«پدرم گفته: صلاح شما اين است که بنده به زندگي شما بازگردمبنده هم هيچ اشتباهي نکردهامهر چه هم در دادگاه گفتم حقيقت بوده استو حالا هم ميخواهم به زندگي برگردمفقط به خاطر اينکه پدرم گفته است صلاح شما در اين است»
همين اعتماد به نفسش همه را بيچاره کرده.آخه بگو تو مگه قدرت تشخيص داري که اظهار نظر مي کني؟
از من بشنو که مي دانم:حضور بچه ها ديوانه اش کرده اند طاقتش طاق شده.راستي مي دانيد که بچه هاي پسر دوم هم آنجا هستند.گندي زده و در آن مانده.چاره را در اين ديده که از اين شلوغي خلاص شود.اين اصطلاح (صلاح شما در اين است)را هم به کار برده تا حرفش نمود علمي پيدا کند.وگرنه او را چه به اظهار نظر؟؟!!!!