• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نه شور، نه بي‏نمك
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sarv 
    آقاي موشح شما بي نظييييييييييييييير هستيد!!!
    کاش کلاس درسي داشتيد، و من هر روز اولين نفر در اون کلاس حاضر بودم.

    پاسخ

    از خداوند سپاسگزاااااااااااااارم كه عيوب انسان‌ها را مي‌پوشاند و محاسن‌شان را مي‌نماياند، تا از يكديگر نگريزند و بي‌اعتمادي بر جامعه حاكم نگردد. هنوز حوزه علميه آن‌قدر بي‌حساب و كتاب نشده و فقر عالم و دانشمند جامعه را نگرفته كه چون مني بخواهد جاي بزرگان را غصب كرده، بر كرسي درس بنشيند!
    + sarv 
    دلم ميخاد يه پيشنهاد بدم
    آقاي موشح کاش قبل از اينکه فرزندان شما به سن بالاتري برسند و ارتباطشان با نت آغاز بشه، تمامي پست هاي «برطلاق» رو از وبلاگتون برداريد.:(((
    اصلا حس خوبي ندارم.
    پاسخ

    اتفاقاً بچه‌ها خيلي حسّ خوبي دارند. :) باور نمي‌كنيد؟! آن زن و خانواده‌اش طوري با بچه‌ها رفتار كردند كه خاطره بد برجا گذاشت. من هم از ابتدا با بچه‌ها خيلي باز و راحت برخورد كردم. يعني نه تنها اجازه دادم به راحتي درباره طلاق صحبت كنند و نظر بدهند، بلكه خودم گاهي به زور باب بحث را باز مي‌كردم و از زن سابق و اتفاقات افتاده صحبت مي‌كردم تا وادار شوند حرف بزنند. قصد داشتم با حرف زدن، استرس خود را كم كنند و هر چه در دل دارند بيرون بريزند. البته اوايل سخت بود، ولي بعد راحت شدند و تمام كينه‌هايشان را خالي كردند. الآن ديگر از اين مسائل به سهولت مي‌گذرند. حالا وبلاگ كه چيزي نيست، شايد روزي اصلاً همه‌اش را پاك كردم. خيالي نيست. ولي جداگانه تمام محتواي وبلاگ را صفحه‌بندي كرده به صورت كتاب پرينت گرفته‌ام، گفته‌ام به بچه‌ها كه تمام قصه را براي شما نگهداشته‌ام، هر وقت بزرگ‌تر شديد و خواستيد ماجراي اتفاقات گذشته را بدانيد، اين نوشته را مي‌دهم تا از اول تا آخر بخوانيد! خودم وقتي با مسأله راحت برخورد كردم، برايشان راحت شد. مثلاً وقتي تلويزيون برنامه‌اي درباره طلاق و اين‌طور حرف‌ها مي‌گذارد، خيلي به راحتي تماشا مي‌كنم و درباره‌اش بحث را باز مي‌كنم تا بچه‌ها حس «تابو» نسبت به آن نداشته باشند. مي‌پندارم طلاق هم يك اتفاق خوب مانند اتفاقات خوب ديگر است، اگر در جاي درستش روي بدهد و يك اتفاق بد هم مي‌تواند باشد، اگر در جاي بدي قرار بگيرد. براي بچه‌ها از زندگي زياد صحبت مي‌كنم. هر وقت كه پيش بيايد. اين‌كه همه ما بايد اين مسير دنيا را طي كنيم، قطعاً به همراه نياز پيدا مي‌كنيم تا سريع‌تر و امن‌تر پيش برويم. حالا يك همراهي نتوانست همراهي كند، بايد چه كرد؟! بايد به پايش سوخت؟! مرگ را هم همين‌طور ساده كردم در ذهن‌شان. مثلاً همين امروز، داشتم مرغ براي نهار درست مي‌كردم، سيداحمد كاردستي درست كرده بود، خيلي خوشحال آمد و تشكر كرد كه: «تو بهم ياد دادي كه تونستم كاردستي درست كنم». من هم بلافاصله گفتم: «يادت باشه بعد از اين‌:كه من مُردم، تو بايد به بچه خودت همين‌كارها رو ياد بدي!» خيلي هم خوشحال شد و خنديد و رفت دنبال باقي كارش! باز هم اگر پيشنهادي داشتيد بي‌پروا بفرماييد، از رك بودن و صراحت استقبال مي‌كنم! :)
    + sarv 
    سلام.سوالي برايم ايجاد شد!!!
    اگر تمايل داشتيد، پاسخ کامنتم رو بدهيد.
    اين خاطرات فوق العاده تلخ رو درست بعد از هر رويداد داخل وبلاگتون ميگذاشتيد، يا اينکه بعدها تصميم به نوشتن گرفتيد؟
    پاسخ

    سلام. همان‌طور كه ملاحظه مي‌فرماييد، تمامي مطالب به صورت سوم شخص بيان شده. يعني نويسنده قصد نداشته ماجراي خاصي را به صورت مصداقي بيان نمايد. غرض استفاده عمومي بوده، براي ديگراني كه در همين مشكلات دچار هستند و شايد هم كمي درددل عمومي! :) بله، به لحظه نوشته مي‌شد. يعني ماجرا وقتي پيش مي‌رفت، وبلاگ هم پيش مي‌رفت. خداروشكر كه اعصاب آرامي داشت شوهر. يعني با تمام اين ناگواري‌ها كه بر او مي‌رفت، عصبي و دپرس نبود. تسليم واقعيت بود و براي تغيير شرايط به اندازه‌اي كه تصوّر مي‌كرد در توانش هست تلاش مي‌كرد. ابتدا «شرايط عجيب» را نوشت، ناگهان ديد استقبال فراواني به عمل آمد. خيلي‌ها كه پيش از آن مدام بايد تلفني گزارش مي‌گرفتند، دسترسي آساني به روند اتفاقات دومينويي پيدا مي‌كردند و بسياري كه در مشكلات بودند، ابراز رضايت از اين‌كه شرايط‌شان مورد بررسي قرار گرفته. اين شد كه ادامه دادم به نوشتن. در حقيقت استقبال مخاطبين سبب شد. باور بفرماييد ايميل‌هايي دريافت مي‌كردم از افرادي كه دعا مي‌كردند: «خدا خيرت بدهد، ما هم درگير جريان مشابهي بوديم، با خواندن اين مطالب، از ادامه مسير پشيمان بازگشتيم». زناني ايميل مي‌زدند كه در آستانه شروع همين ماجرا بودند. وقتي مراحل بعدي را مي‌ديدند، دست بر مي‌داشتند. هر چه پيش مي‌رفتم اين استقبال بيشتر مي‌شد. من هم اصلاً قصد نداشتم «شوهر» را لو بدهم. مي‌خواستم ماجرا عمومي باشد. ولي يك روز دختردايي «زن» مورد بحث آمد در وبلاگ و با تمسخر در كامنت‌ها لو داد. همان اوايل كار. هنوز هم كامنت‌هايي گذاشته مي‌شود براي تشكر و ايميل‌هايي. اين خاطرات خيلي هم تلخ نيستند ديگر. وقتي مي‌گذرند خنده‌دار مي‌شوند. وقتي انسان گمان مي‌كند به ياري خدا با موفقيت از ابتلائات بيرون آمده، ديگر رنج نمي‌كشد. خدا را شكر مي‌كند. ما به دنيا نيامده‌ايم كه بدون امتحان بيرون برويم. آمده‌ايم امتحان بدهيم،‌ نمره قبولي بگيريم كه به بهشت جاويدمان منتقل گرديم. تشكر :)
    + atiye keshtkaran 
    اين حضرت آقا توي گودر هم تشريف دارن؟ من يه چند تا سوال دارم. شايد اون دوستشون خواسته باشن درد دل کنن... اجازه نشر هم داده بودن؟ چرا بعضي از مردم فکر مي کنن خيلي خوب تونستن سوم شخص نقل کنن؟ مخاطب ها اينقدرها هم که فکر مي کنن هالو نيستن!
    پاسخ

    اساساً از گوگل ريدر استفاده نمي‌كنم، خودم نيز از قرارگرفتن پست‌هاي وبلاگم در گوگل ريدر نگرانم، ظاهراً مدير پارسي‌بلاگ تنظيمي فرموده‌اند كه به صورت خودكار چنين مي‌شود، از ايشان هم مي‌خواهم حداقل در خصوص بنده اين گزينه را غيرفعال فرمايند. درباره سوم شخص هم خيلي اصرار بر پنهان‌كاري ندارم، شما نيز نيك در جريان ماجرا هستيد، البته فقط اطلاعاتي كه در اختيار شما قرار گرفته را. اما اگر اطلاعات كامل‌تري نياز داشتيد، سايت http://chamankhah.ir به همين منظور طراحي شده است. تشكر از توجه شما
    + يه وبگرد 

    ((جمله‌ي "نه شور، نه بي‌نمك" رو تا الآن براي خودتون هم تكرار كردين؟
    دقت كردين تو تمام خزعبلاتي كه نوشتيد از رفقاتون، خيلي ناقص و يكطرفه حرف زديد؟
    شغل خوبيه آقاي موسوي!
    تماشاگري‌تون پايدار.))

    سلام به خانوم مطلقه! اخرين نظر شمارو كه تو همين صفحه خوندم با خودم گفتم حرف قابل تاملي زديد.شايد حق با شما باشه و خيلي از اين جملات يك طرفه هستن.بعد كه رفتم پايين نظر بعدي رو كه ديدم دهانم از تعجب باز موند! چون فكر كردم اونقد شخصيت دارين كه با ادب و تربيت صحبت كنيد! وقتي نظرتون رو خوندم حس كردم به طرز عجيبي دچار عقده رواني نسبت به مردا هستيد كه خيلي سعي كرديد عصبانيت و حرص ناشي از شكستتون رو پنهان كنيد ولي نتونستيد و اخرش هم از كلمه ((خزعبلات))استفاده كرديد.

    براتون متاسفم

    پاسخ

    برادز عزيزم، آسيب‌هاي طلاق بسيار شديدتر از آن است كه بتوان در چند گزاره توضيح داد، اين‌هايي كه شما مي‌فرماييد كمترين‌هاست. خدا ريشه‌اش را بخشكاند كه ما را به هرزه‌گويي وادار مي‌كند. سرچشمه را بايد گل گرفت و گرنه اين خانم را چندان نمي‌شود مؤاخذه كرد.
    + مطلقه 
    كامنت نذاشتم كه وبلاگم رو بخونيد. نيچه و صادق هدايت را هم اصلا نخواندم. شايد فقط لباس خواب صورتي سيدمهدي شجاعي را خوانده باشم. و كلي حرف برايش داشته باشم.
    واقعا متوجه منظورم نشديد؟
    يا ميخوايد روشنفكري كنيد؟
    ميشه يكطرفه اين روايتها رو نقل نكنين؟ ميشه يكبار هم كه شده بريد ريشه‌يابي كنيد جاي اينكه يه گوش باشيد براي شنيدن و يه قلم باشيد براي نوشتن و بعد بيايد واقعيتي رو بنويسيد؟


    پاسخ

    غالباً متوجه منظور ديگران شدن دشوار است، كلمات هميشه به خوبي نمي‌توانند به مفاهيم سواري دهند، تلاش مي‌كنم بفهمم، ولي هميشه با موفقيت همراه نيستم. فرمايش شما در بي‌طرف بودن كاملاً صحيح است. تا اين‌جاي ماجرا را فقط يك‌طرفه نوشته‌ام، زيرا چيزي را تحليل نكرده‌ام و از خود بر آن نيافزوده‌ام، تنها نقل قول از دوست خود كرده‌ام كه طبيعتاً فقط يك طرف ماجراست. اما قصد دارم تحليل خود را به زودي بنويسم، آن‌جا بايد تلاش كنم ريشه‌يابي كرده و به گفته‌هاي يك طرف قضيه اكتفا ننمايم. تشكر از دقت نظر شما. باز هم نوشته‌هاي شما را خواندم و نحوه بيانتان در پست‌هاي وبلاگتان تكان‌دهنده بود و تأثيرگذار. شايد در قضاوت‌هاي بنده نسبت به اين ماجرا نيز تأثيري بگذارد.
    جمله‌ي "نه شور، نه بي‌نمك" رو تا الآن براي خودتون هم تكرار كردين؟
    دقت كردين تو تمام خزعبلاتي كه نوشتيد از رفقاتون، خيلي ناقص و يكطرفه حرف زديد؟
    شغل خوبيه آقاي موسوي!
    تماشاگري‌تون پايدار.


    پاسخ

    وبلاگ شما را خواندم. شايد تا ده بيست «منهاي من» را خواندم. تبريك مي‌گويم، ادبيات بسيار خلاصه و موجزي داريد. سخت است سخن كوتاه كردن و معاني طولاني در آن ول كردن! و شما در اين روش نيك توانايي داريد. دوستي داشتم نامش «مهدي» بود، اما كتاب‌هاي صادق هدايت و نيچه را زياد خواند، يك روز كه ديدمش مانند شما مي‌نوشت و يك وبلاگ خفن اختيار كرده بود. من نصيحت بلد نيستم، ولي مي‌دانم آينده روشني در انتظار شماست، زيرا دوست من نيز بعد از چند سال يكي از قوي‌ترين فعالان در عرصه گرافيك و قلم شد، تمام پشتوانه‌هاي خود را از دست داد و اين اعتماد به نفس بالايي در او ايجاد كرد، زيرا بايد مابقي راه را پياده و تنها مي‌رفت. اگر چه او هرگز ازدواج نكرد، ولي راهي را طي كرد كه بسياري از زوج‌ها با هم نتوانستند بروند. موفق باشيد.