وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
توليدمحور
نظرات :
0
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
sarv
از فکر خلاقي که داريد براي سرگرم کردن بچه ها و دادن اخطار هاي ظريف و زيرکانه در حين تفريح و نوآوري به فرزندانتون در همه ي موارد واقعا لذت بردم، براي همين يه تصميم جالبي گرفتم
تصميم گرفتم دفتري رو آماد کنم و شروع کنم به نت برداري از خلاقيت هايي که شما با فرزندانتون تجربه کرديد و حتي تفريح هايي ساده و آموش هايي عميق رو که داشتيد رو بنويسم(البته حتما خودم هم خلاقيت هاي ديگه رو ب اين دفتر اضافه خاهم کرد)
اما دليلم براي اين کار چيه؟!!
اگر دقت کرده باشيد متاسفانه پدر مادرهاي امروز خيلي زياد اسير دنياي مدرن شد و فرزند خودشون رو رها کردن(اينکه فرزند رو جمع نبستم، به اين خاطر بود که همين يکي رو هم زياد ميدونن!!!متاسفانه!!!) و بعضي هم زياده روي تو آموزش هاي غيره به فرزندشون و هيچ لذت از باهم بودن نميبرن
بعضي از آدم ها هم هستن که تو يه بخشي از زندگيشون تصميم ميگيرن که مثلا فلان سرگرمي رو براي خودشون و خانوادشون ايجاد کنن، اما متاسفانه فراموش ميکنن.
ميخام شروع کنم ب نوشتن که اگر روزي ازدواج کردم و صاحب فرزنداااان سالم شدم براي ثانيه به ثانيه باهم بودنمون برنامه داشته باشيم و لذت ببريم و باداشتن اين دفتر مطمئن هستم فراموش نخاهم کرد.
آفرين به شما و توانايي شما در مديريت زندگي و ايجاد تنوع
پاسخ
تشكر و سپاس. دلگرم شدم. راستش... از وقتي دبيرستان بودم به آينده فرزندم ميانديشيدم (ميگويم فرزندم، جمع نبستم، زيرا تصوّر ميكردم تنها يك فرزند خواهم داشت!). شايد تعجب بفرماييد كه بگويم نام «احمد» را از همان زمان براي پسرم برگزيدم!!! آري... يعني تصوّر ميكردم پسري دارم به نام احمد و براي تربيت او برنامهريزي ميكردم. خودم پسربچهاي بيش نبودم، اما خواندن چند كتاب در موضوع روانشناسي كودك، مرا نسبت به اين موضوع حسّاس كرده بود. تمام خاطراتي كه هر شب در طيّ آن سالها در سالنامهام مينوشتم، مخاطبي به نام «احمد» داشت. سالنامههايي كه هنوز هم دارم و در صدر هر صفحه نوشته شده است: «سلام پسرم احمد!». ميدانيد... برايم سؤال بود كه چرا انسانها بايد «كوچك» وارد اين جهان شوند و «ناتوان». «آدم» بزرگ وارد دنيا شد. دنيايي كه مانند يك رينگ مسابقات، محل امتحان ماست. برايم سؤال بود كه چرا خدا ما را «كوچك» وارد اين بازي ميكند، در حاليكه ميتوانست از ابتدا «بزرگ» وارد نمايد. و اما «ناتوان»... تمام حيواناتي كه ميشناسم از همان لحظهاي كه «كوچك» وارد دنيا ميشوند، «ميتوانند زندگي كنند». ظاهراً انسان تنها مخلوقيست كه «ناتوان» وارد دنيا ميشود و اين «ناتواني» حداقل يكي دو سال به طول ميانجامد! حتي از يك مگس هم نميتواند خود را برهاند! چرا بايد انسان «ناتوان» وارد محيط امتحان خود شود؟! اين چند سؤال سبب شد كه بيشتر به فلسفه خلقت انسان بيانديشم و چيزهايي به نظرم رسيد كه در همان سالنامهها براي پسرم مينوشتم. اين است كه «امروز» برايم ارزشمند است. اصلاً مادري براي سه فرزند برايم لذّتبخش است. ميتوانم تمام آنچه را كه «فكر» ميكردم، «عمل» كنم. ميدانيد چه حسّي دارم؟! حسّ اين كه سه نسل از بشر را «من» دارم «طراحي» ميكنم! اين «قدرت» خيلي زياد است. هر كدام از آنها احتمالاً در يكصد سال بعد (به فضل الهي) صاحب فرزندان، نوهها و نتيجههايي خواهند بود، يك «خاندان». سه خانداني كه امروز «معماري فرهنگ» آنها در اختيار «من» است. اين براي لذّت بردن كافي نيست؟! ممنون از پيام اميدبخشتان.