• وبلاگ : شايد سخن حق
  • يادداشت : نسبت عقل و دين 16
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حامد 
    - ممنون مي شوم اگر مثالي فيزيکي بزنيد و اصل بودن ذات را رد کنيد.
    - بنده نظام رياضي و ارتباطش با جهان خارجي که شناخته ام را با نگاه توحيدي خيلي و خيلي! هماهنگ يافته ام. در نتيجه اصل اينکه فرهنگستان علوم مي گويد که اين علوم غربي تحت ولايت طاغوت قرار دارد و بايد مبناي علوم از پايه و ريشه اسلامي شود، را با شناخت خود کاملا ناسازگار مي دانم.
    شما مي گوييد ممکن است آنچه رياضي مي گويد منطبق به جهان خارج نباشد و حالات ديگري هم باشد که رياضي در نظر نگرفته است. مي توانيم روي همين هم بحث کنيم ولي اين ريشه در شک شما نسبت به توحيدي بودن ساختار رياضي دارد که بنده شما را دعوت به شناخت آن مي نمايم:). شما را دعوت به شناخت سطوح تجريد رياضي مي کنم و اينکه چقدر با نگرش توحيدي سازگار مي يابيد.
    پاسخ

    تصور نماييد شيء الف را. اين شيء يك تأثيري از شيء ب مي‌پذيرد كه در جوار و كنار او قرار دارد. نوعي ارتباط ميان آن دو ايجاد شده است كه در الف تأثيري گذاشته است. اين تأثير را اگر شيء الف موجودي خودآگاه باشد، «درك» مي‌ناميم. اكنون شيء الف از شيء ب يك درك دارد. اما اين درك و تصوّر كه از شيء ب براي شيء الف پديد آمده، چقدر با حقيقت و واقعيت شيء ب انطباق دارد؟! براي ما كه به هر دو شيء احاطه داريم، آسان است. درك الف را مي‌گيريم، با حقيقت ب مي‌سنجيم و قضاوت مي‌كنيم كه چقدر منطبق است. اما از منظر الف اگر بنگريم، آيا اساساً راهي وجود دارد كه الف بتواند درك خود را با حقيقت ب بسنجد؟! ندارد. لذا الف دچار يك حيرت عجيبي مي‌شود. او فقط مي‌تواند بگويد: «چيزي در من تأثير كرد». يك كلمه بيشتر آيا مي‌تواند حكم كند؟! مي‌تواند درباره «كيفيت» و «چيستي» ب چيزي بگويد؟! اين‌جاست كه «اصالت وجود» پديد مي‌آيد كه از تفسير كيفيت سرباز مي‌زند و به قدر «هست» اكتفا مي‌نمايد. بر خلاف «اصالت ماهيت» كه به همان «تأثر» اصالت مي‌داد و آن را واقعي مي‌پنداشت و از همين رو، درك خود را عين واقع مي‌دانست. شيء الف تنها ماده‌اي كه در اختيار دارد براي قضاوت، تأثرات دروني خود است، بدون آن‌كه ميزان انطباق آن‌ها را با آن‌چه در خارج است بداند. اين تأثر نيز از يك تركيب حاصل شده است، تركيب ب با الف. هر تأثري كه در الف حاصل شده، از مجاورت ب، محصول تعامل هر دوي آن‌هاست. اين‌جاست كه آن‌چه اصالت مي‌يابد «ربط»‌ است. يعني تنها چيزي كه در اين ميانه قابل اتكاست، يك نحوه ارتباطي‌ست كه ادراكي را در الف پديد آورده. ما اگر فلسفه را بخواهيم «واقعي» بيآغازيم، بايد از همين ربط شروع كنيم و آن را تحليل نماييم، به جاي آن‌كه ب را تحليل كنيم كه يك ذات است؛ وجودش را يا ماهيتش را.