• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نسبت عقل و دين 16
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + حامد 
    وجود دارد که به همراه ماهيت 4بردار تکانه-انرژي جزئي از ماهيت جسم محسوب مي شود. در واقع بنا به نظريه ي نسبيت خاص اگر ماهيت يک جسم که سرعتش ثابت است را به صورت "مستقل از ناظر" در ظرف ذهن خود تحليل عقلي کنيم به دو ماهيت 4بردار تکانه-انرژي و ماهيت 4بردار فضا-زمان مي رسيم. اين دو ماهيت هر دو به صورت مستقل از چاچوب ناظر و مفاهيمي مطلق هستند. ولي با اين حال 4 ماهيت(تکانه، انرژي، مسافت، امتداد زماني) به صورت نسبي وجود دارند که از نسبت هايي ميان ماهيت 4بردار تکانه-انرژي جسم و امتداد فضا زماني ناظر، دو مفهوم تکانه و انرژي انتزاع مي گردد و از نسبت هايي ميان ماهيت 4بردار فضا-زمان جسم و ماهيت امتداد فضا-زماني ناظر، دو مفهوم مسافت و امتداد زماني انتزاع مي شود.
    اکنون به نظرم اين نکته رسيد!: اگر شما بتوانيد به طريقي استدلال کنيد که 4 بردار تکانه-انرژي و يا 4بردار فضا-زمان که در نسبيت خاص به طور مطلق و مستقل از ناظرين بررسي مي شوند، خودشان در حقيقت از نسبت ميان دو چيز تو خالي و بدون ذات انتزاع شده اند، آنگاه بنده پي به حقانيت اصالت ربط مي برم:).
    پاسخ

    من حتي نمي‌دانم اين چهار بردار كه فرموديد چه هستند، تا بتوانم چيزي را براي آن‌ها اثبات نمايم. درباره نسبيت مطالعاتي عمومي داشته‌ام در دوره دبيرستان البته. لذا اصراري ندارم كه برداشت صحيحي داشته باشم. اما يك چيز ذهنم را پر كرده است؛ اگر هيچ چارچوب مطلقي وجود ندارد، كه به ياد دارم اصل نظريه نسبيت خاص همين را مي‌گفت، يعني هيچ چارچوب مرجعي نداريم كه بتوانيم آن را مبدأ قرار دهيم و وضعيت‌هاي ديگر جسم را با آن‌ بسنجيم. پس هر وضعيتي از جسم كه ناظرهاي مختلف گزارش مي‌نمايند، لزوماً همه صحيح هستند! هيچ كدام هم بر ديگري برتري ندارد. در اين ميانه چطور مي‌توان بردارهايي را فرض كرد كه مطلق باشند؟! بردار بي‌شك در مختصات دكارتي فرض دارد؛ همان x و y و z. وقتي چارچوب مرجع و مطلقي در كار نيست، پس چگونه بردار مطلقي وجود دارد؟! به نظرم يك چيزي اين‌جا ايراد دارد! :) استاد حسيني (ره) بدون اين‌كه وارد بحث نسبيت انيشتين شوند، مفصلاً در نقد فلسفه اسلامي (حكمت متعاليه ملاصدرا) بحث فلسفي نموده‌اند و با عنوان «اصالت ربط» از آن مباحث ياد كرده‌اند. حدود 30 سال پيش به نظرم اين بحث‌ها طرح شده و در قالب يك كتاب نيز منتشر شده است؛ البته در تيراژي محدود و در فرهنگستان علوم اسلامي. اين‌كه ذات توخالي باشد يا توپر، اصل ِ سخن گفتن از آن به گمان بنده لغو و ناممكن است. اگر قرار است ما با عقل خود بسنجيم و به قضاوت برسيم، اگر عقل ما «ربط» را درك كند و نه «ذات» را، ديگر نمي‌تواند در باب حقيقت «ذات» توصيفي ارائه نمايد و بايد به «ربط» اكتفا كند. لذا «پديده‌»هاي جهان همه به «ربط»هايي تعريف مي‌شوند كه هيچ توصيف روشني از ذوات طرفين آن‌ها وجود ندارد، جز همان‌چه كه به عنوان «آثار» از آن ربط مشخص مي‌گردد! تشكر از لطف شما در پي‌گيري بحث.
    + حامد 
    و يا حيوان بودنمان و يا حتي انسان بودنمان از نسبت ميان کدام دو چيز انتزاع شده اند؟
    پس از تفکر روي فرمايشات شما، سعي مي کنم که جملات خود را در رابطه با نسبيت خاص به صورت فلسفي تري! بيان کنم:
    ماهيت جرم که در قبل از اينشتن آن را جزئي از ذات جسم مي پنداشتند، پس از نسبيت خاص نتيجه شد که جرم ماهيتي است که از نسبت ميان دو ماهيت زير انتزاع مي گردد:
    - ماهيت "4 بردار تکانه انرژي" از جسم و
    -ماهيت امتداد فضازماني از جسم ديگر(در اينجا منظورم همان ناظر است)
    نکته: ماهيت "4 بردار تکانه-انرژي" يک ماهيت واحد است که "تکانه" و "انرژي" که در آن به کار رفته است، سوء فهم ايجاد نکند. تکانه نيز شبيه جرم(انرژي) از نسبتي ديگر بين همان دو ماهيت انتزاع مي گردد و در درس نسبيت خاص شيوه ي به دست آوردنش بحث مي شود.
    در نسبيت خاص ماهيت واحد ديگري نيز به نام ماهيت 4 بردار فضا-زمان نيز
    + حامد 
    بنده اگر چه از واژه ي ديدن ناظر استفاده کردم ولي منظورم آن نبود که صرفا "تصور جرم جسم" يا "پنداري از جرم جسم" توسط ناظرين مختلف متفاوت است. بله، جرم واقعا متفاوت است و آن چيزي که ناظرين مختلف توسط ابزارهاي اندازه گيري جرم در چارچوب خود براي آن جسم اندازه گيري مي کنند، واقعا مقادير متفاوتي از جرم را نشان مي دهد. اگر گفتم که مؤلفه هاي 4 بردار تکانه-انرژي جسم در چاچوب ناظر همان جرم و تکانه ي جسم هستند و با تغيير چارچوب ناظر، مؤلفه ها تغيير مي کنند ولي خود 4بردار همان مي ماند، منظورم اين نبود که جسم يک جرمي در واقع دارد که مستقل از ناظرين است و ناظرين مختلف تنها تصوير آن را در چارچوب خود "تصور" مي کنند. بلکه آنچه جسم مستقل از ناظرين مختلف دارد ماهيتي واحد به نام 4 بردار-تکانه انرژي است. در اين باره بيشتر توضيح خواهم داد.
    آنچه از اصالت ربط درباره ي جرم متوجه شدم اين است که جرم يک جسم مفهومي است که از نسبت ميان دو چيزي که خودشان توخالي و بدون ذات هستند، انتزاع مي شود. اينکه جرم نسبتي ميان دو چيز است را قبول دارم و نسبيت خاص هم همين را مي گويد. ولي بنا به اصالت ربط، آن دو چيز اصلا ذاتي ندارند و تو خالي هستند. حال آنکه در نسبيت خاص آن دو چيز صاحب ماهيت هستند و حتي ويژگي ها و خواص آنها که مستقل از ناظرين و مطلق مي باشند نيز در نسبيت خاص بحث مي شود. حداقل اين را نمي توان کتمان کرد که جسم بودن آن ها مستقل از ناظرين مختلف، مطلق است. يا آنکه مي خواهيد بگوييد ناظري وجود دارد که آن جسم در چاچوب او روح شود;-). حالا جدا از شوخي!، مشتاق شدم بدانم که بنا به اصالت ربط جسم ما انسان ها
    + حامد 
    متفاوت مي باشد. در نسبيت خاص فقط صحبت از سرعت هاي ثابت بود ولي در نسبيت عام اينشتن مفهوم ناظر را تعميم به ناظرين شتابدار مي دهد. 4-بردار که در فضازمان تخت نسبيت خاص مفهومي مطلق بود در فضازمان خميده ي نسبيت عام جاي خود را به اصطلاحي به نام "ميدان تانسوري" مي دهد. در فضازمان خميده، "ميدان تانسوري" مفهومي مطلق است! مثلا مفهوم "خميدگي يک فضا زمان" يک نوع "ميدان تانسوري" است. به اين معنا که ناظرين مختلف هر شتابي هم که نسبت به هم داشته باشند، ميدان خميدگي فضازمان برايشان مطلق است اگر چه مؤلفه هاي ميدان در نقاط مختلف فضازمان مي تواند متفاوت اندازه گيري شوند. در همه ي فيزيک اگر شما قائل به مفهومي مطلق مستقل از ناظرين نشويد توصيف امکان پذير نيست. اصلي که پشت تلاش هاي نسبيت خاص و عام قرار دارد اين است که "قوانين فيزيک" به طور مستقل از ناظرين و مطلق هستند. // شما مي گوييد: "اصلاً طرفيني در كار نيست. يك نسبت و يك ربط پيدا مي‌شود، پس از حدوث ربط، دو طرف تحقق مي‌يابند. لذا در اثناي ربط بين ب و ج است كه ب واقعيت مي‌يابد، همان‌طوري كه ج آن را درك مي‌نمايد." من آن را نمي فهمم اشکالم اين است: آيا واژه ي ربط که استفاده مي کنيد همان معنايي دارد که در زبان فارسي از آن استفاده مي کنيم؟ اگر همان معنا دارد پس ربط داشتن بدون طرفين معنايي ندارد و اگر معناي شما از ربط چيز ديگري است، لطفا آن را تعريف نماييد. من هر چه فکر کردم نتوانستم ربط بدون طرفين را متصور شوم. با نسبيت انيشتن هم که عرض کردم، امکان پذير نيست.
    پاسخ

    اما ربط، ربط را هميشه اين‌طور براي ما تعريف كرده‌اند: نوعي نسبت ميان دو ذات. اما اين تعريف دوري است، اصطلاحاً. يعني خودش به خودش تعريف شده است. استفاده از هر واژه‌اي در تعريف «ربط» ما را دچار چالش مي‌نمايد. اگر بگوييم: ربط نوعي ارتباط است، يا بگوييم: ربط نوعي تأثير و تأثر است، همه اين‌ها ربط را به خودش تعريف مي‌كند كه در منطق اين تعريف را شرح‌الاسمي و غير قابل پذيرش مي‌دانند. اما تعريف ذات، خيلي راحت است. فلاسفه مي‌گويند: هر چه كه مشت پُر كن باشد! در اين تعاريف فلسفي كه از ديرباز بر زبان فلاسفه ما جاري بوده است، ذات هم در حقيقت به «ربط» تعريف شده است. يعني چيزي را كه انسان درك مي‌نمايد حقيقتش را «ذات» مي‌شود حساب كرد؛ كه با وجود يا ماهيت يا واقعيت از آن تعبير مي‌شود. اين كاربرد لساني يك برشي از واقعيتي‌ست كه با آن مواجه هستيم. شايد بتوان مطلب فوق را اين‌گونه بيان كرد: هر پديده‌اي در جهان خلقت، ابعادي دارد، اوصافي دارد، آثار و كاركردهايي دارد. يكي از ابعاد آن، همين طرف‌هايي هستند كه با روي دادن آن پديده، خلق مي‌شوند. در حقيقت اثري كه هر پديده در جهان دارد، اين است كه طرفيني را ايجاد مي‌نمايد. ما اين‌طور آموخته‌ايم كه دو شيء هستند كه در ميان آن‌ها نسبت و ارتباطي برقرار مي‌شود. اكنون بياييد برعكس تصوّر نماييم؛ هر پديده وقتي حادث مي‌شود، طرفيني را ايجاد مي‌كند. هر كدام از طرفين تأثري از طرف ديگر مي‌يابد كه آن را درك مي‌ناميم! همين‌طور كه پديده‌ها ايجاد مي‌شوند، اشياء و ذوات عالم كثرت مي‌يابند. قصد ندارم اين نظريه را تحميل نمايم، يا اصرار به صحّت آن كنم. ولي به نظرم رسيد كه در توصيف نسبيت خاص و عام انيشتين، هم در بحث چارچوب ناظر و هم در بحث گرانش و هندسه ريماني آن، اين نگرش فلسفي بهتر مي‌تواند عمل نمايد. تشكر از حوصله‌اي كه به خرج داده و عرايض بنده را مطالعه فرموديد.
    + حامد 
    از توضيحاتتان ممنونم، زماني که در نسبيت خاص گفته مي شود ويژگيهايي مثل طول، مدت زمان و يا جرم يک شيئ نسبت به ناظرين با سرعت هاي مختلف متفاوت ديده مي شود، به ناچار به همان شيئ مفاهيمي نسبت مي دهد که مستقل از ناظرين مختلف مطلق باشد!! و در عين حال آن مفاهيم نسبي را قائم به آن مفاهيم مطلق مي گرداند.
    براي توضيح روشن تر مثالي عرض مي کنم: يک بردار را در نظر بگيريد که در مختصات يک شخص، نسبت به محورهاي مختلف، مؤلفه دارد. زماني که يک شخص ديگري که مختصاتش نسبت به مختصات شخص قبلي دوران يافته است به همان بردار مي نگرد، اگرچه مؤلفه هاي آن بردار را در مختصات خود متفاوت مي بيند، ولي بردار همان است!! در واقع طول و جهت بردار در فضا، مستقل از مختصات انتخابي است و همان هاست که ذاتي بردار است. مؤلفه هاي يک بردار از نسبت بين بردار و يک مختصات انتزاع مي شوند و مفهوم ثانوي و نسبي هستند.
    در نسبيت خاص هم دقيقا چيزي مشابه همين است. منتها مختصات فضايي را با مختصات فضازمان جايگزين کنيد. شيئي که از ديد يک ناظر مسافت 5 متر را در 3 ثانيه با سرعت ثابت مي رود، از ديد ناظري ديگر که نسبت به آن ناظر سرعتي دارد، براي همان شيئ، مسافت و زمان متفاوتي را اندازه گيري مي کند. ولي آنچه در نظريه ي نسبيت، مطلق است، برداري است در فضازمان که ممتد به امتداد آن شيئ در فضازمان است. اين بردار در فضازمان که در نسبيت خاص 4بردار ناميده مي شود، مفهومي مطلق نسبت به ناظرين است و تنها مؤلفه هاي آن نسبت به ناظرين تغيير مي کنند. مؤلفه ها يعني تصوير آن 4بردار روي مختصات فضايي و زماني. اگر قابليت رسم داشتم، توضيح آن راحت بود. به طور مشابه ناظرين مختلفي که در سرعت هاي متفاوتي نسبت به هم قرار دارند، جرم يک شيئ را متفاوت مي بينند. اين جرم تنها مؤلفه اي از يک 4بردار به نام 4 بردار تکانه-انرژي است. 4-بردار تکانه انرژي نيز مفهومي مطلق در فضازمان است و تنها مؤلفه هاي آن نسبت به ناظرين مختلف
    پاسخ

    همان‌طور كه عرض شد، اگر نسبيت، تنها «به نظر رسيدن»‌ را ميان ناظرها متفاوت مي‌داند، گمان نمي‌رود تفاوتي با ديدگاه بشر در گذشته داشته باشد. انسان هميشه متوجه اين مي‌شده كه دو شيء در حال حركت، يكديگر را ساكن «مي‌بينند»، از همان روزي كه به اسب‌سواري مي‌پرداخت، يا دو نفر كنار هم مي‌دويدند! به نظر نمي‌رسد اين توصيف از نسبيت خاص صحيح باشد. مثلاً جرم، تفاوت آشكاري با نيروي گرانش دارد. جرم را به مقدار ماده تشكيل‌دهنده جسم تعريف كرده‌اند در فيزيك، يا مقدار انرژي دروني آن. اگر چنين باشد، تغيير جرم به معناي تغيير مقدار ماده يا انرژي تشكيل دهنده جسم است. چطور در نسبيت خاص گفته مي‌شود كه در سرعت‌هاي بالا، جرم جسم افزايش مي‌يابد؟! اگر توصيف شما صحيح باشد، يا بايد بگويند: نيروي گرانش آن افزايش مي‌يابد، يا بايد گفته شود: ناظر الف تصوّر مي‌كند كه جرم شيء ب افزايش يافته است! فقط تصوّر! ولي من از مطالعه نسبيت به نظرم رسيد كه منظورشان تغيير «خود جرم» است. يعني ماده اساساً تغيير مي‌كند، وقتي كه سرعت آن تغيير مي‌نمايد! اگر اين‌ها فقط «تصوّر» و «به نظر رسيدن» باشند،‌ مسأله پارادوكس دوقلوها نيز اشتباه مي‌شود، آيا واقعاً زمان براي آن‌كه حركت مي‌كرده «كش» آمده است، يا او تنها «مي‌پندارد» كه زمان كمتري را سپري نموده است؟! ولي در نهايت، وقتي هم را ملاقات مي‌كنند، يكي مسنّ‌تر است حقيقتاً.
    + [ادامه پاسخ] 

    درك نسبيّت انيشتين دقيقاً همين‌قدر سخت است. همين است كه مسأله دوقلوهاي زمان او قابل باور نيست. ولي واقعي‌ست. يكي از دوقلوها واقعاً پير مي‌شود و ديگري جوان مي‌ماند. نه اين‌كه فقط ريش او سفيد شود، بلكه واقعاً زمان او با زمان ديگري فرق مي‌كند. زيرا زمان نيز نسبي است. شما اگر نسبيت انيشتين را به خوبي ادراك كنيد، متوجه مي‌شويد كه دقيقاً نفي اصالت ذات است. اصلاً شيء ب به صورت اينديويژوال وجود ندارد. اصلاً‌ يك وجود منحاذ و مستقلي نيست. اصلاً ب به تنهايي هيچ نيست. عدم محض است. بلكه يك ارتباطي شكل مي‌گيرد، يك نسبت. ما كه ذهن‌مان اصالت ذاتي شكل گرفته، تصور مي‌كنيم كه ابتدا دو طرف هستند، بعد نسبت بين آن‌ها ايجاد مي‌شود. اما اين‌جا بالعكس است. اصلاً طرفيني در كار نيست. يك نسبت و يك ربط پيدا مي‌شود، پس از حدوث ربط، دو طرف تحقق مي‌يابند. لذا در اثناي ربط بين ب و ج است كه ب واقعيت مي‌يابد، همان‌طوري كه ج آن را درك مي‌نمايد. حالا يك نسبت و ربط ديگر پيدا مي‌شود و دو طرف آن به تبع اين ربط، حادث مي‌گردد، كه ب و الف باشند. در اين وضعيت، ب واقعاً و حقيقتاً چگال‌تر است و جرم بيشتر دارد. زيرا از ربطي پديد آمده كه سر ديگرش الف است و اين ربط در ضمن سرعتي نزديك به سرعت نور حاصل شده. خيلي سخت است؟! بله، ولي هم نسبيت انيشتين مبتني بر فرع بودن «ذات» نسبت به «ربط» و «نسبت» است، يعني اصالت ربطي‌ست و هم استاد حسيني (ره) اين تفسير را از واقعيت دارد. اين‌جاست كه وجود و ماهيت كه از توابع ذات خارجي و واقعي هستند از اصالت مي‌افتند و تابع «ربط» مي‌شوند...
    پاسخ

    طبق نگرش فلسفي در نظام فاعليت (فلسفه ابداعي استاد حسيني ره)، پروردگار در حقيقت «ربط»‌ خلق مي‌كند و اين ربط‌ها هستند كه تعيّن در طرفين خود پيدا كرده و ما ذات‌هايي را از آن ربط درك مي‌كنيم! حالا اين‌كه يك زمين 3*4 داشته باشيم، بر اساس مبناي نسبيّت، هميشه از رابطه فيثاغورث نمي‌شود مساحت آن را پيدا كرد. زيرا رابطه فيثاغورث تنها در يك وضعيت عمل مي‌كند، وضعيتي كه مشاهده‌گر و زمين مورد نظر نسبت به هم ساكن باشند! اصلاً علوم امروز، پس از نظريه نسبيت، متحوّل شده‌اند. حتي اگر موافق انيشتين نباشيم و جمله «خدا تاس نمي‌اندازد» او را نپذيريم، اگر بوري شويم و هايزنبرگي، اصل عدم قطعيت هم كار را بر ما دشوار مي‌نمايد. طبق نظريات كوانتومي كه همان يك ذره ثباتي هم كه در ربط مي‌شد معتقد شد از دست مي‌رود. اين‌كه وقتي «اطلاع» از شيء حاصل مي‌كنيم، همين مشاهده تأثير مي‌گذارد در وضعيت شيء، و مانع كسب اطلاع دقيق مي‌شود، اين يعني چه؟! يعني طبق نظريه كوانتوم هم «وضعيت شيء»‌ تابع «ربط شيئ‌ با مشاهده‌گر» است. اين يعني اساساً گذشت آن دوراني كه ما فكر مي‌كرديم كه «ما هستيم و يك شيئ، حالا برويم و آن را درك كنيم!» تمام شد. امروز چه بر اساس فيزيك نسبيت و چه بر اساس فيزيك كوانتوم، تمام اشياء جهان هستي، همه مخلوقات، معلّق هستند، تا درك شوند. به محض درك شدن توسط ما هست كه يك تعيّن مي‌يابند، معيّن مي‌شوند يعني. حالا اگر كافر بودن يا مؤمن بودن، بخشي از اوصاف محوري در مشاهده‌گر محسوب گردد، مثل متحرّك بودن يا ساكن بودن، مثل اندازه حركت شيء، اگر اين وصف را مهم بدانيم در فرد مشاهده‌كنند، بر اساس نظريات فيزيك‌دانان معاصر، درك ما از شيء و قطعاً نحوه تصرّف ما در آن و ميزان تغييري كه از ارتباط با ما پيدا مي‌كند فرق خواهد كرد. چه بسا نظريه ريسمان‌ها و خصوصاً نسخه ابرريسماني آن M ناظر به همين «ربط» باشد! موفق باشيد :)
    + حامد 
    سعي مي کنم ابتدا آنچه فهميده ام را بنويسم و بعد سوالم را مي پرسم.
    در رويکرد فرهنگستان، اختيار مقدم است بر علم. غرب با اختيار خود که تحت ولايت طاغوت قرار دارد، علمي توليد مي کند که سبب رفاه و رفع لذت هاي ماديش باشد. حال اگر يک مؤمن خود را متصل به ولايت ائمه در شناخت قرار دهد، آنچه از علم توليد مي کند نيز جهت رشد و تعالي و بندگي انسان ها مي شود.
    اکنون مثالي ميزنم تا انشالله با پاسخ شما منظورتان را دريابم:
    زميني به طول و عرض 4 و 3 را در نظر بگيريد. اگر شما در قالب رويکرد فرهنگستان بخواهيد قطر آن را محاسبه کنيد مگر غير از رابطه ي فيثاغورث براي محاسبه يتان کمک مي گيريد؟ اگرچه شما هدفتان از محاسبه ي قطر بندگي است و يک شخص کافر اهداف دنيوي براي اين کار دارد. در واقع با اين مثال متوجه مي شوم که ويژگي هاي يک هندسه مستقل از ذهن شما و يا آن کافر است که آن ها را کشف مي کند. کجاي تصورم اشتباه است؟
    پاسخ

    اگر شيء ب از منظر مشاهده‌گر ج داراي سرعتي نزديك به صفر است، جرمي مثلاً برابر با 10 واحد و طولي مثلاً 100 واحد دارد. همان شيء ب از منظر مشاهده‌گر الف به دليل داشتن سرعتي نزديك به سرعت نور، داراي جرمي هزاربرابر بيشتر و طولي صدها برابر كمتر است. يعني بسيار چگال! اصلاً شما بگوييد يك سياهچاله! قطعاً طبق نظريه نسبيت اين اعداد واقعي هستند؛ هم براي مشاهده‌گر ج واقعي هستند و هم براي مشاهده‌گر الف واقعي. اين يعني چه؟! تا به حال به آن دقت فرموده بوديد؟! شيء ب به شدّت الف را به سمت خود مي‌كشد، زيرا بسيار چگال است و جاذبه G (گرانش) در آن شديد. اما نسبت به ج G محسوسي ندارد. اين يعني چه بسا سياهچاله‌هايي كه ما در فضا مي‌بينيم، نسبت به مشاهده‌گران ديگر اصلاً مثلاً فقط يك كوتوله سفيد، يا يك خورشيد معمولي باشند! حتي ما، حتي ما هم چه بسا براي بعضي از مشاهده‌گران، يك سياهچاله باشيم! (پس پروژه سِتي هم بر هم مي‌خورد، زيرا هيچ‌كدام از امواج ارسالي آن‌ها از اين سياهچاله كه ما در آن هستيم خارج نمي‌شود!) مي‌بينيد؟! اين را چطور مي‌توان تحليل فلسفي كرد؟! اين يعني همان نفي اصالت ذات. يعني نفي شيء‌ ب و نفي شيء ج و نفي شيء الف. آن‌چه حقيقت دارد و واقعي‌ست ارتباط ميان آن‌هاست كه به خود آن‌ها تعيّن و عينيّت مي‌دهد. يعني وقتي مشاهده‌گر الف، شيء ب را با آن چگالي بالا مشاهده مي‌كند، اين چگالي مربوط به نسبت و ارتباط ميان الف و ب است. ولي مشاهده‌گر ج وقتي با شيء ب مرتبط است، آن را با جرمي بسيار كم مي‌بيند و درك مي‌كند. نه اين‌كه ادراك ج خطا دارد و واقعيت ب را درك نكرده، اين معناي نيوتوني آن است. معناي نسبيتي آن اين است كه واقعاً و حقيقتاً ب در ارتباط با ج جرم كمي دارد. درك اين مطلب دشوار است؟! بله هست...
    + حامد 
    متوجه شدم که دو نظر قبليم به طور جابه جا در وبلاگ شما نمايش داده شده است. اميدوارم منظورم درست منتقل شده باشد و اگر لحن بيانم مناسب نبود پوزش مي طلبم. منظورم اين نيست که دستاوردهاي انديشه ي بشر را به توحيدي بچسبانم. بلکه وقتي با نگرش توحيدي روي علوم غربي که آميخته اي از مطالب غلط و صحيح است بينديشيم، انشاءالله خداوند اشتباهاتشان را به ما نشان مي دهد و آنچه صحيح گفته اند نيز بر ما روشن مي کند.
    به هر حال بنده نيز به اين باور دارم که انحرافات زيادي در علوم غرب وجود دارد و همين که فرهنگستان علوم در طي ساليان سال با نگرش توحيدي به تفکر روي علوم پرداخته است، حجتي است بر بنده که از شما و ديگر اهالي فرهنگستان کسب علم کنم. ولي واقعا نگرش اصلي شما راجع به علم که توليد کردني مي دانيد و نه کشف کردني را نمي فهمم.
    پاسخ

    با شما موافقم. بعضي اتفاقات در علم، كمك‌هايي به ما كرده‌اند. مثلاً همين نسبيت. اجازه بدهيد پاسخ سؤال شما درباره زمين 3*4 را با كمك نظريه نسبيت عرض نمايم. نسبيت خاص مي‌گويد كه اندازه حركت يك متحرّك بستگي به چارچوبي دارد كه مشاهده‌گر در آن قرار گرفته است. يعني اگر شيء ب و ج در حال حركت با يك سرعت و در يك جهت واحد باشند، در حالي كه ب نسبت به شيء الف متحرّك محسوب مي‌گردد، ولي نسبت به ج ساكن است و اندازه حركتي برابر با صفر دارد. اگر منظور انيشتين اين باشد كه «ساكن به نظر مي‌رسد» اين را كه نظريات سابق در فيزيك نيز پذيرفته و بيان نموده است. بعيد است نيوتن هم منكر اين باشد كه اگر دو شيء با هم حركت نمايند، همديگر را ساكن «مي‌بينند». پس اگر اين‌طور باشد كه انيشتين حرف جديدي نزده است! ولي زده است. حرف جديد انيشتين اين است كه «واقعاً» حركت و سكون تفاوت مي‌كند. دقت كنيد؛ شيء ب واقعاً نسبت به شيء ج ساكن است و شيء ب واقعاً نسبت به شيء الف متحرّك است! اين حرف چه لوازمي دارد؟! مي‌دانيد كه هر چه سرعت حركت شيء زياد شود، بر جرم آن افزوده شده و از طول آن كاسته مي‌شود. در حقيقت حجم آن هم كم مي‌شود. پس شيء در حال حركت، به اندازه سرعت خود در حال چگال‌تر شدن است. البته اين تغيير چگالي را ما در سرعت‌هاي نزديك به سرعت حدّ، يعني سرعت نور درك مي‌كنيم. اكنون به نسبيت خاصّ باز مي‌گرديم...
    + حامد 
    - ممنون مي شوم اگر مثالي فيزيکي بزنيد و اصل بودن ذات را رد کنيد.
    - بنده نظام رياضي و ارتباطش با جهان خارجي که شناخته ام را با نگاه توحيدي خيلي و خيلي! هماهنگ يافته ام. در نتيجه اصل اينکه فرهنگستان علوم مي گويد که اين علوم غربي تحت ولايت طاغوت قرار دارد و بايد مبناي علوم از پايه و ريشه اسلامي شود، را با شناخت خود کاملا ناسازگار مي دانم.
    شما مي گوييد ممکن است آنچه رياضي مي گويد منطبق به جهان خارج نباشد و حالات ديگري هم باشد که رياضي در نظر نگرفته است. مي توانيم روي همين هم بحث کنيم ولي اين ريشه در شک شما نسبت به توحيدي بودن ساختار رياضي دارد که بنده شما را دعوت به شناخت آن مي نمايم:). شما را دعوت به شناخت سطوح تجريد رياضي مي کنم و اينکه چقدر با نگرش توحيدي سازگار مي يابيد.
    پاسخ

    تصور نماييد شيء الف را. اين شيء يك تأثيري از شيء ب مي‌پذيرد كه در جوار و كنار او قرار دارد. نوعي ارتباط ميان آن دو ايجاد شده است كه در الف تأثيري گذاشته است. اين تأثير را اگر شيء الف موجودي خودآگاه باشد، «درك» مي‌ناميم. اكنون شيء الف از شيء ب يك درك دارد. اما اين درك و تصوّر كه از شيء ب براي شيء الف پديد آمده، چقدر با حقيقت و واقعيت شيء ب انطباق دارد؟! براي ما كه به هر دو شيء احاطه داريم، آسان است. درك الف را مي‌گيريم، با حقيقت ب مي‌سنجيم و قضاوت مي‌كنيم كه چقدر منطبق است. اما از منظر الف اگر بنگريم، آيا اساساً راهي وجود دارد كه الف بتواند درك خود را با حقيقت ب بسنجد؟! ندارد. لذا الف دچار يك حيرت عجيبي مي‌شود. او فقط مي‌تواند بگويد: «چيزي در من تأثير كرد». يك كلمه بيشتر آيا مي‌تواند حكم كند؟! مي‌تواند درباره «كيفيت» و «چيستي» ب چيزي بگويد؟! اين‌جاست كه «اصالت وجود» پديد مي‌آيد كه از تفسير كيفيت سرباز مي‌زند و به قدر «هست» اكتفا مي‌نمايد. بر خلاف «اصالت ماهيت» كه به همان «تأثر» اصالت مي‌داد و آن را واقعي مي‌پنداشت و از همين رو، درك خود را عين واقع مي‌دانست. شيء الف تنها ماده‌اي كه در اختيار دارد براي قضاوت، تأثرات دروني خود است، بدون آن‌كه ميزان انطباق آن‌ها را با آن‌چه در خارج است بداند. اين تأثر نيز از يك تركيب حاصل شده است، تركيب ب با الف. هر تأثري كه در الف حاصل شده، از مجاورت ب، محصول تعامل هر دوي آن‌هاست. اين‌جاست كه آن‌چه اصالت مي‌يابد «ربط»‌ است. يعني تنها چيزي كه در اين ميانه قابل اتكاست، يك نحوه ارتباطي‌ست كه ادراكي را در الف پديد آورده. ما اگر فلسفه را بخواهيم «واقعي» بيآغازيم، بايد از همين ربط شروع كنيم و آن را تحليل نماييم، به جاي آن‌كه ب را تحليل كنيم كه يك ذات است؛ وجودش را يا ماهيتش را.
    + حامد 
    مي توان براي ذرات بنيادي تکامل قائل شد. مي توان صور نوعيه ي عناصر شيميايي را به تصوير کشيد و قائم بدن ذرات بنيادي داخل اتم به آن صور نوعيه را به طور طبيعي در رياضيات توصيف کرد. در واقع ذرات بنيادي داخل يک اتم به منزله ي ماده هستند از براي صورت واحد آن عنصر و ذرات بنيادي تکامل يافته تر در هسته ي اتم قرار مي گيرند. حتي در ساختارهاي رياضي مي توان ديد که اين صورت هاي عناصر شيميايي هم مراتب تکاملي دارند و مي بينيد که چقدر با نظام توحيدي هماهنگ است. مي توان اين روند سطوح تجريد را ادامه داد و به طرحي براي ساختارهاي جامعه رسيد که هم با نظام ملاصدرا هماهنگ است و هم پيشنهاد عملي داده است.
    چيزهايي که گفتم اگرچه کاهش گرايي مرسوم را منتفي مي کند ولي اساس مفاهيم و ساختارهاي رياضي تغيير نکرده است. بنابرين به فهم بنده نيازي نيست که اساس علوم غربي را طاغوتي بدانيم بلکه مي توان با نگرش توحيدي استنتاج هاي غلط را اصلاح کرد و يک نظام توحيدي را متصور شد.
    پاسخ

    در گذشته‌ها كه علم طبيعيات به جاي فيزيك بر مراكز علمي حكومت مي‌كرد، آن‌روزها كه دانشمندان به «اتم» اعتقاد داشتند، يعني ذره‌اي كه «نشكن» است و تجزيه‌ناپذير و آن مبناي تمام هستي. آن روزها مي‌پنداشتند كه فرآيند «ديدن» از چشم آغاز مي‌شود؛ به اين‌كه نوري از چشم خارج مي‌گردد و به جسم برمي‌خورد. آن روزها اشياء سفيد را «مفرّق‌البصر» مي‌ناميدند، زيرا مي‌پنداشتند نور بيشتري از چشم براي ديدن آن‌ها خارج مي‌گردد! آن روزها قرآن را نيز، آيات الهي، احاديث نبوي ص و اهل بيت ع را نيز به همين تفسير مي‌كردند. هم‌اكنون هم حتي اگر اسفار ملاصدرا را برگيريد و بخش طبيعيات آن را بجوييد، حركت ماه و خورشيد را بر سبيل افلاك نه‌گانه تفسير كرده است و طبيعتاً آيات مرتبط با شمس و قمر را نيز به همين مبنا. گروهي اين را «ديناميزم قرآن» ناميدند و گروهي ديگر آن را نوعي تحريف يا تأويل بدون دليل و نادرست پنداشتند. در هر صورت، روزي كه معلوم شد آن گزاره‌هاي علمي، نادرست بوده‌اند، معلوم شد كه تفسير قرآن به آن‌ها نيز وجهي نداشته و از هول مفسّر براي بزرگداشت قرآن به علم صورت پذيرفته! بد نيست اين گذشته تاريخي خود را بررسي كنيم، تا به سادگي دستآوردهاي علمي بشر را به نگرش توحيدي پيوند نزنيم. آن‌هم دستآورد بشري كه براي «لذت بيشتر در دنيا» انديشه مي‌كند و هدفش «ارتقاء رفاه مادي خويش» است. كمي بايد بيشتر در اتصال «ساينس» به «ارزش‌هاي اعتقادي» دقت نماييم.
    + حامد 
    که از تجربه کسب مي شوند، به اين همه چيز نائل مي شود. البته اين هم جاي نگراني نيست! چون رياضيدان مي تواند حتي از صرف اعداد حقيقي آغاز کند و از ويژگي هاي جبري حاکم بر اعداد حقيقي، آن همه هندسه ها را استنتاج کند! / بنده با اين موافقم که بيشتر مباحث کيهان شناسي و ترموديناميک همانگونه که مثال زديد بر مبناي غير يقينيات متکي هستند. ولي در مورد فيزيک ذرات بنيادي اينگونه نيست. زيرا که چهارچوب آن بر مبناي گروه هاي لي و ديگر ساختار هاي رياضي بنا شده اند و چنانچه گفتم چون رياضيدان از لحاظ منطقي تمام حالات ممکن را در آن موضوع مشخص کرده، کار فيزيکدان را صرفا به انتخاب بين تعدادي متناهي حالت ممکن راحت کرده است! در واقع نيروهاي بنيادي متناظر با انحناي آن هندسه ها مي شوند و ذرات بنيادي نظير الکترون ها و کوارک ها و غيره اشيائي به عنوان اسپينور در اين هندسه ها هستند. طبقه بندي ذرات بنيادي متناظر با طبقه بندي انواع اسپينورها در اين هندسه ها مي شوند. به تعبير بنده آنجاهايي که شناخت کافي از ساختارهاي رياضيات نداريم، داده هاي تجربي به صورت دستي وارد شده اند. داده هايي نظير ثابت پلانک که فرموديد. /حالات ممکن که رياضيات به ما نشان مي دهد به شدت به هم مرتبط مي شوند و يک نظامي را تشکيل مي دهند که مي توان حتي صحبت از چگونگي تبديل يک حالت ممکن به حالتي ديگر در رياضيات کرد که به تبع آن در عالم خارج از ذهن نيز فرآيندي وجود دارد که آن حالت ممکن موجود را به حالت ديگري تبديل نمايد. بنابرين براي فيزيکدان شناخت تمام حالات ممکن ضروري مي نمايد! و نه فقط آن حالتي که هم اکنون در خارج تحقق يافته است.
    پاسخ

    يقين در آن «قطعيتي‌» كه به دنبالش هستيم را ندارد، ولي مي‌تواند كاركردهاي بسياري براي هدايت جامعه در مسير تكامل داشته باشد. مهم اين است كه آيا قطعيتي كه در رياضيات هست، يا در منطق صوري هست، حتي آن‌چه در فيزيك ذرات بنيادي فرموديد، اين قطعيت از ذهن برآمده است يا از تجربه خارجي، حتي اگر مبتني بر فروض كامل موضوع باشد، اصل اين‌كه فرضي وراي فرض‌هاي ما ممكن نيست، جاي بحث و مناقشه را باز مي‌گذارد. به هر صورت انديشمندان عصر ما به دو دسته تقسيم شده‌اند؛ پاره‌اي معتقدند مي‌شود به قطعيت‌هايي در نسبت دادن به جهان واقع رسيد. يعني مي‌توانيم به صورت قطعي و يقيني گزاره‌هايي را به خارج نسبت دهيم. گروهي نيز معتقدند اصلاً عقل بشر محدود است و توانايي مشخص و معيّني دارد و نمي‌تواند جهان خارج و واقع را كماهوحقه بشناسد. يعني نمي‌تواند بگويد: «واقع چنين است و غير از اين نيست». پاره‌اي از اين گروه هم البته معتقند در هر زمان، مي‌توان به صورت اجمالي، كه نسبت به گذشته تاريخي بشر تفصيل محسوب مي‌شود، گزارشي نسبي از واقعيت بدهد و اين گزارش پيوسته با پيشرفت علمي، تفصيل بيشتري خواهد يافت، ولي هرگز به «قطعيت» بدل نخواهد گشت! تشكر از لطف شما به وبلاگ بنده و پي‌گيري بحث. موفق باشيد.
    + حامد 

    مجبور مي شويم که از يک سري از ويژگي هاي آشنا و معمولي هندسه دست برداريم! شما نمي توانيد زماني که يک بعد جديدي را به ابعاد فضا اضافه مي کنيد، هر گونه که بخواهيد ويژگي هاي آن را تعريف کنيد. هر بعد جديد در ارتباط با ابعاد ديگر فضا يک سري ارتباطاتي از لحاظ جبري دارد که تعداد تمام حالات ممکن براي اضافه کردن امتدادهاي جديد را متناهي مي کند. اين موضوع در شاخه اي به عنوان گروه هاي لي مطرح مي شود و در واقع انواع گروه هاي لي متناظر به انواع اين هندسه هاي جديدي مي شوند که داراي ابعاد اضافه تري نسبت به فضا هستند. (شما مي توانيد Classification of Lie groups را در اينترنت جستجو کنيد.) عظمت هندسه هايي نظير F4، G2، E6، E7 و E8 به قدري است که هندسه هايي نظير کروي يا اقلديسي سه بعدي در برابر آن بسيار ناچيز و جزء کوچکي از آنها است!! به خصوص ارتباط هايي که به صورت سلسله مراتبي دارند. اينجاست که رياضيدان موحد، در برابر عظمت عالم غيبي که به بخشي از آن دست جسته است خاشع مي شود و ايمانش به خداوند افزايش مي يابد. /بله حق باشماست. ذهن براي استناج اين هندسه ها بدون ماده ي اوليه نبوده است. ولي ماده ي اوليه ي آن بسيار واضح و روشن است زيرا که رياضيدان تنها از اسنتناج سوري از خصوصيات بسيار ساده و معمولي يک فضاي سه بعدي

    پاسخ

    آيا ممكن نيست كه مجموع زواياي يك مثلث هم 180 باشد و هم نباشند؟! بله، اين امكان بر فرض «امتناع اجتماع نقيضين»‌‌ استوار است. اما خود ِ اين اصل را در ذهن ساخته‌ايم، يا از خارج برگرفته‌ايم؟! اگر از خارج و از طريق تجربه آمده باشد، آن‌گونه كه امثال راسل معتقدند، كه نمي‌تواند مفيد استدلال باشد. اگر هم در ذهن ساخته شده، خودش براي استناد به خارج محتاج دليل است! مي‌بينيد برادرم. شك‌گرايي ريشه‌اي عميق در فلسفه و استدلالات منطقي ما دارد و گمان نمي‌رود با رياضيات به شكلي كه موجود است بتواند آن را برطرف كرد. اما استاد ما، مرحوم حسيني الهاشمي، معتقد بود چيزي در رياضيات هست كه در خارج هم هست و آن «نسبت» است. «نسبت» واقعيت جهان هستي‌ست. واقعيتي كه ما از جهان هستي ادراك مي‌كنيم. ايشان مفصل به نقد اصالت وجود و اصالت ماهيت مي‌پردازند و از اين رهگذر به اصل بودن «ربط» مي‌رسند، به جاي اصل بودن «ذات»، فارغ از آن‌كه اين «ذات» وجود باشد يا ماهيت. سپس از اين «ربط» به «نسبت» مي‌رسند و از «تناسبي» كه ميان «نسبت‌ها» وجود دارد، يك شناخت‌شناسي نسبي ايجاد مي‌نمايند كه البته براي رسيدن به يقين مكانيزم متفاوتي با آن‌چه ما مي‌پنداريم دارد...
    + حامد 

    منظور خود را از "واقع نمايي رياضيات" مشخص مي کنم. يک رياضيدان در مورد يک موضوع خاص مي تواند تمام حالات ممکن در حيطه ي آن موضوع را استنتاج کند. و با اطمينان خاطر بگويد که در خارج از ذهن به ضرورت يکي از آن حالات ممکن اتفاق مي افتد. براي مثال براي جمع زواياي مثلث سه حالت(بيشتر، برابر و يا کمتر از 180) امکان پذير است که بستگي به نوع هندسه دارد. بنابرين در خارج از ذهن نيز به ضرورت يکي از اين سه حالت براي فضا قابل تحقق است که رياضيدان مي تواند "به ضرورت" ويژگي هايش را بگويد.

    مثال ديگر: از لحاظ کاملا سوري و منطقي مي توان نشان داد که اگر بخواهيم امتدادهاي ديگري علاوه بر سه بعد فضا به ابعاد فضا اضافه کنيم،

    پاسخ

    منطق صوري نيز وقتي به بخش صناعات مي‌رسد؛ مواد مورد استفاده در قياسات خود را كه فهرست مي‌نمايد، به پاره‌اي بديهيات چنگ مي‌زند، تا بتواند نتايج خود را قطعي و يقيني نمايد. ابتدا به صورت كلّي مي‌گويد كه هر چه بديهي اوّلي باشد يقيني‌ست. سپس چند نمونه از اين بديهيات را برمي‌شمرد. اما از يك نكته غفلت مي‌شود؛ اين بديهيات يا ريشه در استدلالت و ادراكات عقلي دارند، درون‌ذهني ساخته شده‌اند يعني، كه انتساب‌شان به خارج، هر چند روشن و واضح و مبرهن باشد، محتاج دليل است. زيرا وضوح ذهني به تنهايي دليل براي انتساب يك گزاره به خارج نمي‌تواند باشد، زيرا ما بارها در زندگي خود يافته‌ايم مطالبي كه براي‌مان وضوح داشته‌اند، بعد روشن شده منطبق بر واقعيت خارجي نبوده‌اند. اگر هم اين وضوح ناشي از ادراك خارجي و تصوّرات برآمده از تأثرات خارج از ذهن باشد، اين تأثرات به خودي‌خود دچار ترديد در واقع‌نمايي هستند. اما اين‌كه ذهن بيايد و در قالب رياضيات تمام فروض ممكن در خارج را فهرست نمايد و حكم هر يك را بگويد، اين نيز مشكل «عدم واقع‌نمايي» را برطرف نمي‌نمايد. زيرا همين فرض «ممكن» محتاج دليل واقعي‌ست. چرا مي‌گوييم مجموع زواياي مثلث در خارج يا 180 است يا بيشتر و يا كمتر! آيا غير از اين سه فرض، فرض ديگري در خارج ممكن نيست؟! ...
    + حامد 
    بنده انحراف فيزيک را اين مي بينم که به جاي تجريد و انتزاع مفاهيم، سراغ محاسبات سطحي مي رود.
    فيزيک اگر به درستي مبناي خود را بر مفاهيم رياضي استوار کند، مي تواند به صورت علمي کاملا عقلاني و يقيني درآيد و از تجربه تنها به عنوان کليد راهنما استفاده کند نه آنکه بدان متکي باشد و ماده ي استدلال خود را از آن بگيرد. بلکه ماده ي استدلال خود را هم از مفاهيم مجرد رياضي مي گيرد.

    به شکر خدا پس از مدت ها همين امروز متوجه شدم که با استفاده از مفاهيمي در رياضيات (kac moody algebra ) مي توان ماهيت هر عنصر جدول تناوبي را به صورت يک مفهوم واحد متصور شد! براي مثال ماهيت يک اتم ، يک مفهوم واحدي است که با استفاده از مفهومي در رياضيات پيشرفته قابل نمايش است. ويژگيهايي از اتم را که اساسي تجربي داشته اند هم اکنون بر مبناي رياضي برايم قابل تصور شدند.
    زماني که ماهيت اتم را بدين طريق متصور شدم، قائم بودن ماهيت ذرات داخل اتم نظير الکترون هايش به ماهيت آن اتم نيز به زيبايي قابل تصور بود. در واقع ماهيت اتم در يک سطح مجرد تري نسبت به ماهيت اجزاي تشکيل دهنده اش قرار دارد. با بررسي اين ساختار رياضي و تناظر با عناصر، متوجه شدم که عناصر داراي ساختاري تکاملي هستند. هنوز فهم بنده ضعيف است ولي به نظر مي رسد طبقه بندي عناصر به شيوه ي متداول اشتباه باشد. انشالله بتوان با بررسي اين ساختار رياضي، بنياد شيمي جابر بن حيان که بر اساس گرمي و سردي و خشکي و تري عناصر بوده است را احيا کرد.
    پاسخ

    در بررسي‌هاي فلسفي، اين را به ما آموخته‌اند كه به جاي توجه به «من قال» به «ماقال» فكر كنيم. مهم نيست يك مطلب را چه كسي گفته باشد، مهم اين است كه فحواي كلام و گزاره‌هاي آن بررسي شود. اين‌كه با «تفكر محض» مي‌توان به شناخت طبيعت دست يافت، بايد اثبات شود و آن‌چنان كه عرض شد، تفكر محض تنها مي‌تواند از «خود»، يعني از تفكر، گزارش دهد و قادر نيست گزارشي از «وراي خود» ارائه نمايد. بحث اصلي اين‌جاست كه اگر ما «تجربه» را از علم بگيريم، آيا ديگر «علمي» براي ما باقي مي‌ماند؟! آيا اساساً عقل انسان مي‌تواند بدون ارتباط با خارج، چيزي از خارج درك نمايد؟! اگر يك انسان را محبوس نماييم در ذهن خود، مانند بسياري از فيلم‌هايي كه امروزه در هاليوود ساخته مي‌شود، آيا اين انسان اصلاً مي‌تواند فكر كند؟! آيا فكر بدون مواد اوليه به راه مي‌افتد؟! منطق صوري مكانيزم تفكر را حركت از معلومات به سوي مجهول مي‌داند. آيا عقل انسان بدون ارتباط با خارج از خود، هيچ معلومي خواهد داشت؟! آنان كه مكانيزم حركت عقل را «سنجشي» مي‌دانند، معتقدند كه عقل اگر ادراكي از خارج خود نداشته باشد، بيش از يك ادراك، ادراكات متعدد، اصلاً به حركت نمي‌افتد و انديشه شكل نمي‌گيرد. رياضيات چگونه پديد مي‌آيد و چگونه و با چه مكانيزمي به استدلال مي‌رسد؟! جالب اين‌كه بسياري از معادلاتي كه در فيزيك استفاده مي‌شود، اصلاً معادله رياضي محض نيستند و مخلوطي از تجربيات آزمايشگاهي فيزيك با رياضي‌اند. وجود ثوابت در معادلات فيزيك حاكي از همين مطلب است؛ ثابت پلانك، ثابت فنر، ثابت نور و ... . مثلاً در آزمايشگاه بررسي مي‌كنند كه حجم در گازها با دما ارتباط مستقيم دارد، ولي با فشار ارتباط معكوس. پس معادله ترموديناميك متولد مي‌شود و سپس در محاسبات جبري قرار گرفته و صدها معادله ديگر بيرون مي‌دهد. اين‌جا اگر چه ما تصوّر مي‌كنيم با معادلات رياضي سر و كار داريم‌، ولي در حقيقت يك معادله تجربي ساخته‌ايم و مبناي هزاران محاسبه خود گرفته‌ايم. به اين توجه كنيم كه تقريباً تمامي معادلات كوانتومي و نسبيت بر همين جور معادلات «تجربي» و «غيررياضي» استوارند! موفق باشيد.
    + حامد 
    ادامه ي بحث در قسمت نظرات عقل و دين 15
    بنده مي بايست که تعريف خود را از رياضيات روشن تر کنم. شما رياضيات را صرفا يک ساختار محاسباتي و صوري مي دانيد که به هيچ وجه واقع نما نيست. آن محاسباتي
    که مورد نظر شما است يک قسمت خاصي از رياضيات است. پيشرفت هاي عظيم قرن اخير در رياضيات غالبا مربوط به انتزاع و تجريد مفاهيم مي شود. رياضيدانان بزرگي مثل گودل و يا فيزيکداناني همچون پنروز، قائل به واقعيت اشياء رياضي هستند. اگر چه ديدگاه اين ها بيشتر افلاطون گرايانه نسبت به رياضي است و شايد رويکرد صحيحي نباشد. ولي اصل مدعايشان مورد نظرم است اينکه حقايق رياضي فراتر از قراردادهاي ذهني ما هستند. آن ها توسط ذهن رياضيدان "کشف" مي شوند.
    دکتر رستگار استاد رياضي دانشگاه شريف مي گويد دسترسي به بواطن رياضيات نياز به تزکيه و خودسازي چندين ساله دارد!
    اينشتن مي گويد که به اين اعتقاد دارد که با تفکر محض مي توان به شناخت طبيعت نائل شد.
    شايد بتوان گفت که رياضيدان از درون ذهن خود حقايقي از هستي را مي چشد.

    زماني که ساختارهايي مانند کواترنيون، آکتونيون و سيدينيون و يا گروه هاي لي و طبقه بندي بسيار زيبايشان و ... در رياضيات را مورد مطالعه قرار مي دهيم به وضوح مشخص است که اين اشياء صرفا قرارداد ذهن نيستند و نشان از واقعيتي دارند. به روشني درميابيم که هرگونه که بخواهيم نمي توان اين مفاهيم را تعريف کرد بلکه تنها حالت هاي ممکني مي توان تعريف کرد که خود آن ها في نفسه هستند.
    پاسخ

    ما هميشه براي استدلال به چيزي فراتر از «فهم شخصي خود» محتاجيم. يك «عارف» قدرت بر شهود دارد. حداقل خودش معتقد است كه دارد. او به «علم حضوري» بسياري از مفاهيم را درك مي‌كند و يقين مي‌نمايد آن‌چه درك كرده مطابقت كامل با حقيقت هستي دارد. پاره‌اي از انديشمندان در طول تاريخ بوده‌اند كه «شهود» را يكي از راه‌هاي دستيابي به واقع مي‌دانسته‌اند. امروزه هم البته هستند. اگر از اين منظر بنگريم، بله، فرمايش شما صحيح است. شما يافته‌ايد كه رياضي بيانگر حقيقت هستي‌ست، يا حداقل در مواردي كه مي‌فرماييد، اين‌چنين واقع‌نمايي دارد. اما اگر اندكي بازتر بيانديشيم، اگر اين باب از «فهم» را بپذيريم كه هر «شهودي» قابل پذيرش است. اگر شهود را يكي از راه‌هاي استدلال بدانيم، بايد مسير هرج و مرج در علم را بگشاييم. زيرا هر دانشمندي فهم شهودي خود را «علم» مي‌داند. تعريف «علم» و «آن‌چه علمي‌ست» به قدري مهم است كه مكاتب فلسفي و منطقي را در غرب به همين تعريف، دسته‌بندي مي‌كنند. بحث از ابطال‌گرايي يا اثبات‌گرايي از همين رو طرح شده است. براي علمي شدن «واقع‌نمايي رياضيات» مهم اين است كه قادر باشيم آن را اثبات نماييم. و با توجه به اين‌كه رياضيات از ذهن شروع مي‌شود، انتساب آن به خارج محتاج يك استدلال متقن و قابل پذيرش است. به صرف اين‌كه «حس» يا «حال» من يا چند تن از انديشمندان درك كند اين واقع‌نمايي را، دليل كافي به نظر نمي‌رسد. اما رياضيات اگر بخواهد اثبات انطباق با ماوراي ذهن پيدا نمايد، يعني انطابق با واقعيت، محتاج يك ابزاري‌ست كه بتواند با واقع مرتبط شود، ابزاري كه معادلات رياضي را از يك‌سو بگيرد، با واقع بسنجد و در خارج از ذهن بيازمايد و در نهايت حكم نمايد كه اين معادلات «واقعي» هست يا نيست. اين علم قطعاً يك علم تجربي خواهد بود. و متأسفانه علوم تجربي، اساساً از روشي پيروي مي‌نمايند كه علم قطعي نمي‌دهد! يعني روش استقراء. از اين رو، عقلاً محال است بتوان «واقع‌نمايي رياضيات» را استدلال نمود. زيرا در نهايت اين واقع‌نمايي به صورت «نسبي» اثبات خواهد شد كه از نظر علوم تجربي پذيرفته شده است، ولي از نظر رياضي، نمي‌تواند علم محسوب گردد، زيرا به اندازه رياضيات «قطعي» نيست.
       1   2      >