• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : رنج ِ فرزند
  • نظرات : 3 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ف 

    بينهايت متاثر شدم .....

    ولي در قانون تا جايي که من اطلاع دارم البته بعد از طلاق فرزند پسر تا دو سالگي و دختر تا 7 سالگي نزد مادر ميمانند و بعد از آن بايد تحويل پدر داده شوند . مگر با توافق طرفين بشود تغيير داد شرايط را .

    آنها که به اين وبلاگ آمد و شد داشتند و از حس علاقه شما با خبر بودند و مطالب را خوانندند ، خواستنند از اين طريق شما رو تحت فشار بگذارند و شما را اذييت کنند احتمالا .....

    با اين حال خدا بزرگ است ، خيلي بزرگ . خود و فرزندان را فقط به او بسپاريد .

    چقدر براي مادرتان سخت است دوري از عزيزاني که با آنها انس گرفته بود و البته اين را بدانيد بچه ها هم آنجا اصلا راحت نيستند و نا آرامي ميکنند ، چون در اين مدت با شما و مادرتان مانوس شده بودند .

    پاينده باشيد وبرقرار

    پاسخ

    قانون متمم خورده است... مجلس تصويب كرد چند سال پيش كه هم پسر و هم دختر تا 7 سال با مادر باشند! ياد ابراهيم (ع) آرامم كرد كه نوزاد را در بيابان با هاجر رها كرد به اميد خدا. البته بدون مقايسه كه ما كجا و ابراهيم كجا. اما مگر قرار نبود الگوي ما باشند، تمام انبياء و اولياء و معصومين (ع). توكل بر خدا كردم و از هم‏دردي شما كمال تشكر را دارم. دعا كنيد، براي همه ما كه اصلاح شويم و عاقبت به خيري نصيبمان شود. وقتي تلويزيون مدام مي‏گويد امروز روز ملي ازدواج است، خنده‏ام مي‏گيرد...! روز ملي ازدواج فرزندان را... خدا را شكر... حالم اصلاً خوب نيست. مادرم هم مدام گريه‏اش را پنهان مي‏كند. خيلي تلاش كرده بغضش را فروخورد، با اين حال چند بار به شدت گريست. از ظهر رفت حرم حضرت معصومه (س) و قبل از غروب بازگشت... نمي‏دانم بر او چه گذشت... اين‏جا باراني است... اين‏جا امروز خيلي عجيب بود... امروز اين‏جا... مريم دست مرا مي‏گرفت و خوابش مي‏برد. سيداحمد سرش را به سرم مي‏چسباند... سيدمرتضي ديشب از خواب پا شد و دنبال مادرم گشت و كنار مادرم خوابيد... يك‏سال است بچه‏ها مادر نداشته‏اند و به پدر پناه مي‏بردند. آن روزهايي كه هر چه تماس مي‏گرفتيم كه مادرشان فقط به خاطر حال فرزندان، بيايد و بچه‏ها را ببيند، حتي مادرم مريم را برد خانه پسر اول پدرزن كه زنش تماس بگيرد اين مادر (بهتر است بگويم نامادري) به خانه برادر بيايد و دخترش را ملاقات كند و مادر نيامد... حالا مدعي است... سيدمرتضي بغل مادرش نمي‏رفت... اصلاً مادرش را نمي‏شناخت... از بغل من پايين نيامد... همه در دادگاه ديدند... دو ماهه بود كه ديگر مادر را درك نكرد... مادرم گفت كه اين بچه گريه مي‏كند... نامادري گفت: دو روز گريه مي‏كند و بعد به من عادت خواهد كرد...! اُف به اين مادري... اگر دستم بر مي‏آمد خاك بر دهانش مي‏ريختم... ما طاقت چند دقيقه گريه فرزند را نداشتيم، چگونه او به دو روز گريه طاقت مي‏آورد...! خدايا هستي... پس جواب بده! همه مي‏دانند چه بر من مي‏گذرد... همه دارند تظاهر مي‏كنند كه چه خوب كه راحت شدي... چه خوب شد... همه سعي دارند مرا آرام كنند... ولي خودشان هم در اضطرابند و من مي‏فهمم كه همه امروز در رنجند... خدايا صبر بده! الحمدلله... الحمدلله... الحمدلله... راضي‏ام به رضاي خدا... قصد دارم چند روزي بروم مشهد زيارت... شايد حالم بهتر شود...! باز هم تشكر از هم‏دردي شما... الحمدلله!