سلام سيد خدا
دريا دريا خاطره دارم از اين عام البلوايي . بعد پنچ ماه يک شب شام رفته بودم خانه يکي از دوستان . خوشحال بودم که بالاخره بعد ماه ها تنهايي يکي پيدا شد که ياد مسلم کوفه موسسه کذايي کند . شام مرغ داد و چه مرغ خوبي بود اگر شيطان زهرمارم نمي کرد . قبيله اي شبيخون زدند به خانه ام . نه حکمي . نه اجازه اي . نه خبري . در تاريکي شب آمدند . همه فاميل .درست مثل شب عروسي.همانند قوم تاتار تار و پود خانه را غارت کردند . آنهم چه تار و پودي . جهازي نداده بودند که بردنش اذيتم کند . که گريه بر کهنه پيراهن ربوده شده شهيد طف نه به خاطر ارزش پيراهن است که گريه بر غربت مظلوم در ميان نامروتي هاست . بردن ليف مستعمل داخل حمام و خميردندان نصفه توي دست شويي بيشتر بردن آبروي خودشان بود تا بردن جهاز دخترشان . به دوستتان بگوييد درست است که بيشتر وسايل خانه را خودم خريده بودم و آنچه را بردند هم الان خريده ام ولي آن شب حقيقتا ياد خيمه هاي غارت شده کربلا افتادم . همين بود که آرامم مي کرد . به دوستتان بگوييد من درک ميکنم چه ها که نکشيده اما معني امتحان همين است . به دوستتان بگوييد " لا يجرمنکم شنئان قوم علي ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي " ...