وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
انيميشن ِ هويّت
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
يه بنده خدا
سلام.توضيحات شما هميشه برام قانع کننده بوده و خدارو شکر مي کنم و از شما هم ممنونم.هرچند که دوست ندارم با کش دادن بحث،مصدّع اوقات شما بشم،اما به نظر من اينگونه مقايسه،خيلي دقيق نيست.امام به عنوان حاکم جامعه،با منابع اطلاعاتي قابل اطمينان و متعددي،کسب اطلاع مي کرد و تصميم گيري.
اما آن علمائي که اون نسبت ها رو به شريعتي دادن،معمولا با تعدادي از عوام الناس و طلبه هاي جوان سروکار داشتند و تازه من فکر مي کنم تحذير،غير از تخريب باشد.شايد هم نظر آن علما از باب مباهته باشد به اين معنا که به کسي تهمت بزنيم تا مردم سراغش نروند که نمي دانم مشروعيت دارد يا نه...
در مورد هجمه هائي که به نقل از مطهري عليه شريعتي و پدرش محمد تقي مطرح شده،بعضا نسبت هاي زشتي ديده ميشه که اصلا به شخصيت مطهري نمي خوره و من فکر مي کنم واقعيت نداشته باشند.نمونه اش در کتاب شريعتي و نقد سنت،اثر حسن يوسفي اشکوري...ضمنا چند نمونه از مواردي رو که شريعتي متوجه مقاصد شرع نبوده بيان کنيد.سپاسگزارم
پاسخ
سلام. وقتي تاريخي صحبت ميكنيم، هميشه درگير همين مسائل هستيم؛ آيا فلان مطلب واقعاً مستند به فلان شخص هست يا خير؟! گريزي هم نيست. تقريب لازم است. اجازه دهيد مطلب را اين طور عرض كنم. ما در پايان كتابهاي منطق ميبينيم فصلي با عنوان «صناعات خمس» اضافه شده. آنجا كاربرد روشهاي استدلال منطقي را بيان ميكنند؛ برهان، خطابه، شعر و... حافظ وقتي در شعر از مي و ميخوارگي سخن ميگويد، همه ما ميدانيم (غير از شاملو) كه آدم به اين درستي، هرگز اهل عرقخوري نبوده است. اقتضاء شعر اين است كه «قضايا حكايت از واقع نميكنند». دكتر شريعتي وقتي سخن ميراند، متن را پيشاپيش مينوشت. شاعرانه و با سجع هم. متني مينوشت كه احساس انسان را برانگيزد. اين كار شعر است. شعر با شعور و عقل كار ندارد، با عاطفه و قلب مرتبط ميشود. ولي جايگاهي كه در آن ايستاده بود، حسينيه ارشاد، در قامت يك اسلامشناس، توقع ميرفت از قضاياي برهاني استفاده جويد. در باب اشتباهات اعتقادي دكتر فراوان گفته و نوشته شده؛ مثل اينكه ميفرمايد: «خدا و طبيعت و انسان يک واحد حقيقي است که رهسپار کمال است» يا «استادان مسيحي من مرا وارد بهشت کردند و در بهشت مي گشتم در حالي که دستم در دست آنها بود». يا مثلاً در تفكيكي كه ميان شيعه صفوي و شيعه علوي دارند، يك مطلب بسيار مهم بدون توجه ميماند؛ رشد فرهنگ متشرّعه. تصوّر بفرماييد حضرت رسول (ص) مؤمني ميخواستند كه صد ويژگي داشته باشد. اما مردم زمان ايشان تا ده ويژگي را تحمّل ميتوانستند. ايشان ياراني را تربيت ميكند و فرزندان ايشان نيز تا چند قرن، مسيري پيدا ميشود كه امروز شيعه مثلاً به پنجاه ويژگي ميرسد. حالا اگر ما رجعت كنيم به گذشته و بگوييم همان دينداري كه زمان حضرت(ص) بود همان. اين غلط است. جريان تشيع يك جريان روبهرشد بوده و آنچه در زمان صفويه اتفاق ميافتد، گامي در مسير اين پيشرفت بوده. بحث در اين زمينه مفصل و فضا در اين كامنتداني اندك،...