مي دانيد وقتي دلنوشته هاي شما را مي خوانم تا چند روز بهم مي ريزم مني که به سنگ بودن معروفم در قساوت قلب اين زن مانده ام با خانواده ي جالب تر از خودش بيشتر از اين هم در کار دنيا مانده ام که چگونه انسان را اين قدر خوار و ذليل مي کند انگار ادمي را مي بينم که در باتلاق گير کرده ولي خودش هم نمي داند که در باتلاق دنيا گير کرده همان جهل مرکب خودمان. جالب مي دانيد کجاست ان جايي که در حساب و کتاب زندگي وقتي به بن بست مي رسند باز هم نمي خواهند اولا غرورشان را بشکنند بعد هم وقتي ميبينند دارند لطمه مي بينند مي خواهند بدون ضرر بازگردند تازه شکست را هم باز در شکست مادي ديده اند نه شکست معنويشان
راستي يک خبر خوش بنده بعد از اين که مرخص شدم تا ساعت 11 داشتم دوباره ان مطلب را مي خواندم و تفکر کردم نيم ساعتي ست که بالاخره مطلب برايم جا افتاده است گفتم بگويم شايد خوشحال شويد از اين که شاگرد بالاخره متوجه مطلب شد