريه را داد و طلاق گرفت زن! دوباره مشكلات رخ نمود و تا انتها كه مي‏دانيد! كار بنده از آزار گذشته است. به قول مادرم مي‏خواستند شوهر را به تيمارستان بكشند، موفق نشدند، ولي انديشه كه مي‏كنم حالم چندان هم كمتر از نياز به اقامت در مراكز روان‏درماني نيست :))