سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

مردم از خدا بترسید که چه بسیار آرزومند که به آرزوى خود نرسید ، و سازنده‏اى که در ساخته خویش نیارمید ، و گردآورنده‏اى که به زودى گردآورده‏ها را رها خواهد کرد و بود که آن را از راه ناروا فراهم آورد ، و حقى که به مستحقش نرساند ، از حرام به دست آورد و گناهش بر گردنش ماند . با گرانى بار بزه ، باز گردید ، و با پشیمانى و دریغ نزد پروردگار خود رسید . « این جهان و آن جهان زیانبار ، و این است زیان آشکار . » [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کله پاچه + چهارشنبه 90 فروردین 31 - 10:25 صبح

«چی شده برادر، آفتاب از کدوم ور در اومده؟
کله‌پاچه دعوتمون کردی!»

این جمله را وقتی به او گفتم
که چند نفر از رفقا را دعوت کرده بود
خیلی خوشحال
ابتهاج در بشره صورتش موج می‌زد
از «طلاق» می‌گفت...
- تمام شد! خلاص!
یعنی طلاق ِ محضری و قطعی جاری شد؟!

امروز بالاخره مدارکش کامل شده
رأی دادگاه را داشته
گواهی عدم بارداری
و تمام آن‌چه برای اجرای صیغه طلاق لازم است
حتی همان دو و هشتصد را...!

- پزشکی قانونی که می‌رفتیم با زوجه
برای گرفتن گواهی عدم بارداری
صحبتی هم با هم کردید؟
- من کم، اصلاً سفت خودم را نگه داشته بودم
که حرف نامربوطی از دهانم در نیاید
سعی که این لحظات آخر را بالمعروف عمل کنم
اما او سخن آغاز کرد...
زوجه گفت: «تو نبوغ زیادی داری، این طوری حیف می‌شوی
من می‌دانم تو به چطور زنی نیاز داری
زنی که توقعاتش کم باشد و مزاحم کار علمی تو نشود»
منظورش چه بود؟
- ادامه نداد تا حرفش را کامل کند
ولی فکر کنم خودم بدانم تکمیل سخنش را
منظورش این بود که بهترین زن برای من فقط اوست!
این جمله را که گفت، خنده‌اش بالا گرفت :)
گفتم برادر آرام‌تر، خوب نیست این‌جا بلند می‌خندی
تو چه جوابی دادی؟
- خواستم خاطره خوشی بماند
کنایه‌ها را بی‌پاسخ گذاشتم
و سعی بر ملاطفت داشتم
که این نیز بگذرد و به مرحله بعدی زندگی خود وارد شوم
حتی گفت: «امروز عرش خدا را لرزاندی»
باز هم پاسخی ندادی؟
سکوت کردم و در دل سخن گفتم
با خود گفتم: آن روز که می‌رفت و خانه را ترک
آن روز که بچه‌ها را رها کرد و یک‌سال تنها با بچه‌هایم
آن روز که  در دادگاه به سادگی آب خوردن دروغ می‌بست و باکی نداشت از تهمت
آن روزها که به هر مناسبتی با مأمور کلانتری به در خانه می‌آمد
آن روزها عرش خدا نمی‌لرزید
امروز از این طلاق بلرزد؟!
آن افعال حرام بود و این، در حدّ نهایت، أبغض حلال نزد خداوند باشد
ارتکاب حرام کردی و باکی نداشتی، از این حلال ِ مبغوض نگران ِ عرش خدایی؟!
حاشا و کلا از این انصاف و مروّت

مشکل چه بود؟ می‌خواست بازگردد؟!
- به شدّت! رفتارهای عجیبی کرد، خیلی عجیب، اما...
عذرش را نپذیرفتی تا بازگردد؟
- کدام عذر، مگر کوتاه آمد
طوری رفتار می‌کرد حق به جانب
که برای ترحّم به زوج حاضر به بازگشت است
سخت گرفتی، ساده‌تر خب یک کمی، شاید...
- محکش زدم؛
گفتم: بعد از آن که شما از منزل رفتید...
هنوز حرفم را کامل نکرده بودم
کلامم را نصفه قطع کرد
«تو مرا از خانه بیرون کردی، من نرفتم»
دیدم هنوز بیمار است
بیمار ِ تکبّر ِ خویش
هنوز صواب و خطا نمی‌داند
هنوز هم خودشیفتگی‌اش کاستی نیافته
خیری در این زندگی ندیدم
بازگردد که چه؟
استخوان در گلویم باشد چند سال...!
این شد که نپذیرفتم
امتحانش را رد شد، قبول می‌شد اگر، حرفی نبود!

گفتم: پس حالا دیگر مجردی رسماً؟!
نفس عمیقی کشید
سرش را رو به آسمان
نگاهی عمیق به ابرهایی که از پهنه‌ای سفید می‌گذشتند
چشم‌هایش را بر هم زد
به آرامی
با صدایی که از اعماق وجودش بر می‌خواست
مرا خطاب کرد و گفت:
«آزاد شدم، و همیشه آزاد خواهم ماند!»
گفتم برادر ولی رسم این است که مرد، زن را طلاق دهد
به معنای این‌که آزاد نماید
لبخند تلخی به کنایه از خطایی که در کلامم دیده،
- این رسم قدیم بود، رسم جدید این است، برادر!

در اختتام کلام روایتی از امام موسی بن جعفر(ع) ذکر می‌کنم که سند آن صحیح و رواتش همگی موثق می‌باشند:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ خَطَّابِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ کَانَتْ عِنْدِی امْرَأَةٌ تَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ وَ کَانَ أَبُوهَا کَذَلِکَ وَ کَانَتْ سَیِّئَةَ الْخُلُقِ فَکُنْتُ أَکْرَهُ طَلَاقَهَا لِمَعْرِفَتِی بِإِیمَانِهَا وَ إِیمَانِ أَبِیهَا فَلَقِیتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ طَلَاقِهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَةً فَتَأْذَنُ لِی أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهَا فَقَالَ ائْتِنِی غَداً صَلَاةَ الظُّهْرِ قَالَ فَلَمَّا صَلَّیْتُ الظُّهْرَ أَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ صَلَّى وَ جَلَسَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَابْتَدَأَنِی فَقَالَ یَا خَطَّابُ کَانَ أَبِی زَوَّجَنِی ابْنَةَ عَمٍّ لِی وَ کَانَتْ سَیِّئَةَ الْخُلُقِ وَ کَانَ أَبِی رُبَّمَا أَغْلَقَ عَلَیَّ وَ عَلَیْهَا الْبَابَ رَجَاءَ أَنْ أَلْقَاهَا فَأَتَسَلَّقُ الْحَائِطَ وَ أَهْرُبُ مِنْهَا فَلَمَّا مَاتَ أَبِی طَلَّقْتُهَا فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ أَجَابَنِی وَ اللَّهِ عَنْ حَاجَتِی مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَةٍ
خطاب بن سلمه [یکی از یاران امام موسی کاظم(ع)] گفت: زنی داشتم با صفتی که پدرش نیز همان خصلت را داشت، بد اخلاق بود، اما مایل نبودم طلاقش دهم، زیرا از ایمان او و ایمان پدرش آگاهی داشتم، امام موسی کاظم(ع) را ملاقات کردم و قصد داشتم درباره طلاق آن زن از او بپرسم، گفتم: فدای شما شوم، نیازی به شما دارم، اجازه می‌دهید از شما بپرسم؟ فرمود: «فردا هنگام نماز ظهر بیا!» نماز ظهر را که خواندم، آمدم و او را در یافتم که نماز خواند و نشست، به نزدش رفتم و در برابرش نشستم، پس با من سخن آغاز کرد و فرمود: «ای خطاب! پدرم دختر عمویم را به عقد من درآورد که بد اخلاق بود، به حدّی که چه بسا اگر پدرم در را بر روی من و او می‌بست به امید این‌که با آن زن وصلت نمایم، از دیوار بالا می‌رفتم و از آن زن می‌گریختم! هنگامی که پدرم فوت کرد، آن زن را طلاق دادم!» گفتم: الله اکبر! به خدا قسم بدون این‏که سؤالم را بپرسم به من پاسخ داد!
 منابع:  -الکافی، ج6، ص55، ح2     -وسائل‏الشیعة، ج22، ص10، ح27885
ارزیابی سند:  صحیح، مسند


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
<< مطلب بعدی: فلسفه حجاب
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

جمعه 103 آذر 9

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
کله پاچه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X