باز هم سلام.
زوج!را يک يا دو بار ديده ام.ولي با اون خانوم و خانواده شان آشنا هستم.
از رفتارهاي آقا شنيدم که مورد قبول هيچ زني نيست.همان طور که مورد قبول مادرزن اون آقا نبود و به رغم ادعاهاي فراوانشان بلايي به سر همسر دوم همسرشان (هوويشان) که فرار را بر قرار ترجيح داد و آزادي روح و فکر و جسمش را از اسارت و به نظرم شکنجه.
خانوم را در زمان بارداري اول ديدم و بسيار شگفت زده شدم از آنچه که پيش رويم بود.اين خانوم همان دختر سرزنده ي قبل نبود!دزني که فقط چند ماه از ازدواجش مي گذشت و چنين غمي در چشمهايش لانه کرده بود؟جويا شدم علت را گفتند.....
{بيان اين رفتارها و علتشان مسلما در قضاوت ها تاثير بسزايي دارد}
و اکنون در تعجبم از اين جملات:
به او گفتم: «مگر تو چه کردهاي با اين خانواده که با اين سنگدلي رفتار ميکنند؟»
گفت: «ميداني که هيچ، جز محبت چه کردهام؟ تو که ميداني!»
به پسر ميگويد:
«زن دوم بگير و از او بچه بياور، تا مشکل حل شود»
نادان نميدانست که مشکل روحي از زوجه است، نه زوج
آخر با فرزنددار شدن پسر از زن دوم،
آيا مشکل روحي زن اول از بيفرزندي حل ميشود؟!
همان زمان هم گفتم که خطا کرده است
ولي عجيب اين بود که ميگفت:
«اين راه حل ِ اسلام است!»
و اين براي من دردناک است.
(رطب خورده کي منع رطب مي کند؟)
در ضمن مطمئن باشيد روزي که نه چندان دور است اين زن و شوهر(پدرزن و مادرزن) در همين دنياي فاني پاسخگوي اين به اصطلاح شيعه پروري!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مي شوند که ظلم گناهي است که سريع العقاب!