• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : دروغ ِ مخلصانه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سلام 
    من ديروز يک دروغ گفتم که بخاطرش خيلي اعصابم خورده...واقعا مي تونستم نگم اما جايي در شخصيت من اون اراده و قوت لازم براي گفتن حرف حق شکل نگرفته...هميشه اين مشکل رو دارم که از ترس ناراحتي ديگران چيزهايي رو انکار ميکنم...در همون لحظه هم احساس بدش عذابم ميده
    کاش بچه هام مثل خودم نشن
    سعي کردم پسر بزرگتر رو هرگز تحت فشار نزارم تا مجبور نباشه دروغ بگه اما چون برخورد من با پدرش معمولا هماهنگ نيست نتيجه خيلي خوب درنيومده و به دليل خشونت غير طبيعي پدرش در مسائل حزئي گاهي مجبور ميشه دروغ بگه ...دلم براش ميسوزه...ديروز چون دستش رو شسته بود و خشک نکرده بود و آب دستش رو پاشيده بود کتک خورد..خيلي بي انصافيه جرم با تنبيه برابر نبود خيلي بده که کاري از دستم برنمياد فقط ازش تشکر ميکنم که احترام پدرش رو نگه ميداره و خودشو کنترل ميکنه و از اين حرفها بهش ميگم تا تسکينش بدم
    يعني چند سال حرفهام روش اثر داره؟ميترسم يک روز تو روي پدرش بايسته....معمولا بهش ميگم قربونت برم حالا يه کتکي هم خوردي از پدرت خوردي اشکال نداره کتک پدر بچه رو چاق مي کنه ...ولي تو دلم اونقدر براش مي سوزم...
    پاسخ

    اين‌جا فضا كم، در يك پست مستقل نظر خود را نوشتم در اين باره.