• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نامه‏ها - بخش چهارم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بنده خدا 

    البته که اشتباه نکرديد چون حالا در شرايطي هستيد که هيچ گونه عذاب وجداني براي گذشته نداريد . واگر اينهمه صبر به جهت بهبود اوضاع نميکرديد شايد احساس گناه که چرا فرصتي ندادم هميشه ذهن و روح شما را مي آزرد ولي حالا حد اقل پيش دل خود و خداي خود آرامش داريد . ولي اي کاش که اگر از همان اول ناراضي بوديد صاحب اين سه اولاد نميشديد و حداقل به يکي اکتفاء مينموديد .... خوب به هر حال افسوس گذشته هيچ فاييده اي ندارد مهم حال است و آينده !!!!

    و خدا عاقبت ما را ختم به خير کند .

    و به گمراهان بينشي عطا فرمايد .....

    آمين

    پاسخ

    :) دقيقاً همين‏طور است. وقتي آمدند جهيزيه را ببرند، برادر پنجمي (يعني يكي مانده به آخر) اول دويد و رفت سراغ آب‏شيرين‏كن. خب ما در قم آب شيرين مي‏خريم، مثل انزلي نيست (!). پرديسان كه آمديم خريد آب شيرين دشوار شد. من هم وسيله نقليه نداشتم و نزديك ما هم محل فروش آب شيرين نبود. آب لوله‏كشي را هم كه اصلاً نمي‏شود مصرف كرد. واقعاً شور است! امكان مالي خريد آب‏شيرين‏كن نداشتم. ولي 24 سكه از مهريه را پرداخت كرده بودم. يعني همين بهمن 1387 يك پروژه كار كردم براي راهيان نور، همين تشكيلاتي كه جوانان را مي‏برند مناطق جنگي را نشانشان مي‏دهند. مبلغ پروژه يك ميليون و هفتصد تومان بود. وجه را نگرفته ايشان گفت بخشي از مهريه‏ام را مي‏خواهم، مي‏خواهم به برادرم بدهم كه ماهانه سود بدهد. مبلغي قبلاً داده بودم اين را هم مي‏خواست بگذارد روي آن. مي‏گفت اگر پنج ميليون تومان بشود گفته است كه ماهي 100 تومان مي‏دهد. وجه را به شكل تراول‏چك گرفته بودم. تمام را نقداً به همان شكل تحويل ايشان دادم، به اعتقاد اين‏كه حقيقتاً شرعاً بدهي و ديني است بر گردنم و كلاه‏گذاشتن سر خودم كه ممكن نيست! بعد كه بحث آب‏شيرين‏كن شد، ايشان قبول كرد كه بخشي از مبلغ دريافتي را در حد 160 هزار تومان براي خريد دستگاه بدهد. پس آب‏شيرين‏كن عملاً با مهريه ايشان خريداري شد. روز بردن جهيزيه اين دستگاه را از ظرفشويي باز كردند و بردند. خب ما خبر نداشتيم كه براي جهيزيه مي‏آيند. اگر قبلاً مي‏گفتند فكري مي‏كرديم. اما همان‏طور كه بعدها خودشان گفتند چون قصد «راه رفتن روي اعصاب شوهر را داشتند» به عمد نگفتند كه متحير شويم! ناگهان ماشين نيروي انتظامي آمد جلوي در منزل با يك وانت كه جهيزيه را ببرند! خب بردند. شب آب شيرين نداشتيم، جز مقداري كه در يخچال از قبل بود و خنك. تماس گرفتم و گفتند فردا از شركت مي‏آييم براي نصب. پول آن را نيز مادرم در اختيارم گذاشت. فردا شب آمدند و نصب كردند. اتفاقاً همان شخصي آمد كه چند ماه قبل براي سرويس دستگاه آمده بود. با شگفتي پرسيد: «پس دستگاه قبلي كو؟» ناگزير شدم حقيقت را بگويم. كمي نگران بودم كه همه مطلب را بداند، شايد خيلي خوب نباشد. ولي گفت نگران نباش،‏ من خودم طلبه هستم. بعد كه آرامش را در كلامم ديد و زندگي‏ام را با فرزندان و اين همه دردسر، قصه‏‏اي را تعريف كرد كه در يكي از پست‏ها نوشته‏ام، قصه «آدم‏خورها» و اين‏كه «حالا ديگه از اين بدتر نمي‏شود». آن‏جا او به من گفت: «علت اين آرامشي كه داري همين است كه وجدانت راحت است» اين‏كه به اندازه فرصت دادم و آزاري ندادم و صبر كردم و هر چه كردند به خود كردند. علت ناآرامي آن‏ها را نيز در احساس گناهي مي‏دانست كه دارند. اتفاقاً جالب اين بود كه ايشان نيز لهجه شيرازي داشت و پرسيدم و گفت اهل استان فارس است! اما در خصوص سه‏تا بودنشان، بنده خود را تبرئه مي‏كنم... بنده همان اولي را نيز راضي نبودم و به اصرار ايشان قبول كردم. حتي براي اولي از ايشان يك سند در اختيار دارم. ايشان كتباً رضايت خود را اعلام كرد كه اولي آمد! دومي و سومي اصلاً بر اساس خواست نبوده است، به قول رفقا «خداخواسته»! :) خيلي دل‏گرم شدم از همدلي‏تان! تشكر