• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : شرايط عجيب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نسرين 

    باز هم سلام.

    زوج!را يک يا دو بار ديده ام.ولي با اون خانوم و خانواده شان آشنا هستم.

    از رفتارهاي آقا شنيدم که مورد قبول هيچ زني نيست.همان طور که مورد قبول مادرزن اون آقا نبود و به رغم ادعاهاي فراوانشان بلايي به سر همسر دوم همسرشان (هوويشان) که فرار را بر قرار ترجيح داد و آزادي روح و فکر و جسمش را از اسارت و به نظرم شکنجه.

    خانوم را در زمان بارداري اول ديدم و بسيار شگفت زده شدم از آنچه که پيش رويم بود.اين خانوم همان دختر سرزنده ي قبل نبود!دزني که فقط چند ماه از ازدواجش مي گذشت و چنين غمي در چشمهايش لانه کرده بود؟جويا شدم علت را گفتند.....

    {بيان اين رفتارها و علتشان مسلما در قضاوت ها تاثير بسزايي دارد}

    و اکنون در تعجبم از اين جملات:

    به او گفتم: «مگر تو چه کرده‌اي با اين خانواده که با اين سنگدلي رفتار مي‌کنند؟»
    گفت: «مي‌داني که هيچ، جز محبت چه کرده‌ام؟ تو که مي‌داني!»

    به پسر مي‌گويد:
    «زن دوم بگير و از او بچه بياور، تا مشکل حل شود»
    نادان نمي‌دانست که مشکل روحي از زوجه است، نه زوج
    آخر با فرزنددار شدن پسر از زن دوم،
    آيا مشکل روحي زن اول از بي‌فرزندي حل مي‌شود؟!
    همان زمان هم گفتم که خطا کرده است
    ولي عجيب اين بود که مي‌گفت:
    «اين راه حل ِ اسلام است!»
    و اين براي من دردناک است.

    (رطب خورده کي منع رطب مي کند؟)

    در ضمن مطمئن باشيد روزي که نه چندان دور است اين زن و شوهر(پدرزن و مادرزن) در همين دنياي فاني پاسخگوي اين به اصطلاح شيعه پروري!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مي شوند که ظلم گناهي است که سريع العقاب!

    پاسخ

    يك بار رطب خورد... بله درست مي‏گوييد، ولي علت را هم مي‏دانيد، پدر زن محدوديتي وضع كرد و بعد گفت باقي‏اش را بايد رطب بخوري... دخترش گفت: بيا ص. فرزند عمه تهراني‏ام، مادرم توصيه كرده است، قبول كه نكرد گفت: بيا اين هم‏كلاس من است ف. حتي دعوت به خانه و پيتزا... و پسر گفت: نمي‏خواهم آرزوهاي كسي را تباه كنم. سپرد به دوستان خود و كسي را يافت كه دو بار تجربه شكست‏خورده داشت. براي ده روز تست كردند و حتي دست‏نوشته از زن خواست كه اجازت دهد و داد و موجود دارد. همه به سفارش و اصرار پدرزن كه رطب خوردن خيلي خوب است. وقتي فهميد اين رطب انسان را بلغمي مزاج مي‏كند و خوي انساني مي‏زدايد ترك كرد و نهي كرد و هميشه مي‏كند و امروز نه تنها رطب نمي‏خورد و سه سال است نخورده است كه ديگران را نيز نهي نموده، بلاشك! اما غمي كه در چهره‏اش ديديد، ماجرا اين بود كه با «پيمان‏نامي» وعده ازدواج گذاشته بود و به منزلش رفت و آمد و خلاصه كارت‏هاي تلفن فراوان در كيف، همه خالي...! پدرش كه اصرار به ازدواج با اين مرد و قبول... خب بعد آشفته‏ي از دست دادن پيمان! همين! باورتان نمي‏شود از ف. بپرسيد. حتماً بپرسيد. اگر خلاف اين را مدعي شد، بگوييد تا رمز سايت خانوادگي را به شما بدهم و خودتان برويد و دست‏نوشته‏هايش را بخوانيد و باور كنيد! خواهر من خوشحالم كه خيلي حرف‏ها دارد رو مي‏شود. خواهش مي‏كنم ادامه دهيد، دلسرد نشويد. واضح‏‏تر هم بنويسيد تا زماني كه اسمي نبرده‏ايد مانعي ندارد. بنويسيد نظر خود را و بگذاريد پنهان‏ها آشكار شود. ياعلي مدد!