• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : المغالطات العينيّة
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يك مبارز فرهنگي 


    ببين عزيز دلم! جناب آقا سيد!

    بنده چندين و چند سال است که هم پدر زنت رو مي شناسم و هم شما رو و حتي چند روزي هم در سفر، يار و همکار هم بوده ايم در حدود چهار، پنج سال پيش.

    بنده معتقدم برخي از آفت هايي که شما در پدر زنت ديده اي و امروز کوس رسوايي انها را براي همه در اينجا مي زني، همان معضلي است که به نحو ظريف تري در خود تو هم وجود دارد و ناخواسته بر شاخه اي نشسته اي که بن آن را مي بُري.

    تو نيز چه بخواهي و چه نخواهي داراي نوعي جزميت غيرقاعده مندي، که در موارد بسياري در پي تئوريزه کردن آن هستي و بدتر اينکه رنگ و لعاب شرعي هم به آن مي دهي و مقدسش مي نماياني؛

    و اين همان بزنگاه است که متاسفانه گرفتار آني و بر اين اساس است که به خود حق مي دهي که پدرزنت را که در گذشته اي نه چنان دور، مريد او بودي و او را يگانه استاد خود مي دانستي و به خاطر او به مسئول موسسه قبلي ات پشت کردي، اکنون چنين به لجن بکشي و مفتضح نمايي و احساس نمايي که الحمدلله «مشروعيش را شکسته ام».

    پاسخ

    برادر عزيزم. نكته‏اي در نظر شما مغفول مانده است به نظرم. مشكل همان جزميّت است كه بايد شكسته شود، هر گاه بدون حجّت به دست آيد. اما بنده به شما خيلي ارادت دارم سيدجان، اولاً. ثانياً بنده هيچگاه به مسئول پشت نكردم. يادتان نيست اولين جزوه‏اي كه در اصول نوشتم، در تطبيق مباني اصول آسيدمنير با حلقه اول شهيد صدر آوردم خدمت ايشان و تفقد فرمودند. هيچگاه به ايشان خاطرم نيست كه بي‏ادبي يا بي‏احترامي كرده باشم و حتي يك‏بار يادم هست خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم اگر شما آن شخص را نادرست مي‌دانيد و اين كارها را غلط بفرماييد چون بنده به شخص بسته نيستم. ايشان هم اصرار كه ادامه بدهيد و دعا هم برايم كردند. مي‌دانيد كه هميشه هم ارادات خود را به مسئول ابراز كرده و همچنان مي‌كنم. شما خبر نداريد ولي اساساً از طريق آشنايي با ايشان دفتر را شناختم و به وسيله ايشان وارد اين فضا شدم. اما آن دو سال كه پرنده پر نمي‌زد و جز تلفنچي شخص ديگري آن‌جا نمي‌آمد، گرفتار اين پدرزن شدم كه اصرار و ادعا داشت مبناي عمل خود را روش استاذنا قرار داده است. مي‌دانيد كي فهميدم دروغ مي‌گويد؟ آن زمان كه درگير شد به گفته‌هايش شك كردم جزوات سيد را مطالعه كردم و ديدم اصلاً بي‌راهه رفته است اين پدرزن. در جلسه‌اي جلوي همه دوستان اعتراض كردم و ايشان اعتراف كرد: من تمام اين سال‌ها به روش خودم تطبيق كردم! دو سه نفر ديگر از دوستان هم صدايشان درآمد. ولي تفاوت بنده با دوستان اين بود كه چون دين خود را به شخصي گره نزده بودم كشيدم كنار و دو سال وقت گذاشتم و تمام جزوات دو دور اصول سيدنا را خوانم با مباحثه كامل و تازه فهميدم كه چقدر خاكي رفته است پدر زن. اين شد كه اين شد. بنده جزميّت اگر دارم در سلب است. بله در سلب پدر زن جزميّت دارم. در مبادي اصول هم آن‌چه استاذنا فرموده‌اند در نهايت ظني است و حجيّت آن تمام نشده است. اكنون هم با دوستان مشغول يك بحث ريشه‌اي در فلسفه حجيت هستم. اگر اين شاخه را مي‌برم، خود بر آن ننشسته‌ام، شاخه منحرفي است كه بيم از آيندگان دارم اگر مذاق عرفاني پدرزن خوشايندشان بيايد و از مسير عقلانيت خارج شوند. آن‌چنان كه پدرزن شد. حالا كم‌كمك اين مغاطات را بيشتر باز خواهم كرد كه دوستان بانك اطلاعات نيز بدانند انحراف چگونه از عمل به نظر سرايت مي‌كند و شيطان ما چه تفاوتي با شيطان ساير علوم دارد! تشكر از اين‌كه قدم رنجه فرموديد. توفيقاتتان را از خداوند خواستارم.