سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

هرکه بدخو شود، دوست و رفیقش نایاب گردند . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش پنجم + سه شنبه 85 شهریور 28 - 10:23 عصر

ساعت هشت صبح است، یکشنبه دوازدهم شهریور. الحمدلله در کربلا هستیم. هنوز برای سوریه تصمیم قطعی نگرفته‏ایم. شرایط دشواری است. بین دوستان اختلاف افتاده است. آن‏هایی که تعلّق بیشتری به دنیا دارند برای سفر به سوریه دچار تردید شده‏اند! خُب حق هم دارند. انتخاب دشواری است. چهارده پاکستانی را دیروز در مسیر بازگشت از سوریه کشته‏اند. فلوجه و رمادی در دست بعثی‏ها و وهابی‏ها است و آن‏ها برای رضای خدا شیعه می‏کشند!

دیروز صبح به مجلس اعلاء که محل استقرار سپاه بدر است سری زدیم. با مسئول امنیت آن‏جا صحبت کردیم. تلاش ما این بود که از طریق سپاه بدر و در پناه آن‏ها حرکت کنیم، ولی آن‏ها نیز هیچ ارتباطی با آن سو ندارند. حسن از بچه‏های بدر یکی از آژانس‏های نجف را می‏شناخت. ما را به آن‏ها معرفی کرد تا با کاروان خود از مرز رد کنند. پیش ابوحیدر رفتیم و او ما را پذیرفت. اتوبوس به سوی سوریه داشتند. مستقیم دمشق. پس از کلّی بالا و پایین کردن بالاخره بلیط خریدیم، هر نفر 15 هزار تومان، از نجف تا دمشق!

پس از این که از امنیت قضیه مطمئن شدیم و این که لابه‏لای عراقی‏ها در اتوبوس پنهان خواهیم شد، یکی از بچه‏های کربلایی آژانس نگران ما شد و گفت دو سال است هیچ ایرانی از این مرز وارد سوریه نشده است، ممکن است مأمورین مرز اصلاً ایرانی‏ها را نپذیرند! حرف بی‏دلیلی می‏زد. گفتم ویزای ما معتبر است و هیچ تفاوتی نمی‏کند از کدام مرز وارد شویم. می‏گفت تمام کارمندان مرز عراق در سمت سوریه وهابی هستند و سه کیلومتر بین مرز عراق و مرز سوریه بدون محافظ و پلیس است، ممکن است آن‏جا شما را بکشند، گفتم ما در میان این همه عراقی در اتوبوس هستیم،‌ احتمال این مطلب کم است.

خلاصه همین تردیدها و اما و اگر ها نظر دوستان ما را برگرداند و مجبورم کردند بلیط‏ها را پس بدهیم و قرار شد ابتدا با کنسول ایران در کربلا مشورت کنیم و بعد تصمیم قطعی بگیریم.

خواستیم برگردیم حرم مولا علی (ع)، ولی تمام خیابان‏ها بسته بود. پلیس همه جا را محاصره کرده و اجازه ورود خودروها را نمی‏داد. پرسیدیم گفتند به خاطر نوری مالکی، رئیس‏الوزرای عراق که به دیدار سید سیستانی و زیارت مولا رفته است.

مقبره کمیل در مسیر بود، همان بزرگواری که دعای کمیل به نام او منسوب است. زیارت کردیم و دو رکعت نماز بالای سرش خواندیم. مقداری از راه را پیاده آمدیم در گرمای سوزان ظهر نجف. نجف از کربلا خیلی خشک‏تر و سوزان‏تر است. کربلا هوای مرطوب و شرجی دارد. چون کنار شط فرات است. چند روز قبل که در کربلا بودیم در شریعه فرات شنا کردم و غسل زیارت نمودم. شاید نیم‏ساعت در آب بودم. آب گرمی بود. لذا در کربلا بیشتر عرق می‏کنم.

در گرمای سوزان ظهر یک ساعت پیاده راه رفتیم. ماشین نمی‏توانست تا بیست کیلومتری حرم بیاید. گفته بودند نخست وزیر می‏خواهد در مورد تغییر بعضی از وزرا با سید سیستانی مشورت کند.

یکی از محافظین سید سیستانی رد می‏شد، دست تکان دادیم و ما را سوار کرد. کارت دخول داشت و می‏توانست نزدیک حرم شود. یک کیلومتر به حرم مانده او را هم راه ندادند. دروغی فی‏البداهه ساخت و راه را باز کرد. گفت: من راننده هستم و ایشان میهمانان سید حکیم هستند که از ایران آمده‏اند و باید فوراً به نزد حکیم بروند! پلیس نگاهی به مسافران کرد و عمامه سیاه را که دید ادای احترامی کرده و راه را گشود. راننده بازگشت و به من گفت: شما خیلی شبیه بیت آیةالله حکیم هستید! منظورش این بود که شباهت به فرزندان ایشان دارید! از ابراز محبت ایشان تشکر کردم. توفیقی اجباری پیدا کرده بودیم که سید حکیم را هم زیارت کنیم. برای این که پلیس مشکوک نشود همگی همراه راننده وارد دفتر آیةالله حکیم شدیم.

سالنی بزرگ، همه دور تا دور نشسته بودند. به احترام هیئت ایرانی از جا برخواستند و ما را به بالای مجلس جایی که سید هادی حکیم نشسته بود هدایت کردند. ایشان بنده را در کنار خود جای داد و به فارسی با هم صحبت کردیم. از قم و اوضاع و احوال آن گفتم و این که ویزای ما را اخوی ایشان زحمت کشیدند و درست کردند. ایشان هم از اوضاع نگران کننده عراق برای ما گفت. از سید حسنی پرسیدم و ایشان گفتند همان که شما شنیده‏اید ما هم شنیده‏ایم. داستان رسوایی و اعدام محمدعلی باب در ایران را متذکر شدم و این که باید علما فکری برای حسنی بکنند. گفت: وقتی کسی خودش را از همه علما عالم‏تر می‏داند و اعتقاد دارد به او وحی می‏شود چطور می‏شود با او سخن گفت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

سه شنبه 102 اسفند 29

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش پنجم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

X