وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
نسبت عقل و دين 42
نظرات :
4
خصوصي ،
3
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سلام
سلام
زمان چقدر سريع مي گذرد و شما هنوز همان پدر مجرد هستيد
پاسخ
سلام. (: آري برادرم، زمان ميگذرد، انسانها ميآيند، ميزيند، ميروند، اما دنيا همان دنياست، آرزوها همان آرزوها، اشتباهات همان اشتباهات، تاريخ تكرار ميشود و ما هم همچنان همان، من و سه فرزندم! زندگي تنها يك آزمون، اميد به آيندهست، روزي كه برويم، البته سرافراز، نه درمانده و گرفتار. دنيا را اگر گذرگاه بدانيم، بيشتر از همين چند امتحان ارزش ندارد، فقط ابتلا براي سنجش، تا جايمان معلوم شود، در بهشت، روزي كه نه مال برايمان ميماند و نه بنون! تشكر از اين پيام پرنكتهتان. :)
+
حامد
با آزمايش هاي فراوان مي توان به اين نتيجه رسيد كه تحت شرايط محيطي يكسان، هر كسي كه روي آهن فلان آزمايشي (مثلا اندازه گيري دماي نقطه ي ذوب) انجام دهد به همان نتيجه منجر مي شود كه شخص ديگري همان آزمايش را در همان شرايط محيطي انجام دهد. همين نكته ي ساده باعث اين همه پيشرفت در تكنولوژي شده است.(فعلا خوب و بدش را كار ندارم!).
يك شخص ذات گرا، ويژگي هاي آهن را قائم به چيزي مي داند كه ذات آهن نام دارد. ولي اگر بخواهيم اصالت ربط را قبول كنيم هر لحظه بايد از آهن انتظار ويژگي هاي متفاوتي داشته باشيم! حتي هر لحظه ممكن است آهن، يك عنصر ديگر باشد و يا ديگر نبايد انتظار داشته باشيم افراد مختلف تحت شرايط محيطي يكسان همان ويژگي ها را از آهن اندازه گيري كنند. در واقع سوالم اين است كه آيا اصالت ربط هيچ تكيه گاهي در اين شرايط دارد كه ويژگي هاي آهن را به آن قائم كند؟
پاسخ
... راهي كه در اين ميانه وجود دارد علم به نسبتهاست. جا كم است و خلاصه مينويسم، نظريه استاد ما حسيني الهاشمي(ره) چنين بود كه اشياء واقعي و ذواتي كه در خارج از ما وجود دارند، كه از طريق پرسش از علّت تغاير و تغيير در ادراكات خود به وجود آنها وراي خود پي برديم، اينكه تفاوتي كه در حواس ما پديد آمده نميتواسته ناشي از خود ما باشد، اين اشياء با هم نسبتهايي دارند كه ما البته به آن نسبتها علم مطلق نداريم، اما وقتي ادراكات خود از آنها را ميسنجيم، مييابيم كه بين اين ادراكات نيز نسبتهايي وجود دارد (در اينجا قاعده عدم تماثل شهيد صدر(ره) به كارمان ميآيد) و البته نميتوانيم حكم نماييم كه اين نسبت ميان ادراكات ذهني عين نسبتهاي ميان ذوات خارجيست. اما ميدانيم كه «تناسبي» وجود دارد ميان اين نسبتها با آن نسبتها. همين نكته ميشود پايگاه معرفتشناسي ما و علم ما به واقع. در اينجا ديگر علم از روي ذات به روي ربط ميرود و سنجش نسبت ارتباط ميان اداركات ذهني ابزاري ميشود براي كشف نسبت ميان ذوات خارجي. «اصالت ربط در فهم» دقيقاً به همين معناست، يعني روش فهم ما از ذات به رابطه منتقل شده و ما با تجربه و آزمون و سنجش نتايج، تناسب مزبور را بالنسبه پيدا ميكنيم. و البته كه علوم هم از همين راه پديد ميآيند. مثلاً وقتي اراده الف را ميكنيم، درك ب حاصل ميشود و با تغيير اراده به ج درك د براي ما حاصل ميشود. ما نسبت الف به ج را درون خود مييابيم، تفاوتي كه با هم دارند، اكنون نسبت اداركات جديد حاصله را، ج و د، ميسنجيم و «تناسب» مورد نظر را مييابيم و اينبار ميدانيم براي رسيدن به مثلاً هـ بايد چه تغييري در اراده خود پديد آوريم. اين علم اگر چه صددرصد نيست، ولي به ما قدرت ارتباط با خارج و تصرّف در آن را ميدهد و قدرت پيشبيني آينده را. خيلي فشرده عرض شد. اگر حل نشد بفرماييد تا تفصيل داده شود. موفق باشيد و تشكر از لطفي كه كرديد و نظر خود را بيان فرموديد.
+
حامد
سلام، فرض كنيم كه با هم مي خواهيم در مورد موضوعي يا شيئي صحبت كنيم. اگر تنها چيزهايي كه ما درك مي كنيم صرفا همان ربط ها و عوارض باشند و اين ربط ها هم نسبت به ناظرين ممكن است متفاوت باشند، چطور مي توانيم تشخيص دهيم كه بر سر يك موضوع يا يك شيئ داريم صحبت مي كنيم؟ به چه معياري مي توانيم بگوييم كه اين شيئ همان است؟ حتي ممكن است من وجود آن شيئ را انكار كنم!!!
پاسخ
سلام. پرسشي كه مطرح فرموديد سؤاليست كه بشر قرنهاست كه از خود ميپرسد؛ از فيلسوفان قديم تا معرفتشناسان جديد، همه بر سر پاسخ دادن به همين پرسش به نزاع برخاسته و نظريهپردازي نمودهاند. طيف پاسخهايي كه به اين مسأله داده شده، دو سر دارد؛ يك سر به مطلقگرايي ميانجامد، اينكه پس بايد بگوييم هر چه درك ميكنيم عين واقع و مرّ حقيقت است و كاملاً و صددرصد توصيفگر آن شيء خارجي. سر ديگر طيف نيز شكگرايي و فسخ تمامي ادراكات بشر، اينكه هر چه ميپنداريم مشكوك است پس هيچ دركي از واقعيت نميتواند معتبر باشد و هر چه بگوييم يك برداشت كاملاً شخصي و غيرقابل انطباق بر واقعيت و بالتبع بر ادراكات ديگران است و هرمنوتيك و نوزاد آن پلوراليسم از همين رو بنيان نهاده شدهاند. اما در اين ميانه روشي در علوم به كار گرفته شده است، بيشتر در علوم تجربي كه البته علوم پايه نيز از آن روش پيروي مينمايند. از فيزيك و شيمي و زيستشناسي گرفته تا علوم انسانياي كه امروز همه تجربي شدهاند. اينان كه در عبارت شما نيز آمده است توانستهاند به پيشرفتهايي ولو مادي دست يابند، از روشي بهره گرفتهاند كه پرتوي از واقعيت را نشان ميدهد. اين روشهايي جايي در ميانه طيفند. شهيد عظيمالشأن سيدمحمدباقر صدر (ره) هم دقيقاً بر سر همين بحث است كه كتابي نوشتهاند و تلاش نموده تا روش تجربي و استقرايي را با كمك كبرياتي منطقي و متقن منتج نموده و علمآور نمايند و به نظر حقير موفق هم شدهاند، اگر چه همچنان فلاسفه ما ديد مثبتي نسبت به اين استدلالات ايشان ندارند. مسأله دقيقاً اين است كه ما اولاً و بالذات ميدانيم كه علم به واقع داريم. ما چيزهايي از واقعيت ميفهميم و در اين ترديد نميكنيم. پس از شكگرايان و سفسطهگران نيستيم و درك از واقع را بالكل انكار و رد نمينماييم. اما اينطور هم نميشود كه اين درك را كاملاً منطبق بر واقع بدانيم. زيرا اگر بتوانيم چيزي در ميانه اين دو سر طيف بيابيم، پايگاه و دستآويزي كه با آن علم را اثبات كنيم، كارمان به آن استدلال شهيد بزرگوار مطهري ختم نميشود كه از راه برهان خلف اثبات كنيم كه چون علم داريم و اگر حس خطا ميكرد و علم صددرصد منطبق بر واقع نميشود هيچ علمي باقي نميماند، پس معتقد شويم لاجرم علم به خارج كماهيهي است و هيچ اختلافي واقع نميشود.