وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
توليدمحور
نظرات :
0
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
خ
سلام
وقت بخير
وقتي ميبينم معرفي کردن وبلاگ شما به ديگران باعث استفاده مفيد براي ديگران هم شده خدا رو شاکرم
خداوند بر توفيقاتتان بيفزايد
ما رو هم دعا بفرماييد
پاسخ
سلام. بزرگواري فرمويد كه قابل دانستيد اين وبلاگ را معرفي بفرماييد. دعاگويتان هستم. هميشه و همواره در پناه حضرت حق موفق و مؤيّد باشيد. ملتمس دعا.
+
sarv
سپاس گزارم بزرگوار
+
sarv
ممنونم بابت دعاي زيباتون
اميدوارم که روزي بتونم مادر بشوم، «مادر!!!!»
پاسخ
اگر همگان قدرتهاي مادري و تأثيرات شگرف آن در جامعهسازي را بدانند، براي مادر شدن سر و دست خواهند شكست. اميد كه شما از بهترينها شويد.
+
sarv
چشم
شروع ميکنم به نوشتن، خيلي خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم و اين آشنايي داره مسبب شروع خيلي از حرکتها ميشه!!
کمي از اينکه آينده ممکن هست که از دست بدمشون نگران شدم
پاسخ
الحمدلله. إنشاءالله هميشه موفق باشيد.
+
sarv
ميخام با افتخار امروز، روز مادر رو بهتون تبريک بگم و به خداوند ميگويم که آيا بالاتر از بهشت دارد؟؟؟!!! آن را زير پاي شما و تمام مادران قرار دهد.
پا به پاي غم من پير شد و حرف نزد
داغ ديد از من و تبخير شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دير شد و حرف نزد
غصه ميخورد که من حال خرابي دارم
از همين غصه ي من سير شد و حرف نزد
واي از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خيس شد چشمش و دلگير شد و حرف نزد
صورت پر شده از چين و چروکش يعني…
مادرم خسته شد و پير شد و حرف نزد
شاعر: محمد شيخي
پاسخ
تشكر. خيلي ممنونم از لطف شما. إنشاءالله شما نيز مادر مهربان و صبوري شويد. :)
+
sarv
واااااااااااااااااي!!!چقدر جالب دقيقا مثل من که گاهي اوقات با فرزندان خياليم حسابي بازي ميکنم و بازي ميسازيم
البته فقط در خيال هستند و هيچوقت رويه کاغذ نياوردمشان.
ازتون ممنون هستم که اين فلسفه ي خلقت رو براي من هم يادآوري کرديد، واقعا گاهي اوقات اينطور تلنگرها زياد به دل ميشينه!!!
من اهل کتاب خوندن هستم، اما راستش تا الان بيشترين کتاب هايي که مطالعه کردم رمان هاي خارجي بوده و البته 2 کتاب هم از خاطرات شهدا و از اينکه اين 2 نويسنده رو معرفي کرديدخيلييييييييييي ممنونم!!
راستي يه پيشنهاد!! خوبه که تو وبلاگتون معرفي کتاب هم داشته باشيد، ما هم کتاب هايي که خونديم و کيف کرديم رو معرفي ميکنيم.
بعله اون انار هم واقعي بود از درخت انار باغچه خونه پدر بزرگ چيده بودم
راستي يه سوال اولين فرزندتون «احمد» رو هنوز داريدش؟؟؟!!!!همو ملاقات ميکنيد؟
پاسخ
خير، «آن احمد» ديگر نيست! دقيقاً مشكل همينجاست. در همين فراموشي. به شما هم پيشنهاد ميكنم آنچه در ذهن داريد حتماً بنگاريد. به گمانم خيلي از آدمهاي ديگر هم چنين رؤياهايي داشتهاند، ولي وقتي سن و سالي از آنها گذشته، فراموش كرده، از خاطر بردهاند، شدهاند همين پدر و مادرهايي كه ما امروز ميبينيم معمولاً. من اگر اين طور خوب به خاطر دارم، زيرا گاهي آن نوشتهها را ميخوانم. خودم هم به شگفت ميآيم وقتي با آن رؤياها مواجه ميشوم. يعني اگر نبود سالنامهها، به جرأت ميتوانم بگويم، من نيز از خاطر برده بودم. در بزرگسالي آنقدر اتفاقات زياد و مهم و عجيب و غريب براي انسان ميافتد كه جاي آن خاطرات نوجواني را ميگيرد. من روزنگاري را تا يكسال پيش از ازدواج ادامه دادم. بعد اتفاقاتي افتاد كه ديگر ننوشتم. اكنون پشيمانم. ميدانم اگر ادامه ميدادم، خيلي چيزهايي را كه امروز فراموش كردهام و حتي نميدانم چيستند به خاطر ميآوردم. نوشتن خوب است، ولي اي كاش روشي بود كه انسان بنويسد و مطمئن باشد نوشتهها در اختيار ديگران قرار نميگيرد. معمولاً دفتر و كاغذ زياد امن نيست! «ساختن يك فرزند رؤيايي» مربوط به زمان «تنهايي» انسان است. وقتي خودت پدر يا مادر ميشوي، زندگي كه شلوغ ميشود، همه تصاوير رؤيايي محو ميشوند و آدمهاي خيالي ميگذارند و ميروند! موفق باشيد.
+
sarv
اين دفترچه رو که يه سررسيد باطله بود،من به اين فرم تزئينش کردم البته براي خاطرات نويسي اما شايد از همين براي نوشتن استفاده کردم، شايدم دفترچه ي ديگه درست کردم.
http://s6.picofile.com/file/8245118342/photo_2016_03_29_16_48_06.jpg
پاسخ
بسيار زيبا. انار واقعيست؟! ما هر چه كنيم، سليقهمان به شما نميرسد. خيلي زيباست. موفق باشيد. راستي... زياد كتاب بخوانيد، زياد... تربيت نياز به تجربه دارد، تجربهها در كتابهاست. خصوصاً نوشتههاي عين صاد؛ شيخ علي صفايي حائري. ايشان در زمينه تربيت نوآوريهاي جالبي دارند. در پناه حق.
+
sarv
از فکر خلاقي که داريد براي سرگرم کردن بچه ها و دادن اخطار هاي ظريف و زيرکانه در حين تفريح و نوآوري به فرزندانتون در همه ي موارد واقعا لذت بردم، براي همين يه تصميم جالبي گرفتم
تصميم گرفتم دفتري رو آماد کنم و شروع کنم به نت برداري از خلاقيت هايي که شما با فرزندانتون تجربه کرديد و حتي تفريح هايي ساده و آموش هايي عميق رو که داشتيد رو بنويسم(البته حتما خودم هم خلاقيت هاي ديگه رو ب اين دفتر اضافه خاهم کرد)
اما دليلم براي اين کار چيه؟!!
اگر دقت کرده باشيد متاسفانه پدر مادرهاي امروز خيلي زياد اسير دنياي مدرن شد و فرزند خودشون رو رها کردن(اينکه فرزند رو جمع نبستم، به اين خاطر بود که همين يکي رو هم زياد ميدونن!!!متاسفانه!!!) و بعضي هم زياده روي تو آموزش هاي غيره به فرزندشون و هيچ لذت از باهم بودن نميبرن
بعضي از آدم ها هم هستن که تو يه بخشي از زندگيشون تصميم ميگيرن که مثلا فلان سرگرمي رو براي خودشون و خانوادشون ايجاد کنن، اما متاسفانه فراموش ميکنن.
ميخام شروع کنم ب نوشتن که اگر روزي ازدواج کردم و صاحب فرزنداااان سالم شدم براي ثانيه به ثانيه باهم بودنمون برنامه داشته باشيم و لذت ببريم و باداشتن اين دفتر مطمئن هستم فراموش نخاهم کرد.
آفرين به شما و توانايي شما در مديريت زندگي و ايجاد تنوع
پاسخ
تشكر و سپاس. دلگرم شدم. راستش... از وقتي دبيرستان بودم به آينده فرزندم ميانديشيدم (ميگويم فرزندم، جمع نبستم، زيرا تصوّر ميكردم تنها يك فرزند خواهم داشت!). شايد تعجب بفرماييد كه بگويم نام «احمد» را از همان زمان براي پسرم برگزيدم!!! آري... يعني تصوّر ميكردم پسري دارم به نام احمد و براي تربيت او برنامهريزي ميكردم. خودم پسربچهاي بيش نبودم، اما خواندن چند كتاب در موضوع روانشناسي كودك، مرا نسبت به اين موضوع حسّاس كرده بود. تمام خاطراتي كه هر شب در طيّ آن سالها در سالنامهام مينوشتم، مخاطبي به نام «احمد» داشت. سالنامههايي كه هنوز هم دارم و در صدر هر صفحه نوشته شده است: «سلام پسرم احمد!». ميدانيد... برايم سؤال بود كه چرا انسانها بايد «كوچك» وارد اين جهان شوند و «ناتوان». «آدم» بزرگ وارد دنيا شد. دنيايي كه مانند يك رينگ مسابقات، محل امتحان ماست. برايم سؤال بود كه چرا خدا ما را «كوچك» وارد اين بازي ميكند، در حاليكه ميتوانست از ابتدا «بزرگ» وارد نمايد. و اما «ناتوان»... تمام حيواناتي كه ميشناسم از همان لحظهاي كه «كوچك» وارد دنيا ميشوند، «ميتوانند زندگي كنند». ظاهراً انسان تنها مخلوقيست كه «ناتوان» وارد دنيا ميشود و اين «ناتواني» حداقل يكي دو سال به طول ميانجامد! حتي از يك مگس هم نميتواند خود را برهاند! چرا بايد انسان «ناتوان» وارد محيط امتحان خود شود؟! اين چند سؤال سبب شد كه بيشتر به فلسفه خلقت انسان بيانديشم و چيزهايي به نظرم رسيد كه در همان سالنامهها براي پسرم مينوشتم. اين است كه «امروز» برايم ارزشمند است. اصلاً مادري براي سه فرزند برايم لذّتبخش است. ميتوانم تمام آنچه را كه «فكر» ميكردم، «عمل» كنم. ميدانيد چه حسّي دارم؟! حسّ اين كه سه نسل از بشر را «من» دارم «طراحي» ميكنم! اين «قدرت» خيلي زياد است. هر كدام از آنها احتمالاً در يكصد سال بعد (به فضل الهي) صاحب فرزندان، نوهها و نتيجههايي خواهند بود، يك «خاندان». سه خانداني كه امروز «معماري فرهنگ» آنها در اختيار «من» است. اين براي لذّت بردن كافي نيست؟! ممنون از پيام اميدبخشتان.
+
نسيم
سلام
چه ظريفانه دقت نموديد.
کاش اين روحيه تقويت شود در ابعاد جامعه
دعايمان کنيد
پاسخ
سلام. إنشاءالله. محتاجم به دعا. تشكر.