• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : آموزش ِ شكست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + .... 
    :))))))
    چرا فکر کرديد من راديو ضبط نميدونم چيه؟؟؟؟!!!
    کلي خنديدم
    پاسخ

    هاهاها... خب گمان كردم شما نسل جديد اين جامعه‌ايد و خود را در زمره پيران جامعه محسوب كردم. :)) يعني واقعاً شما تا به حال راديوضبط ديده‌ايد؟! كار چي؟ با اين دستگاه شگفت و پيچيده كار هم كرده‌ايد؟ من تمام كودكي‌ام درگير همين وسيله بودم! خيلي جالب بود. د: (اما درباره اين‌كه فرموديد كلي خنديديد، دو روز پيش خوابي ديدم كه از خنده شديد بيدار شدم و تا چند دقيقه پس از بيداري قهقهه‌وار مي‌خنديدم و نمي‌توانستم خنده خود را متوقف سازم! اگر چه موضوع آن خيلي هم خنده‌دار نبود! مدت‌ها بود اين‌قدر شديد نخنديده بودم. تعريف مي‌كنم، بلكه شما بفهميد چرا اين‌قدر خنديدم. چون من هنوز نفهميده‌ام چرا اين‌قدر خنده‌ام گرفت! خلاصه‌اش اين بود كه رفته بودم قبرستان، ناگه پيرمردي جلويم را گرفت و خواهش كرد لطفاً براي تازه درگذشته ما سخنراني كنيد. سؤال‌هاي مهم را پرسيدم. گفت خانمي بوده كه بچه هم نداشته و از دنيا رفته. ميكروفون را گرفتم و شروع كردم به خطبه خواندن ابتداي كلام كه آقايي آمد و پرسيد: شما براي كي صحبت مي‌كنيد؟ ديدم: بله، هيشكي كه نيست. با دستم اشاره كردم و تا آمدم بگويم: آن پيرمرد از من خواست كه صحبت كنم... ديدم پيرمرد دارد با سرعت مي‌دود و فرار مي‌كند! ياد بچه‌هايي افتادم كه زنگ خانه مردم را مي‌زدند و فرار مي‌كردند. خنده‌ام گرفت از ديدن اين صحنه و از خنده شديد چرتم پاره شده و بيدار شدم! چقدر خنديدم... :)