وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
به اميد نابودي اسرائيل
نظرات :
5
خصوصي ،
11
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
[ادامه پاسخ]
... پاسخ به اين سؤال دشوار نيست، زيرا جايگاه ما در «انديشه» مشخص است. ما يا اينطور خود را توصيف ميكنيم: «ما هستيم و دنيا» يا اينطور: «ما هستيم و خدايي كه ما و دنيا را خلق كرده است». اين دو نگرش، دو شيوه متفاوت در «انديشيدن» پديد ميآورد و دو راهكار مختلف پيش روي ما مينهد. غربيها معمولاً پس از رنسانس، با نگرش نخست ميانديشند، ولي ما تلاشمان بر اين است كه بر نگرش دوم مصرّ باشيم. اگر ما باشيم و طبيعت، ما باشيم و انسانيت، ما باشيم و پديدههايي كه ميبينيم، قضاوت ما شايد چندان با غربيها تفاوت نكند. به همان نتايج ميرسيم يعني. اما با يك سؤال مهم مواجه هستيم: «آيا همه متغيّرها را ديديم و قضاوت كرديم؟» مگر ما موجودي هستيم كه «همهچيز» را ببينيم و «همهچيزدان» باشيم؟! خب، انسان غربي چون معتزلي شده، حتي اگر ديندار بوده، خدا را از معادله خارج كرده، او طبيعتاً عجيب نيست به اين نتيجه برسد: «همه چيز را نميدانم، ولي چاره چيست؟ به هر چه كه ميدانم بايد عمل كنم، ولو نادرستي آن بعداً معلوم شود!» اين گزاره، پايه علمي تمام نظريات تجربي امروز غرب است، خصوصاً در انسانشناسي و روانكاوي. اما انسان خداپرست فرق دارد. او معتقد است «خدا ما را رها نكرده» و هر چه ما نياز داريم براي رسيدن به سعادت، به ما داده است. چنين فردي نميگويد اگر كودك را از بعضي خواستههايش محروم كردي، عقدهاي ميشود و اديپي و الكترايي! بلكه خداوند را «محوّل الحول و الاحوال» ميداند، يعني خدا حالات انسان را تغيير ميدهد. اينجا عبادت راه چاره ميشود. انسان آمده است تا عبوديت كند و اگر اينطور شود، خدا او را متحوّل ميسازد و اين تحوّل در احوال و اميال و خواستههاي وي تأثير مينهد. انسان عوض ميشود. ...
پاسخ
... انسان تغيير ميكند. اين مطلب اول. اينكه بايد اساساً تمايلات «غيرمتعارف» را از تكوين «غيرمتعارف» تفكيك كرد. اولي ميتواند ناشي از تربيت و شرايطي باشد كه فرد در گذشته خود داشته و اين مطلبيست كه ما آن را به استناد متون ديني خود قابل تغيير ميدانيم. البته نه مثل روانشناسان پيش از زيگموندفرويد و آلفردكينزي، با برق وصل كردن و شكنجههاي روحي و جسمي، بلكه صرفاً با عبادت و توكّل به خدا و دعا كردن. اما درباره تكوين، خب ما انسانهايي داريم كه به جهت حملات اتمي آمريكا به ژاپن، يا همين دهههاي اخير به عراق، با بيماريهاي عجيب به دنيا آمدهاند و اندامهاي غيرمتعارفي داشتهاند؛ دست و پاي كم و زياد. اينها كه گناهي نكردهاند. تكليف خود را دارند و به حسب توان و قدرت خود هم رفتارشان محاسبه ميگردد. بهشت و جهنميبودنشان هم به حسب عمل به تكليفيست كه دارند. اما مطلب دوم؛ اينكه آيا بايد فرهنگسازي كرد؟! براي چند درصد؟! گاهي پديدهاي فراوان ميشود؛ اپيدمي يعني، بله، بايد توجه مردم را جلب نمود. اما حالا آمديم و يك در ده هزار يك اتفاقي افتاد. آيا بايد همان يك در ده هزار را بياوريم و با خودش صحبت كنيم، يا همه مردم را بياوريم و توجيه كنيم؟! به نظر نميرسد اين مسأله را ضرورت داشته باشد عمومي طرح كنيم. البته خوب است اگر يك فردي يافتيم، اطرافيان درجه يك و دو او را توجيه نماييم. يعني فرهنگسازي در پيرامون زندگي شخصي وي. اما زندگي اجتماعي را، به جاي اينكه تمام جامعه را درگير نماييم، آيا شايستهتر نيست كه وي را توجيه كنيم تا اين مسأله را به صورت راز نگهدارد و علني نسازد، تا جايي كه ميتواند البته. در هر صورت در هر مسألهاي مهم اين است كه صلاح فرد و جامعه را در نظر بگيريم و هيچ فردي آنقدر علم ندارد كه صلاح فرد و جامعه را در تمامي عوالم درك نمايد، جز خداوند حكيم. قبل از اين دنيا، عالمي ديگر بوده، در كنار اين دنيا هم عوالم ديگري وجود دارد، بعد از اين دنيا و نابودي آن نيز عالم ديگري وجود خواهد داشت. صلاح انسان در تمامي اين عوالم را فقط خداوند درك ميكند و لذا ما تصميم را به او واميگذاريم. ترنس به معناي «رواني» آن را «دين» نپذيرفته است ظاهراً. نميدانم آيا توانستهام مطلب شما را به درستي بفهمم؟! اميدوارم كه اينطور باشد. اگر نيست بفرماييد. تشكر.