• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نه شور، نه بي‏نمك
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sarv 
    دلم ميخاد يه پيشنهاد بدم
    آقاي موشح کاش قبل از اينکه فرزندان شما به سن بالاتري برسند و ارتباطشان با نت آغاز بشه، تمامي پست هاي «برطلاق» رو از وبلاگتون برداريد.:(((
    اصلا حس خوبي ندارم.
    پاسخ

    اتفاقاً بچه‌ها خيلي حسّ خوبي دارند. :) باور نمي‌كنيد؟! آن زن و خانواده‌اش طوري با بچه‌ها رفتار كردند كه خاطره بد برجا گذاشت. من هم از ابتدا با بچه‌ها خيلي باز و راحت برخورد كردم. يعني نه تنها اجازه دادم به راحتي درباره طلاق صحبت كنند و نظر بدهند، بلكه خودم گاهي به زور باب بحث را باز مي‌كردم و از زن سابق و اتفاقات افتاده صحبت مي‌كردم تا وادار شوند حرف بزنند. قصد داشتم با حرف زدن، استرس خود را كم كنند و هر چه در دل دارند بيرون بريزند. البته اوايل سخت بود، ولي بعد راحت شدند و تمام كينه‌هايشان را خالي كردند. الآن ديگر از اين مسائل به سهولت مي‌گذرند. حالا وبلاگ كه چيزي نيست، شايد روزي اصلاً همه‌اش را پاك كردم. خيالي نيست. ولي جداگانه تمام محتواي وبلاگ را صفحه‌بندي كرده به صورت كتاب پرينت گرفته‌ام، گفته‌ام به بچه‌ها كه تمام قصه را براي شما نگهداشته‌ام، هر وقت بزرگ‌تر شديد و خواستيد ماجراي اتفاقات گذشته را بدانيد، اين نوشته را مي‌دهم تا از اول تا آخر بخوانيد! خودم وقتي با مسأله راحت برخورد كردم، برايشان راحت شد. مثلاً وقتي تلويزيون برنامه‌اي درباره طلاق و اين‌طور حرف‌ها مي‌گذارد، خيلي به راحتي تماشا مي‌كنم و درباره‌اش بحث را باز مي‌كنم تا بچه‌ها حس «تابو» نسبت به آن نداشته باشند. مي‌پندارم طلاق هم يك اتفاق خوب مانند اتفاقات خوب ديگر است، اگر در جاي درستش روي بدهد و يك اتفاق بد هم مي‌تواند باشد، اگر در جاي بدي قرار بگيرد. براي بچه‌ها از زندگي زياد صحبت مي‌كنم. هر وقت كه پيش بيايد. اين‌كه همه ما بايد اين مسير دنيا را طي كنيم، قطعاً به همراه نياز پيدا مي‌كنيم تا سريع‌تر و امن‌تر پيش برويم. حالا يك همراهي نتوانست همراهي كند، بايد چه كرد؟! بايد به پايش سوخت؟! مرگ را هم همين‌طور ساده كردم در ذهن‌شان. مثلاً همين امروز، داشتم مرغ براي نهار درست مي‌كردم، سيداحمد كاردستي درست كرده بود، خيلي خوشحال آمد و تشكر كرد كه: «تو بهم ياد دادي كه تونستم كاردستي درست كنم». من هم بلافاصله گفتم: «يادت باشه بعد از اين‌:كه من مُردم، تو بايد به بچه خودت همين‌كارها رو ياد بدي!» خيلي هم خوشحال شد و خنديد و رفت دنبال باقي كارش! باز هم اگر پيشنهادي داشتيد بي‌پروا بفرماييد، از رك بودن و صراحت استقبال مي‌كنم! :)