• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : تغيير يا تبديل؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حيران مذنب 
    سلام و روزبخير
    ممنون از التفاتتان
    جالب است سال گذشته به دوستان گفتم قرآن را مجموعه نامه هاي خالق به مخلوقاتش در نظر بگيريد.
    بله حسب توفيق بنده هم چندباري ترجمه هاي مختلف قران را ختم کرده ام و جزو برنامه هاي مستمرم است.
    اما بپذيريم که مشکل اصلي همينجاست. براي شاکر دو ترجمه اصلي گفته شده: يکي قدردان و يکي خدمتگزار.
    خداوند ممکن است بگويد: من 14 بار از لفظ شاکر استفاده کردم و ده بار آن مرادم خدمتگزار بود نه قدردان، چه کنم شما نه به کلامم که به ترجمه تحريف گر آن ايمان آورديد.

    يکبار آيات با لفظ شاکر را به جاي قدردان با ترجمه خدمتگزار بخوانيد. شاکر بودن خداوند هم ممکن است خدمات دهندگي او به بندگانش باشد و يا همان معناي قدردان.

    اينکه اين چنين خدايي که زورگوست را دوست نداشته باشيم، بحث ديگري است. بحث سر حقيقت و مطابقت با واقع است.

    ذهن ديني ما چالش هايي دارد که ريشه اش بنظر من درست در قرآن است. و ريشه مشکلات قرآن در غلط فهمي هاست که ناشي از ترجمه هاست.
    ما دوست داريم خدا مهرباني باشد که ما آنگونه مهرباني را دوست داريم و تعريف مي کنيم. شايد اين نباشد!
    چرا اينقدر بر عبد بودن و شاکر بودن تاکيد دارد. عبد يعني برده و بنده، تصور عيني اش همان بردگان قريش است. اساسا بنظرم بردگاني چون بلال حبشي معناي عبوديت را زودتر و دقيق تر درک مي کردند.

    با عرض پوزش از گرفتن وقت ارزشمندتان


    پاسخ

    من ياد گرفته‌ام كه خود را درگير الفاظ و معاني آن‌ها نكنم. از اين‌كه ديده‌ام بعضي اساتيدم در حوزه چطور در الفاظ غرق مي‌شوند، تا جايي‌كه اصل معنا را از دست مي‌دهند، معاني سياق و عبارات را، اين را دريافتم. مثلاً به بيع كه مي‌رسيم، چقدر بحث مي‌كنند كه بيع مشترك لفظي است بين فروش و خريد. من خيلي ساده به احساسي كه از كل عبارت پيدا مي‌كنم اعتماد مي‌كنم. وقتي روايت را مي‌خوانيم، وقتي قرآن را، بيع يعني دادوستد. همين! انسان‌ها با «عبارات» سخن مي‌گويند نه با «واژگان». چه بسيار كه با كسي صحبت مي‌كنيم ناگهان به يك كلمه از حرف ما ايراد مي‌گيرد:‌ سه تا نبود، چهار تا بود! - بابا بي‌خيال... اصل كلام را بفهم، من كه در حال بيان تعداد افراد آن جلسه نبودم كه! مي‌دانيد، معناي جمله اصل است و معناي الفاظ فرعي هستند. وقتي براي درك عبارت و كلام از واژه‌ها و الفاظ آغاز مي‌كنيم، گير مي‌افتيم. همين گيرهايي كه مي‌فرماييد: حالا شاكر به معناي اول است يا دوم؟! خير. به گمان حقير اين طور نمي‌شود. من در ضمن عبارت است كه معناي كلمات را درك مي‌كنم. ما انسان‌ها قبل از تأمل در معناي كلمات، معناي عبارات را مي‌فهميم و خدايي كه ما را خلق كرده است، به نحوي كه ما مي‌فهميم «مي‌تواند» سخن بگويد و همان‌طور براي ما نامه ارسال مي‌كند. به گمانم درگيري در الفاظ، انسان را ملالغوي مي‌كند كه قادر به فهم معاني اصلي نيست. ولي وقتي به موجودي فكر مي‌كنيم كه «صمد» است، يعني هيچ نيازي نمي‌تواند داشته باشد. او قطعاً محتاج نوكري و چاكري ما نيست. او از ذلّت ما لذّت نمي‌برد. او محدود نيست تا با آزار ما، يا با خدمتگزاري ما از محدوديتش كاسته شود. پس با آن‌چه از خدا مي‌شناسيم، شاكر را هم مي‌فهميم. او نياز ندارد. پس بايد دليل خلق كردن ما چيزي در غير از خودش باشد، نه در خودش. يعني در خود ِ ما باشد. دليل خلق شدن ما بايد خود ما باشيم، نه خود او. اين‌ها را وقتي به خدايي فكر مي‌كني كه واقعاً خداست متوجه مي‌شوي. بله، فقط اگر خدا را يك موجودي مثل خودمان فرض كنيم، همين مي‌شود كه شما فرموديد. ولي آن ديگر خدا نيست، آن يك شاهي‌ست كه بر ما غالب شده است. موفق باشيد.