وبلاگ :
شايد سخن حق
يادداشت :
نسبت عقل و دين 35
نظرات :
1
خصوصي ،
3
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حامد
به نام خدا
سلام عليكم،
از مجموعه مباحثي كه در نسبت عقل و دين آورده ايد از شما متشكرم.
"و گرنه انسان کافر، اصلاً عقل او مُهر زده شده است.
صمٌ بکمٌ عميٌ براي او آمده است". هنگام خواندن اين جملات شما، به ياد اين حديث از پيامبر افتادم كه اخيرا خوانده بودم: "هر گاه نه اين بود كه لشكر شياطين اطراف قلوب بني آدم را احاطه كرده اند، هر آينه حقايق ملكوت آسمان ها و زمين را مشاهده مي نمودند.".
قرآن در شمار زيادي از آيات به تفكر و تعقل تاكيد كرده است و البته فرآيند تفكر و تعقل هم جدا از استدلال نيست. زيرا كه ارتباط مجموعه اي از مفاهيم و حكم به صدق و كذب دادن همان استدلال كردن است. ولي چيزي كه به گمانم شما روي آن تاكيد داريد تفكر محض و بدون ايمان است. چيزي كه به جاي خدا محور، عقل محور باشد.
در واقع شما علاوه بر استدلال عملي(در نسبت عقل و دين 18)، استدلال نظري را به كل انكار نمي كنيد. بلكه تنها مي گوييد كه بايد خدا محور باشد. آيا منظورتان اين است كه پيش فرض هاي استدلال را از قرآن و احاديث اتخاذ كنيم كه خدا محور باشد؟
پاسخ
اگر براي انسان «اختيار» قائل باشيم، او بر تمام افعال خود تسلّط دارد. ميتواند نگاه كند يا نكند، هنگام نگاه كردن ميتواند چشمان خود را لوچ كند، تا تمام حقيقت را به درستي نبيند و چشمانش تار شود. انسان ميتواند عينك دودي بر چشم گذارد، تا همهچيز را تاريك ببيند. انسان حتي ممكن است در اثر استفاده نادرست از چشمانش، آنها را ضايع و ضعيف سازد و ديگر واقعاً قادر نباشد حقيقت اشياء را به درستي ببيند. حالا آيا تفكّر يكي از افعال بشري نيست؟! آيا تفكر و تعقل متأخر از اراده و انگيزه نيست؟! عرض بنده اين است كه انسان اگر بخواهد فكر ميكند و اگر نخواهد نميكند. تفكر امري جبري نيست. كيفيت آن نيز به اختيار بشر است. حالا اگر مدتي از فكر اشتباه استفاده كرد، اگر مثلاً مشروبات الكلي مصرف كرد و الكل سيناپسهاي مغز وي را ضعيف نمود، آيا اين انسان ديگر به خوبي ميتواند قواعد عقلي را درك نمايد و استدلالات و ملازمات را بفهمد؟! اگر مثلاً حسد و بخل و غيبت و تهمت و اين قبيل رذايل اخلاقي، آمد و نفس بشر را ضايع كرد. فلاسفه عقل را يكي از قواي نفس ميدانند. چنين نفسي ديگر چه قوتي دارد كه بتواند بيانديشد؟! اينجاست كه منكر ادله بديهي و واضح و روشن ميگردد. عقل نظري چيست؟! آيا يك چيز منحاذ و مستقل از اختيار بشر است؟! آيا تبعيت نميكند از قوا و جنود عقلي بشر؟! اگر متابعت دارد، پس تفكر محض و نظري نميتواند وابستگي به متغيّر ايمان و عمل صالح نداشته باشد. نميشود فرد با ايمان و بيايمان مانند هم تفكّر كنند، زيرا آندو مانند هم غذا نميخورند، مانند هم شهواتشان را رفع نمينمايند و مانند هم عبادت نمينمايند. انگيزههايشان متفاوت است و اختيارهاي متفاوت از آنها متمشّي ميشود. پس متفاوت و با كيفيتهاي مختلف فكر ميكنند. اينطور نيست؟!